.نشر روزنامه به مفهوم جديد در ايران
در دوره قاجاريه در اثر نفوذ تدريجي تمدن جديد (تمدن بورژوازي) و انتشار كتب، رواج صنعت چاپ، نشر جرايد و مطبوعات و آمد و رفت اروپائيان، و اعزام عدهيي دانشجو در اروپا به دستور عباس ميرزا نايب السلطنه، و نفوذ روزافزون سياست استعماري دول صنعتي غرب در ايران، در كليه شئوون اجتماعي و سياسي و ادبي ايران تغييراتي پديد آمد كه انتشار روزنامه يكي از مظاهر آن است. بايد توجه داشت كه روزنامهنگاري از خيلي پيش در ايران معمول بود، منتها مفهوم آن با امروز فرق اساسي داشت، روزنامههاي قديم چنانكه گفتيم به وسيله مأموري مخصوص فراهم ميشد و اخبار مهّم روز را به اطلاع شاه يا وزير ميرسانيد و سپس در محلي بايگاني ميشد؛ ولي از دوره قاجاريه در اثر نفوذ تمدن غرب به تدريج اين فكر پيدا شد كه در ايران نيز به سبك ممالك اروپايي جرايد و مطبوعاتي منتشر شود، تا عامه مردم از اهمّ اخبار و وقايع جهان و از تصميمات دولت در امور مختلف باخبر گردند؛ در اثر انتشار اين فكر در سال 1254 براي اولينبار تحت نظر ميرزا صالح شيرازي، قديمترين روزنامه در ايران منتشر شد، ولي دوامي نيافت. در دوره ناصر الدين شاه، روزنامه وقايع اتفاقيّه به دستور امير كبير در ايران داير گرديد و تا سال 1277 بههمين نام دوام يافت و سپس روزنامه دولت عليه ايران ناميده شد.
نخستين خبري كه در شماره اول اين روزنامه نوشته شده اين است: «از آنجا كه همّت حضرت اقدس شاهنشاهي معروف به تربيت اهل ايران و استحضار و آگاهي آنها از امورات داخله و وقايع خارجه است، لهذا قرار شد كه هفته به هفته، احكام همايون و اخبار داخله مملكتي و غيره را كه در دول ديگر «گازت» مينامند، در دار الطّباعه دولتي چاپ شود و به كلّ شهرهاي ايران منتشر گردد، كه اهالي ممالك ايران نيز در هر هفته از احكام دار الخلافه مباركه و غيره اطلاع حاصل نمايند و از جمله محسّنات اين گازت يكي آنكه سبب دانايي و بينايي اهالي اين دولت عليه است، ديگر آنكه اخبار كاذبه و اراجيف كه گاهي برخلاف احكام ديواني و حقيقت حال در بعضي از شهرها و سرحدات ايران پيش از اين باعث اشتباه عوام اين مملكت ميشد، بعد از اين به واسطه روزنامه، موقوف خواهد شد، بدين سبب لازم است كه كلّ امناي دولت ايران و حكام ولايات، و صاحبمنصبان معتبر، و رعاياي صادق اين دولت، اين روزنامهها را داشته باشند و برحسب قرارداد فوق در يوم جمعه پنجم شهر ربيع الثاني ايتئيل سنه 1267 به اين كار شروع شد و مباشر اين روزنامه به هركس كه طالب باشد هفته به هفته خواهد رسانيد.»
ديگر از مطبوعات مهّم اين دوره، روزنامه ايران است كه تحت رياست محمد
ص: 169
حسنخان پيشخدمت خاص در مطبعه سنگي به ورق كوچك هفتهيي سه شماره منتشر ميگرديد، كه هيچيك جنبه انتقادي نداشت، از جمله مطبوعات غير دولتي عصر ناصري و مظفري، روزنامه اختر در اسلامبول و قانون ملكم در لندن، و ثريا و پرورش در مصر و حبل المتين در كلكته قابل ذكرند.
در داخل ايران نيز روزنامهيي به نام تربيت به مديري و سردبيري محمد حسين اديب، متخلّص به فروغي منتشر ميشد. ديگر روزنامه اطلاع كه انتشار آن تا ظهور مشروطيت دوام داشت، و ديگر روزنامه ادب كه گاه كاريكاتور هم داشت. غير از آنچه گفتيم روزنامههاي ديگري نيز وجود داشت كه ذكر يكايك آنها از حوصله اين كتاب خارج است. ناگفته نگذاريم كه شادروان علي اكبر دهخدا در لغتنامه، شماره مسلسل 46 (ج- جامه) از صفحه 382 تا 398 نام كليه جرايد مطبوعات ايران و مديران و صاحبان امتياز آنها را از آغاز پيدايش مطبوعات در ايران تا سال 1338 هجري شمسي در 16 صفحه ذكر كرده است.
رواج سادهنويسي
از اواخر قرن سيزدهم «زد و خوردي شديد ولي بيسروصدا بين دو دسته قديم و جديد شروع گرديد؛ هواداران قديم با روي كار آمدن امير كبير يكباره پسنشستند، زيرا پيش از امير كبير، سلف بزرگوار او قائم مقام و شاهزادگان، پسران عباس ميرزا مخصوصا فرهاد ميرزا و عليقلي ميرزا، تربيت شده عصر جديد بودند، قائم مقام در نثر و نظم متجدد بود، اما بنا و پايه اساس قديم را حفظ ميكرد و افكار نو و ظرافت كاريهاي تازه را نيز نشان ميداد؛ ولي پس از آمدن امير كبير حزب قديم با ريش و كلاه دراز و شال و كمر و قباي سهچاك و كفش ساغري و موازنه و سجع و مراعات النظير و كثرت مترادفات عربي و فارسي و انبوه شواهد و استدلالات، همه رو به قهقرا نهادند. ريش تراشي و سرداري و كلاه كوتاه و زلف يكدست و كفش ارسي و نثر ساده و مراسلات مختصر و زبان فرانسه و كتاب چاپي و روزنامه و عكاسي و خط نستعليق خوانا و جمع و خرج مملكتي، مطابق كتابچه و دستور العمل و سرباز نظام و مدرسه دار الفنون و قراولخانه، در محلّات و غيره روي به اعتلاء و ارتقاء نهاد.
در اين عصر مانند همه اعصار پيشين، نثر دو راه ميپيمود: اول، نثر ادبي و فنّي، كه يا تقليد قائم مقام در كار بود و يا به نثر قبل از مغول و بيهقي، و لا اقل به ميرخواند و ديگر مورخان نظر داشتند و بدان اشاره شد.- دوّم، نثر ساده و موجز كه اينك در صدد آنيم ... در
ص: 170
اواسط پادشاهي ناصر الدين شاه، سروصداها از داخل و خارج مبتني بر لزوم «قانون» و شور در امور، و تقسيم مسئووليتها و انتظام مأموريتها شروع گرديد. در اين عهد چندين نويسنده در خارج و داخل ايران به نوشتن آستين برزدند، آتشي از افكار سيد جمال الدين اسدآبادي در قلوب گرفت و فتنه باب و كشتاري كه از آنها شد نيز مردم را به تفكّر واداشت.
در قفقاز نيز افرادي از ايرانيان پيدا شدند، مانند ميرزا فتحعلي آخوندزاده و طالبوف و حاج زين العابدين مراغهيي كه نگران اوضاع ايران بودند و خود به اصول تمدن جديد آشنا و مايل به آشنايي ديگران، مقاله و «تياتر» نويسي و كاغذپراني، از داخل و خارج آغاز گرديد، فراماسون به وسيله ميرزا صالح شيرازي و بنا به مشهور به وسيله ميرزا ملكم خان ناظم الدوله عضو وزارت خارجه كه مردي تحصيل كرده و اديب و قانونخواه بود در تهران باز شد. روزنامه قانون به وسيله ملكم در لندن به طبع رسيد، ترجمه مقالات و تياترهاي آخوندزاده در تهران و قفقاز انتشار يافت، رسالههاي ميرزا آقا خان كرماني منتشر گرديد، طالبوف كتاب احمد را كه اصول علمي جديد را به وسيله صحبت به زبان ساده مينوشت، در خارج چاپ كرد.- كتابي به اسم ابراهيم بيك در چگونگي اوضاع اجتماعي به قلم حاج زين العابدين نامبرده منتشر گشت. سيد جمال الدين در اسلامبول نشست و گروهي پيرامون او به كاغذپراني سرگرم شدند، رجال تربيت شده ايران نيز داخل فراماسون شدند و در اطراف دربار به گفتگو برخاستند و رقابتهاي درباري هم گاهي به آتشها دامن ميزد. قدرت و تسلط حوزه اجتهاد به اعلي درجه بود، اما تشكيلات سياسي نداشت و ميرزا حسن شيرازي كه در سامره بود بسيار با احتياط راه ميرفت و علماي داخل ايران هم بين خودشان رقابت بود و بالاخره آلت دست رجال و اعيان بودند و چون گفتگوي اصلاح هنوز از خواص به عوام نرسيده بود اين طايفه (يعني روساي عوام) نيمي خواب و نيم ديگر بدون اندك توجه به عاقبت كار، خر خود را ميراندند و اين مصراع را ميخواندند: «دنيا پس مرگ ما، چه دريا چه سراب!»
نثر فارسي بعد از انقلاب مشروطيت
مطبوعات قبل از مشروطيت چنانكه اشاره كرديم، كمابيش از روش گذشتگان تقليد ميكردند و تكلّفات آنان را، در آثار خويش به كار ميبردند، ولي پس از انقلاب مشروطيت، كمكم قيد و بندهاي سابق از بين رفت و اغلب نويسندگان براي آنكه آثارشان مقبول طبع خوانندگان قرار گيرد، به طرزي ساده و سليس مطالب خود را مينوشتند و از
ص: 171
استعمال لغات و اصطلاحات نامأنوس خودداري ميكردند و اگر از لغزش بعضي از نويسندگان بيمايه كه در نويسندگي رعايت اصول صرف و نحو فارسي را نكردهاند درگذريم، بطور كلي نويسندگان دوره اخير با پيروي از اسلوب سادهنويسي به رواج ادبيات و بيداري افكار عمومي كمكي بهسزا كردند؛ از اين دوره به بعد، چنانكه استاد بهار در جلد سوم سبكشناسي متذكر شده، «يك سلسله لغات و اصطلاحات سياسي، اجتماعي، و اخلاقي جديد به اقتضاي نفوذ نهضت غرب در ادبيات فارسي راه يافت كه از ميان، پارلمان، مجلس شورا، وكيل، نماينده، هيئت وزرا، كابينه وزرا، مسئوليت، انفكاك قواي سياسي و قواي روحاني، بودجه، كميسيون، اداره، سرمايهداري، تجدد، تمدن، انقلاب، محافظهكاري، حزب، اقليّت، اكثريت، مرام انقلابي، اعتدالي، استبداد، مشروطه، آزادي، مساوات، وطن، ملت، توده ملت، عوامفريبي (دماگوژي)، قانون اساسي، سوسياليسم، كمونيسم، استعمار، مستعمره، استثمار، زنجير، اتحاديه، سنديكا، تشكيلات، افكار عمومي و صدها لغات و اصطلاحات ديگر را ميتوان نام برد.» «1»
اكنون كه از بيان كليات فارغ شديم، به اصل موضوع يعني به نفوذ افكار جديد و سير روزنامهنگاري در ايران ميپردازيم:
حيات ادبي در دوره قاجاريه
اشاره
آغا محمّد خان، بنيانگذار سلسله قاجار، مردي رزمجو بود و به مسائل ذوقي و ادبي توجهي نداشت ولي برادرزاده و جانشين او فتحعليشاه مردي طماع، تجمل دوست، زنباره و طالب كثرت اولاد بود؛ تعداد زنان او را بالغ بر هزار گفتهاند، و به قول مؤلف منتظم ناصري وي 260 فرزند داشت. اين پادشاه از لحاظ درك سياسي و اجتماعي مردي ضعيف بود و به تحولات و انقلابات جهاني كمترين توجهي نداشت، با اين خصوصيات، كم و بيش به ادبيات و شعر و شاعري علاقه و دلبستگي داشت و با تخلص «خاقان» شعر ميگفت؛ در نتيجه همين حسن توجه او و صدراعظم اديب و كاردانش قائم مقام فراهاني، گويندگان و نويسندگان به دربار او روي آوردند و «انجمن خاقان» تحت نظر ملك الشعراي صبا تشكيل گرديد و صدها شاعر و قصيدهسرا را در كنف حمايت خود گرفت كه از آن ميان، صبا، نشاط و مجمر بر ديگران رجحان و برتري داشتند. اين گروه براي احياي ادب
______________________________
(1). ملك الشعراي بهار، سبكشناسي، ج 3، از ص 343 تا ص 405 (جيبي) به اختصار.
ص: 172
فارسي كه از عهد صفويه راه انحطاط پيموده بود، بر آن شدند كه از شيوه قديم استادان نظم و نثر پيروي كنند. براساس اين انديشه دوره بازگشت ادبي آغاز شد. صبا سعي كرد كه به روال شاهنامه شعر حماسي و رزمي بسازد و سروش و مجمر از قصايد غرّاي فرخي و معزي پيروي كردند، معتمد الدوله نشاط با اقتفا از روش حافظ به غزلسرايي پرداخت و قاآني سعي كرد در قصيدهسرايي پيرو مكتب فرخي باشد.
نمونهاي از شعر او:
به گردون تيره ابري بامدادان بر شد از درياجواهرخيز و گوهرريز و گوهربيز و گوهرزا و سروش هم به اقتفاي قاآني:
دو ابر بانگزن گشت از دو سوي آسمان پيدابههم ناگاه پيوستند و بر شد از دو سو غوغا ...
«طبيعي است وقتي كه مبناي كار هنري بر تقليد و تتبع نهاده شد، ديگر محلي براي ابداع و ابتكار و مجالي براي اصالت انديشه و احساس آزاد شاعر نبود و در اشعاري كه بدينگونه ساخته و پرداخته ميشد، به وضع زمان و حوادث ملي و اجتماعي كمتر توجه ميرفت. در ميان سرودههاي شاعران و خود زندگي فاصله و پرتگاهها بود. به دردها و رنجها و گرفتاريهاي عصر، به ناراحتيها و اضطرابهايي كه در نتيجه جنگها و فتنهها و شكستهاي پياپي، و سياستهاي نفوذجويانه همسايگان، دامنگير كشور و دربار شده بود، و به فقر و فاقه و ذلت و مسكنت مردماني كه اين اشعار را به زبان آنان و در ميان آنان سروده شده بود، اشاره نميرفت. چنان بود كه گويي دربار ايران سرزمين دورافتاده و جداماندهاي است كه، مانند كشور جادو شده افسانهها، با شاه و رجال و صدرنشينان به خواب عميقي فرورفته است، و از آشفتگيها و ناكاميها و بيعدالتيها و خلاصه از آنچه كه در دنياي خارج ميگذرد، به كلي غافل است. به قول شاعر روس «تهران در برابر فوّارههاي زيبا، به تخت راحت تكيه داده و در هواي بخارآلود، با نشئه قليان چرت ميزد» «1» و در آن حال خلسه و مستي، شاعر درباري ضمن ستايشنامههاي گزافهآميز، اين خداوندان غرق در نعمت و بيخبر از عالم هستي را به اعمالي كه نكرده بودند و به صفاتي كه نداشتند مدح ميكرد؛ و مادح و ممدوح، با اينكه ابتذال اينگونه سخن را درمييافتند، هردو خرسند و دلخوش بودند.
خلاصه «نهضت بازگشت، فقط بهسان كودتايي بود براي ساقط كردن سلطنت انحصاري دودمان سبك هندي، كه همه از آن به تنگ آمده بودند، و ايجاد ملوك الطوايفي در
______________________________
(1). از قطعه «مناظره»، اثر لرمونتوف، كه در همان زمان (سال 1841 ميلادي) سروده و شرق و غرب را در آن مقايسه كرده است.
ص: 173
شعر و ادب، با اين تفاوت كه هيچ چهره درخشانتر از چهرههاي پيش پيدا نكرد سهل است كه حتي مشتي آدمهاي دروغين بهوجود آورد: سعدي دروغين، سنايي دروغين، منوچهري دروغين و ديگران. «1»
مضامين كلام اين سعديها و منوچهريهاي دروغين، بهطور كلي منحصر بود به مدح و ستايش، وصف شكار و شراب و جشنها و سلامها و بزمهاي عيشونوش و خوشگذراني، با خميرمايهاي از تغزل و تشبيب، يا دادن تصويري از عوالم طبيعت، مانند بهار و خزان و شبوروز، يا گريز به تصوف و عرفان و ذكر بيوفايي و بياعتباري دنيا و تأسف بر عمر از دست رفته و نوعي اضطراب و دلهره و آزردگي و بدبيني بر هرچه هست؛ و به ندرت به جستجوي چيزي كه كمال مطلوب مردم باشد ميپرداختند.» «2» در اواخر اين عهد گهگاه شعراء و نويسندگان به مسائل و مشكلات جامعه ايران توجه ميكردند و راه را براي ظهور مرداني چون ميرزا آقا خان كرماني و ميرزا ملكم خان هموار مينمودند.» «3»
اعزام محصل به اروپا: «فكر اعزام محصّل به فرنگ براي فراگرفتن علوم و فنون جديد در اوايل قرن نوزدهم در زمان سلطنت فتحعليشاه و امپراتوري ناپلئون پيدا شد، و در اثر شكستهاي مكرّر ايران از روسيه تزاري اين فكر قوت يافت.
عباس ميرزا نايب السلطنه در (1226 ه. ق) چند نفر و چهار سال بعد پنج نفر ديگر براي تحصيلات عاليه به اروپا فرستاد. در (1260 ه. ق) به موجب دستخط محمّد شاه قاجار، پنج نفر محصّل به اروپا اعزام شدند، در سلطنت ناصر الدينشاه نيز عدهيي به اروپا اعزام گرديدند، ازجمله 42 نفر از فارغ التحصيلان دار الفنون. در 1275 به تدريج بعضي با خرج خود براي تحصيل به اروپا رفتند و راه فرنگستان مخصوصا فرانسه براي مردم باز شد. در 17 جمادي الاولي (1329 ه. ق) قانوني راجع به اعزام سي نفر شاگرد به اروپا براي تحصيل به تصويب مجلس شوراي ملّي رسيد كه مقرر ميداشت: اولا در سنه تنكوزئيل 1329 سي نفر شاگرد (15 نفر براي معلمي، 8 نفر براي علوم نظامي، دو نفر براي مهندسي طرق و شوارع و 5 نفر براي مدرسه حرف و صنايع و شيمي و فلاحت به اروپا اعزام شوند. ثانيا بعد از سنه تنكوزئيل تا مدت 5 سال، هر سال 20 نفر شاگرد جديد اعزام شوند و بهجاي شاگرداني كه تحصيلات خود را تمام كرده مراجعت ميكنند، يا از عداد محصّلين خارج ميشوند فرستاده شود، مخارج سي شاگرد دسته اول از قرار نفري 550 تومان و مخارج رفتوآمد هريك صد تومان معين شده بود.
______________________________
(1). مهدي اخوان ثالث (م. اميد)، «نيما مردي بود مردستان»، مجله انديشه و هنر، شماره 9، فروردين 1339 ش.
(2 و 3). از صبا تا نيما، از يحيي آرينپور، ص 15 به بعد.
ص: 174
قانون مهم اعزام محصّل به اروپا مصوب خرداد (1307 ه. ش) دولت را مكلّف ميكرد كه همه ساله عدهيي محصّل براي تحصيل علوم و فنوني كه دولت تعيين ميكند به مسابقه انتخاب و به خارج اعزام كنند (هر سال لا اقل 35 نفر براي تحصيل فن تعليم و تربيت) به موجب قوانين 6 تير 1308 و دهم ارديبهشت 1311 اجازه داده شد كه 20 درصد محصّلين از بين محصّليني كه در خارج مشغول تحصيلند انتخاب شوند؛ محصّليني كه بر طبق اين قانون در خارج تحصيل كردند، نقش عمدهيي در دستگاهها و سازمانهاي كشوري داشتهاند ...» «1» برگرديم به سير ادبيات در دوره قاجاريه.
ديگر نمايندگان فرهنگ و ادب فارسي در دوره قاجاريه
فتحعلي خان صبا
فتحعلي خان صباي كاشاني از شعراي بنام دربار فتحعليشاه و اصلش از خانوادههاي قديمي كاشان است. فتحعلي خان در كاشان تولد يافت و از شاگردان حاجي سليمان بيك صباحي بيدگلي است. وي در آغاز امر، مداح لطفعليخان زند بود و نظر به علاقهيي كه به اين سردار شجاع داشت، ديواني در مدح او پرداخت ولي چون ورق برگشت، از بيم جان ديوان را در آب فروشست، با اينحال وي به گناه داشتن چنين ديواني مدتها مغضوب غالبان و متواري و دربدر بوده، تا در ايامي كه بابا خان (فتحعليشاه) به لقب جهانباني ملقب شد و از طرف آغا محمد خان به فرمانروايي فارس رسيد، به او نزديك شده است. بابا خان نيز، كه خود شاعر و باسواد و طبعا مرد ملايمي بود، به تربيت و نگاهداري او پرداخته است.
از مدايح صبا درباره لطفعليخان قصيده مفصلي است كه بعد از قتل پدرش جعفر خان و جلوس صيد مراد خان بهجاي او، سروده و در آن از لطفعليخان دعوت كرده كه از بوشهر به شيراز آيد و دست دشمنان را از سلطنت كوتاه كند. چند بيت از آن قصيده، كه به سبك و وزن قصيده انوري ساخته «2» چنين است:
جانب بندر بوشهر شو اي پيك شمالبه بر شاه فريدون فر خورشيد خصال
خسرو ملكستان لطفعليخان كه بودياورش لطف علي، يار خداي متعال
بعد تقبيل حريم حرمش خون بگريبعد تعطير غبار قدمش زار بنال
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، مصاحب ص 169.
(2). مطلبع قصيده انوري اين است:
بر سمرقند اگر بگذري اي باد سحرنامه اهل خراسان به بر خاقان بر
ص: 175 عرضه ده از من مسكين مشوش خاطرعرضه ده از من غمگين پريشان احوال
كاي شهنشاه جهان داور دارا رايتاي جهاندار جوان رستم سهراب دوال ...
هيچ داني كه چهسان رفت و چهسان ميگذردبر خلايق ز جفاي فلك كينه سگال؟
غوريان را همه بر فرق، معلّي ديهيملوليان را همه در ساق، مرصع خلخال
سروران را همه بردند به غارت ثروتبندگان را همه دادند به عزت اموال
طبل دولت بنوازند به نامش اكنونآنكه ميبود شبوروز نديم طبّال ...
رحم كن رحم بر آنكس كه در آتش بگداختاز پس آنكه الم يافتي از باد شمال
خسروا، تا كه بود سير مه و مهر به چرخنبود نيّر اقبال ترا بيم زوال
هست لازم به پسر، خواستن كين پدرخاصه بر چون تو پسر، اي شه فرخنده خصال
وقت آن است كه از بخت شوي مستظهروقت آن است كه بر رزم كني استعجال
آن سيه كاسه كه پا هشته بر ايوان اكنونآن ستمپيشه كه بنشسته بر اورنگ الحال
بوديش سينهاي از سهم تو نالان چون نيبوديش پيكري از بيم تو لرزان چون نال
خلق اين خطه به راهت همهجانبازانندز صغير و ز كبير و ز نساء و ز رجال ...
فتحعليخان در سال (1211 ه. ق) به تهران آمد و در جشن جلوس فتحعليشاه (1212 ه. ق) قصيده غرايي خواند كه پسند شاه افتاد «1» و هر روز كارش بالا گرفت تا لقب ملك الشعرايي يافت و عنوان «خان» و منصب احتساب الممالكي گرفت. چند سالي هم حكومت قم و كاشان داشت و بعد از حكومت دست كشيد و در التزام ركاب بود، و زماني هم به كليدداري آستانه قم منصوب شد.
در اواخر سال (1223 ه. ق) بيماري و خشكسالي در قم افتاد و صبا با اجازه و فرمان شاه به تهران آمد. او از طرف شاه يك سفر به آذربايجان و يك سفر به تركستان مأموريت يافت و در سال (1288 ه. ق) كه شاه براي شركت در جبهه جنگ ايران و روس عازم آذربايجان شد، صبا همراه وي بود، ولي در چند فرسخي زنجان بيمار شد و به تهران مراجعت كرد. در همين سفر بود كه هنگام مراجعت، از شاه دستور يافت تا كتابي در بحر تقارب (به وزن شاهنامه فردوسي) به نام شاهنشاهنامه به نظم درآورد و صبا آن را در مدت سه سال «2»
______________________________
(1). مطلع قصيده چنين بود:
دو آفتاب كز آن تازه شد زمين و زمانيكي به كاخ حمل شد يكي به گاه كيان
(2).
به سي سال اين پهلواني سخنكه آراست فردوسي انباز من
به گفتن من از فرشه خواستمبه سالي سه اين مايه آراستم
ص: 176
در چهل هزار بيت «1» به اتمام رسانيد و چهل هزار مثقال طلا صله گرفت.» «2»
در سال (1233 ه. ق) قحطي عظيمي در خراسان افتاد و صبا به سرپرستي هيئتي براي دادن اعانه، مأمور خراسان شد و در سرماي سخت زمستان با زحمات و صدمات زياد به آنجا رسيد و وجوه اعانه را بين نيازمندان تقسيم و به تهران مراجعت كرد. صبا پس از اين مسافرت با سمت پيشخدمت و نديم خاص و عنوان «ملك الشعراء» در دربار فتحعليشاه بود، تا به سال (1238 ه. ق) پس از شصت يا پنجاه و نه سال عمر، در تهران درگذشت.
گريبايدوف، سفير روس در دربار ايران، ضمن سفرنامه خود، به تاريخ 14 ژوئيه 1819 م (1234 ه. ق) مينويسد: «فتحعليخان شاعر كه در حدود شصت سال دارد، مردي است مؤدب و متواضع و خوشصورت، آهسته سخن ميگويد و دوست دارد، نقل و حكايت كند. شاه به پاداش يك قصيده، مشتي الماس در دهانش نهاد.» «3»
شعر صبا: ملك الشعراي صبا در ادبيات فارسي تبحر، و به لغت عرب احاطه كافي داشت.
وي اشعار زيادي. از غزل و مثنوي و رباعي و ترجيعبند، سروده، اما هنر بزرگ او قصيدهسرايي است. او در اين فن، در عين پيروي از انوري، داراي شيوه و سبك خاصي است كه بعدا قاآني و بسياري از شعراي قرن سيزدهم از آن سبك و شيوه تقليد كردهاند.
ديوانش حدود پانزده هزار بيت دارد. بزرگترين مثنوي صبا شاهنشاهنامه است كه به تقليد از شاهنامه فردوسي سروده و داستاني حماسي است كه هرگز از لحاظ ارزش ادبي به پاي شاهنامه فردوسي نميرسد. صبا در عالم شاعري به آرايش كلام دلخوش بود، در حاليكه فردوسي در تاريخ حماسي خود غير از نظم شيوا، درصدد تجديد استقلال و آزادي ايران و احياء زبان و ادبيات فارسي است. فردوسي نظم شاهنامه را به خاطر يك هدف مقدس، يعني زنده كردن داستانهاي ملّي ايران و مقاومت در برابر قوم مهاجم آغاز كرد و پس از سي سال سعي و تلاش به پايان رسانيد.
بسي رنج بردم در اين سال سيعجم زنده كردم بدين پارسي
پس افكندم از نظم كاخي بلندكه از باد و باران نيابد گزند علاقه فردوسي را به اين آب و خاك و وطنپرستي او را از اين بيت به خوبي ميتوان دريافت:
______________________________
(1). تعداد ابيات شاهنشاهنامه چاپي از 33000 تجاوز نميكند.
(2). گويند شاه به وي گفت: سلطان محمود غزنوي به فردوسي وعده داد و عمل نكرد، ما بدون آنكه وعدهاي داده باشيم وعده سلطان محمود را درباره تو عمل ميكنيم.
(3). گريبايدوف، كليات، لنينگراد، 1945 م.
ص: 177 چو ايران نباشد تن من مبادبر اين بوم و بر، زنده يكتن مباد در حالي كه ملك الشعراي صبا به مسائل ملّي و اجتماعي و وضع آشفته كشور در عهد فتحعليشاه كمترين توجهي نداشت و تنها هدفش جلب توجه مخدوم و بازي با الفاظ بود، نمونهيي از اشعار او را ميآوريم:
به پرخاش ژوليده مويان روسبه نالش درآورده غرنده كوس
همه ديوساران جادو سگالز روي وز آهن بر و برز و بال
به كف ز آهن آورده ماري شگرفدهان برگشاده چو غاري شگرف ***
جهانبان، جهان از سخن آفريدبه گفتن شد اين آفرينش پديد
زهر آفريده سخن برتر استسخن ز آفرينش، بهين گوهر است
... به هركس كه نيروي گفتار بيشبدين نام نامي سزاوار بيش
سخنگو ندارد به دل بيم مرگسخن مرگ را آهنين پتك و ترگ
زبان سخندان يكي خنجر استكه گه نوشزا، گه سرنگآور است
همه نوش آن، آن دانا روانهمه زهر آن، بهر نابخردان
نمرد و نميرد كسي كش سخنبود مايه جان و نيروي تن
نه در خاك ماند سخنهاي پاكتن پاك گوينده گوشو به خاك
يغما
ميرزا رحيم يغما، فرزند حاجي ابراهيم قلي (1196- 1277 ه. ق) در دهكده «خور «1» بيابانك» از توابع جندق به دنيا آمد، دوران كودكي او با رنج و محروميت سپري گرديد. گويند روزي فرمانرواي جندق (امير اسمعيل عامري) به حكم اتفاق از ده «خور» ميگذشت، يغما كه در اين هنگام شش سال بيشتر نداشت، با سلام و ادب جلب محبت فرمانروا كرد. امير اسمعيل پرسيد: پسر كجايي هستي؟ بچه روستايي بيدرنگ گفت:
ما مردم خوريماز اهل ادب دوريم اين حاضر جوابي، سرنوشت اين كودك را تغيير داد، حاكم او را به فرزندي برگزيد، رحيم، شباني گوسفندان را رها كرد و در پناه حمايت و سرپرستي حاكم به فراگرفتن علم و دانش پرداخت و پس از سالي چند، در شمار منشيان خان حاكم درآمد، ولي اين دوران
______________________________
(1). نام دهي است در جندق خراسان.
ص: 178
آرامش و سكون دوام نيافت، مقاومت و مخالفت حاكم با قواي دولتي به شكست او و اسارت يغما انجاميد و او و ديگر اسيران را به خدمت سردار ذو الفقار خان سمناني بردند، وي ابتدا سپاهي و سپس منشي خان گرديد، ولي بعد در نتيجه سعايت بدخواهان به عنوان ياغي گرفتار شد، سردار، او را به چوب بست، بعد به سياهچال زندان انداخت و سپس به تعقيب و شكنجه و تاراج اموال بستگان او پرداخت.
پس از چندي از زندان آزاد شد و از آن پس به تقاضاي حال و احوال، تخلص «يغما» را برگزيد و در سلك درويشان درآمد و به سير و سياحت پرداخت. سفري به بغداد رفت و بعد به تهران آمد و به وسيله حاجي ميرزا آقاسي به حضور محمّد شاه معرفي و در دربار، صاحب نام و نشان شد و سرانجام در سال (1276 ه. ق) در زادگاه خود درگذشت.
وي شاعري غزلسرا و شوخطبع و بذلهگوي و نويسندهيي منتقد و حاضر جواب بود.
گويند روزي، حاج ملا احمد نراقي كه از علماي بزرگ عصر بود، دو بيت زير را براي او خواند:
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهي بكندنه چنان است گمانم كه گناهي بكند
ما به عاشق نه همين رخصت ديدار دهيمبوسه را نيز دهيم اذن، كه گاهي بكند يغما همچنان به سكوت در وي مينگريست، نراقي پرسيد: چرا چيزي نميگويي؟
يغما جواب داد: منتظر فتواي سوّم هستم ...!
در موقع اقامت يغما در كاشان، واقعه ننگيني اتفاق افتاد، يغما اين واقعه را در منظومهاي به رشته نظم كشيد و استعداد و توانايي خود را در هجاگويي نشان داد:
خانوادهيي كه تحقير شده بود، در صدد برآمد كه از گوينده شعر انتقام بكشد، از راه رشوه و افترا، امام جمعه كاشان يغما را به شرب خمر و بياعتنايي به قواعد شرع متهم كرد و در نماز جماعت بيدين و مرتدش خواند، جمعي به حمايت او برخاستند، از جمله ملا احمد نراقي، روحاني دانشمند مشهور كه محكمه فتوي داشت، در اين راه كوشش فراوان كرد، و يغما برحسب ظاهر به جهت رفع تهمت توبه كرد و لباس زهد پوشيد، اين دو غزل محصول همان دوران است:
بهار ار باده در ساغر نميكردم چه ميكردمز ساغر گر دماغي تر نميكردم چه ميكردم؟
هوا تر، مي به ساغر، من ملول از فكر هشيارياگر انديشه ديگر نميكردم چه ميكردم؟
چرا گويند در خم، خرقه صوفي فروكرديبه زهد آلوده بودم گر نميكردم چه ميكردم؟
ملامت ميكنندم كز چه برگشتي ز مژگانشهزيمت گر ز يك لشكر نميكردم چه ميكردم؟
به اشك ار كيفر گيتي نميدادم چه ميدادم؟به آه ار چاره اختر نميكردم چه ميكردم؟
ص: 179 ز شحنه شهر، جان بردم به تزوير مسلمانيمدارا، گر به اين كافر نميكردم چه ميكردم؟ غزلي ديگر از يغما:
نگاه كن كه نريزد، دهي چو باده به دستمفداي چشم تو ساقي، به هوش باش كه مستم
كنم مصالحه يكسر به صالحان مي كوثربه شرط آنكه نگيرند اين پياله ز دستم
ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماندبه وجه خير و تصدق هزار توبه شكستم
چنين كه سجده برم بيحفاظ پيش جمالتبه عالمي شده روشن كه آفتاب پرستم
كمند زلف بتي گردنم ببست به موييچنان كشيد كه زنجير صد علاقه گسستم
نه شيخ ميدهدم توبه و نه پير مغان ميز بسكه توبه نمودم، ز بسكه توبه شكستم
ز گريه آخرم اين شد نتيجه در پي زلفشكه در ميان دو درياي خون فتاده نشستم
ز قامتش چو گرفتم قياس روز قيامتنشست و گفت: قيامت به قامتي است كه هستم
حرام گشت به «يغما» بهشت روي تو روزيكه دل به گندم آدمفريب خال تو بستم «1» (از غزليات و سرداريه يغما جندقي، ص 83 و 84)
يغما در نتيجه دسايس و كارشكنيهاي دشمنان نتوانست در كاشان بماند و پس از سالها سير و سياحت در 80 سالگي به زادگاه خود بازگشت و روز (16 ربيع الثاني سال 1276 ه. ق) در ده «خور» بدرود زندگي گفت.
يغما در مقام جمع و گردآوري منشآت و اشعار خود نبود؛ يكي از دوستانش به نام حاج محمد اسمعيل دامن همت به كمر زد و آثار يغما را كه به گفته خود او «چون عقدي گسيخته بود و نقدي از كيسه ضبط فرو ريخته، پس از كدّ بسيار و جدّ بيشمار دريوزهكنان از هر بقعه، رقعهاي و از هر شقّه، حقّهيي اندوخته و به كلك ضبط در سلك ربط كشيد.» و آن همه را پس از مرگش پسر ارشد او، ميرزا عبد الباقي طبيب، به سعي و اهتمام اعتضاد السّلطنه وزير علوم و صنايع، در مجلد بزرگي به قطع رحلي در سال (1283 ه. ق) در تهران چاپ سنگي كرد. حاجي محمد اسمعيل مذكور كه مردي نيك نهاد، ولي از فنون دانش بيبهره بود، نهايت سعي و تلاش را به كار برد و در هرجا و از هركس كه نظم و نثري ميديد و ميشنيد كه به ذوق و قياس خود گمان ميكرد از يغماست، نسخهيي ميگرفت و اين مجموعه را سالها پنهان ميداشت.
سلطان محمد ميرزا سيف الدّوله از سلاله قاجار كه مردي فاضل و از دوستان نزديك يغما بود، در مقدمهيي كه بر ديوان خود نوشته ميگويد: «مكرر به گوش خود از زبان
______________________________
(1). نگاه كنيد به فرهنگ دهخدا حرف ي شماره مسلسل 194 ص 213.
ص: 180
يغما شنيدم كه اين دوست عامي من (حاجي محمّد اسمعيل) مرا در دنيا رسوا و بدنام خواهد كرد. بعضي از اشعار و مكاتيب مردم را به نام من در دفتر و ديوان ميبرد و چندانكه ابرام و سوگند ميخورم از من نيست، از دفتر خارج كن، باور نميدارد و در ضبط آنها حريصتر ميشود.»
در ابيات زير گويي شاعر، به توصيف حال كساني پرداخته كه از راههاي نامشروع مالي اندوخته و جمله را با نكبت و شوربختي از كف دادهاند:
در خانه «دزد» آتشي افتاد شنيدمزان گونه كه از آتش حسرت جگرم سوخت
رفتم كه ازو، واقعه تحقيق نمايمزد ناله گرمي كه ز پا تا به سرم سوخت
گفت: آه در آن فرش و مس و ظرف و زر و سيمبا جمله بد و نيك متاع دگرم سوخت
زانجا شرر افتاد به خلوتگه خوابممنديل و ردا، خرقه و شال كمرم سوخت
اينها همه سهل است، كز آن شعله سركشران خود و پاي زن و دست پسرم سوخت
جز چشم و دماغم كه به در رفت سلامتاصناف ذخاير همه از خشك و ترم سوخت
از خانه، پس آن شعله درآمد به طويلهافسار و جوال و جل و پالان خرم سوخت
گفتم: چو چنين است مده زحمت اطناببند يقه بگشا و بفرما: «پدرم سوخت» «1» مراثي و نوحهسراييهاي يغما نيز جانسوز و مورد توجه پيروان مكتب تشيع است:
ميرسد خشك لب از شط فرات اكبر مننوجوان اكبر من
سيلاني بكن اي چشمه چشم تر مننوجوان اكبر من
كسوت عمر تو تا اين خم فيروزه نمونلعلي آورد برون
گيتي از نيل عزا ساخت سيه معجر مننوجوان اكبر من
تا ابد داغ تو اي زاده آزاده نهادنتوان برد ز ياد
از ازل كاش نميزاد مرا مادر مننوجوان اكبر من اين نوحه را هم به زبان رايج عامه و بسيار زيبا و تأثرانگيز ساخته است:
دلم از زندگاني سخت سيرهبميرم هرچه زودتر باز ديره
زنان را دل سراي درد و ماتمتن مردان نشان تيغ و تيره
پسر در خون تپان، دختر عزاداربرادر كشته و خواهر اسيره
به كام مادران لخت جگر خونبه حلق كودكان خوناب شيره
اسيران را بهجاي اشك و افغانشرر در چشم و آتش در ضميره
______________________________
(1). از صبا تا نيما، پيشين ص 124.
ص: 181 خروش تشنه كامان زير و بالاز خاك تيره تا چرخ اثيره
... بدين ماتم كجا باشم شكيبا؟كجا زخمي چنين مرهم پذيره؟
ترا آنان كه تن در خون كشيدندالهي، خاكشان با خود نگيره
... جهان دشمن، زمين سخت، آسمان دورغريب كربلا، مارت «1» بميره «2» نثر يغما: آثار منثور يغما عبارتست از مجموعه نامههايي كه به پسران و بعضي از دوستان و شاهزادگان و دانشمندان زمان نوشته، «... در اين نامهها از كسان زيادي كه بعضي از آنان اشخاص شناخته شدهاي هستند نام ميبرد، از شاهزادگان، سيف الدوله و بهاء الدوله و از حاج محمد اسمعيل، يار ديرينه و جمع كننده ديوان خود به نيكي ياد ميكند، قاآني را «داراي سخن و داناي كهن» و فاضل خان گروسي را «مهربان خداوند» و خود را نسبت به او «مملوك ارادتمند» مينامد.»
يغما جزو نخستين كسانيست كه در راه پيراستن زبان فارسي از لغات عربي تلاش كرده است. وي طي نامهيي به فرزند خود ميگويد: «... گروهي انبوه از نگارندگان قزوين و ري و گزارندگان اصفهان و جي بر اين منش رخت نهادهاند و در اين روش سخت ايستاده، داستانهاي ژرف پرداختهاند و كاخهاي شگرف افراخته.» (كليات ص 56).
در نامهيي ديگر خطاب به فرزندش ميگويد: «... سرشت و مايه مردمي ديد و دانش است و داد و بينش، خوي و منش است و راه و روش، خشم فروخوردن است و چشم بههم كردن، آهستگي و آرامش است و بخشندگي و بخشايش با زيردستان بردن است و تيمار بينوايان خوردن، از همهكس رستگي است و با بار خدا بستگي، و مانند اينها.
با آن همه و پويايي و جويايي، صد يك اين، در كه ديدي يا از كه شنيدي؟ مشتي خشمباره زنهارخواره آدمي روي اهرمن خوي ... سست گمان، سختكمان، توانگر جامه، گدا هنگامه، فزون تاسه «3» سياهكاسه، نام خويش آدم نهادهاند و گرگآسا و گربهمنش، به شغال مرگي و روباهبازي، در پوست دشمن و پوستين دوست افتاده.
آن كشد پيراهن اين، اين كشد شلوار آنمرز كيهان شهر سگسار است گويي نيست؟ هست سركار سردار، به دستي كه ديدهيي و دستاني كه داني، گشاينده اين راز است و نوازنده اين ساز. نيازت به گزارشي تازه و نگارشي نوئيست. چون شمار كار اين است و بنياد مردم روزگار بر آن، دل از انديشه كار و كردار آنان باز پردازد و بيرون از اين پيشه، كه
______________________________
(1). مادرت
(2). از صبا تا نيما، پيشين، ص 127.
(3). تاسه: بيقرار، مضطرب.
ص: 182
تيشه ريشه نام و ننگ است و سنگ و شيشه فرّ و فرهنگ، آهنگ و هنجاري ديگر گير، سپاس آن را كه چنانت نساختهاند و بيرنگت از نيرنگ اينان پاك و پرداخته. هر مايه زشتي بيني، فراموش كن و تا هر پايه بد شنوي خاموش باش، تاب ببر و پيچ مده، چيز ببخش و هيچ مخواه، مردمي آر و ددي بين، نيكويي ساز و بديكش، خوان پراكن و خونآشام، پيروزي رسان و شبيخونبر، دشنام نيوش و ستايشسراي، گناهنگر و بخشايشانديش.
آنچنان زي كه چو ميري برهينه چنان زي كه چو ميري برهند» «1» جملاتي چند از نامه اندرزگونهيي كه به پسرش محمد علي خطر نوشته است: «...
احمد با آنكه پاي به دامان است و نگين بر دهان، اين كشتي پاي كنار نخواهد داشت و اين بيخ پيرانه، برگ و بار نخواهد بست. رخش بايد تا تن «رستم» كشد، اميدوارم تاكنون، از بند بيبند و باري جسته باشد و كمند سراي و بيزاري گسسته. فرزانه در پي كار پويد و مردانه سامان روزگار جويد. به جان خواجه كاينها ريشخند است، جان بايد كند، نان بايد پخت، خود خورد و به ديگران نيز خورانيد. هر پول سياهي را شير سرخي بر سر خفته، و هر دانه گندم زير هزار من خاك نهفته. بميرد و دشمن بخورد، خوشتر كه بماند و دست دريوزه به دوست برد.» «2»
در اين نامه از كاهلي و تنآساني شاگرد والاتبار خود شكايت ميكند: «... با اين همه كوشندگيهاي پدر، و جوشندگيهاي مادر و لابه و درخواست من، چون خداي نكرده، خامه را چاك در زبان و نامه را خاك در دهان، در آب و گلش گوهر دانايي نيست و در جان و دلش فرّ بينايي نه، پهنه آموخت و اندوخت تنك است و زبان و پاي توانايي لال و لنگ، بارخدا را ستايش، فرّ و شكوه شاهزادگي هست، ديد و دانش، كه سرمايه آزادگي است، گوهر گز مباش.
اگر روزي به دانش بر فروزيز نادان تنگ روزي تر نبودي.» «3»
قاآني
نامش ميرزا حبيب اللّه، متخلص به قاآني، پدرش محمد علي گلشن نيز شاعر بود. در زمان سلطنت فتحعليشاه به سال 1222 در شيراز متولّد گرديد. وي در جواني سفري به خراسان كرد و به تحصيل علوم و معارف زمان پرداخت و پس از چندي به شاعري گرائيد و به تدريج كسب شهرت نمود و نزد
______________________________
(1). كليات، ص 17.
(2). همان كتاب، ص 119.
(3). همان كتاب، ص 120.
ص: 183
شاهزاده شجاع السلطنه حاكم خراسان موقعيّتي ممتاز به دست آورد و به امر او به «قاآني» متخلص شد. پس از چندي با كمك و پايمردي شاهزاده، به فتحعليشاه معرفي گرديد.
در تهران بين خواص و درباريان اهميّت و اعتباري كسب كرد و در دربار محمّد شاه و مخصوصا ناصر الدينشاه تقرب و احترام فراوان پيدا كرد.- عدهيي از صاحبنظران او را پس از صائب بزرگترين و معروفترين شاعر ايران در تمام دوره صفويّه و قاجاريه ميشمارند.
وي نه تنها در قصيدهسرايي سرآمد اقران بود، بلكه در غزل نيز استادي خود را نشان داده است، در مسمط و ترجيعبند نيز دستي داشته و در بازي با كلمات و به كار بردن لغات مطنطن مهارت داشت؛ ولي در مجموع اشعار او كمتر نكات و معاني فلسفي، اجتماعي و اخلاقي ميبينيم.
در ميان شعراي خراسان به «منوچهري» علاقه بيشتري داشت، اغلب مسمّطات و قصائد او با وصفي زيبا از طبيعت شروع ميشود:
بنفشه رسته از زمين بهطرف جويبارهاو يا گسسته حور عين ز زلف خويش تارها
ز سنگ اگر نديدهيي چسان جهد شرارهابه برگهاي لاله بين ميان لالهزارها
كه چون شراره ميجهد ز سنگ كوهسارها
بعضي از قصايد و غزليات او روش استادان ادب و شعراي درباري قرن چهارم و پنجم هجري را به ياد ميآورد:
گاه طرب و روز مي و فصل بهار استجان خرم و دل فارغ و شاهد به كنار است
باد سحر از آتش گل مجمرهسوز استخاك چمن از آب روان آينهدار است
تا مينگري كوكبه سوري و سرو استتا ميشنوي زمزمه صلصل و ساراست
سوري به چه ماند؟ به يكي بيضه الماسكان بيضه الماس پر از عود و قمار است
مانا «1» ز سفر تازه رسيدست بنفشهكش بر خط مشكين اثر گرد و غبار است از آثار منثور قاآني كتابي است به نام پريشان كه آن را به اسلوب و روش استاد سخن سعدي شيراز پرداخته و تمام نظم و نثر آن محصول طبع و قريحه اوست:
نيست درو، عاريت هيچكسخاص منست آنچه درو هست و بس
جز دو سه بيتي ز عرب وز عجمكامده جاري به زبان قلم «قاآني در هفت سالگي به مكتب رفت و يازده ساله بود كه پدرش را از دست داد و با خانواده خود به فقر و تنگدستي افتاد. شاعر در ترجمه حالي كه از خود نوشته گويد: «از
______________________________
(1). مانا اينجا به معني همانا بكار رفته است.
ص: 184
نعيم دنيا جز فرش حصير و قرص خميري هيچ نداشتم، افتقار و احتياجم بر آن داشت كه خود پدر خويش شده راهي پيش گيرم، طريق اسلاف شايسته ديدم. بيتشويق و تحريك احدي به مدرسه بابله «1»، كه يكي از مدارس شيراز است، رفته، حجره گرفته به درس و مشق مشغول شدم. از آنجا كه طبعي موزون داشتم، به يك دو قصيده فرمانفرماي فارس «2» را بستودم، مرسوم قليلي، كه قوت لايموت شود، مقرر داشت. به همان قناعت كردم و در تحصيل علوم چنان توسن همّت را گرم جولان كرده كه به سالي دو بر اقران پيشي گرفتم، به نوعي كه هركس ميديد شگفتيها ميكرد و با آنكه منظرم زشت بود، در نظر همه زيبا شدم.» «3»
قاآني چند سال هم در اصفهان به تحصيل رياضي و معارف اسلامي گذراند و بعد به شيراز بازگشت و به تدريس عروض و شرح ديوان خاقاني و انوري پرداخت، تا آنكه در سال (1239 ه. ق) شاهزاده حسنعلي ميرزا، شجاع السلطنه، فرزند فتحعليشاه، به شيراز آمد و در تربيت وي اقدام كرد و انواع ملاطفت و مهرباني بهجاي آورد.
در اواخر همان سال، شاهزاده حسنعلي ميرزا از طرف پدر فرمانفرماي خراسان شد و قاآني را به همراه برد، شاعر در مشهد تحت حمايت و تربيت آن شاهزاده به تحصيل رياضي و حساب مشغول شد و بنا به ميل و اراده او تخلص خود را، كه تا آن زمان «حبيب» بود، به قاآني «4» تبديل كرد.
قاآني در خراسان رغبت بيشتر به شعر و شاعري پيدا كرد و چون گشايشي در كارش پيدا شده و به گفته خود «بختش قوي، كيسهاش فربه، خواستهاش زياد، سيم و زرش از قطمير به قنطار و دراهم و دينارش از آحاد به الوف» «5» رسيده بود، مبالغ زيادي براي گردآوردن دواوين استادان قديم صرف كرد و كتب بسيار از ادبي و غير ادبي فراهم آورد و به تعليم و تعلم مشغول شد.
بدينسان شاعر مدتي در خدمت و منادمت حسنعلي ميرزا، فرمانفرماي خراسان به سر برد تا آنكه در سال (1242 ه. ق) حكومت كرمان و يزد به شاهزاده مزبور تفويض شد و او با همان لشكر خراساني، كه ملازمش بود، به محل مأموريت خود عزيمت كرد.
______________________________
(1). باهليه يكي از محلات شيراز است كه آن را بابله گويند و مدرسهاي كه در اين محل واقع است و به نام آن خوانده ميشود، مدفن عدهاي از اولياي حق، از جمله منذر بن قيس است.
(2). حسينعلي ميرزا فرمانفرما.
(3). ترجمه حال قاآني به قلم خود او، گزارش آكادمي علوم شوروي، 1927.
(4). به نام اكتاي قاآن، فرزند شاهزاده حسنعلي ميرزا.
(5). ترجمه حال قاآني به قلم خود او.
ص: 185
ظاهرا در اين سفر قاآني نيز همراه وي به يزد و كرمان رفته، ولي ما به درستي نميدانيم كه كي از آنجا بيرون آمده و در چه سالهايي «رشت و گيلان و مازندران و آذربايجان را گشته و از هر علمي كه رواج داشته تحصيل كرده است.» «1» چنين به نظر ميرسد كه در سال (1246 ه. ق) كه شجاع السلطنه بياجازه دولت از كرمان به يزد تاخته و شاهزاده عباس ميرزا به فرمان شاه وي را تحت الحفظ به تهران فرستاده است، قاآني، كه حامي و سرپرست خود را از دست داده بوده، به اين مسافرتها پرداخته و در همين اوقات نيز به دربار فتحعليشاه معرفي شده و صله و مستمري و عنوان مجتهد الشعرايي يافته است.
هرچه هست، در سال (1248 ه. ق) كه شاهزاده عباس ميرزا، نايب السلطنه، تركمانان سالور را سركوب و قلعه سرخس را فتح كرده، قاآني را دوباره در شهر مشهد ميبينيم و در زمستان آن سال كه «از شدت مجاعه هر دينداري پي ديناري ترك دين گفتي، توشه خلال و گوشه مناسب حال» داشته است. «2»
قاآني در سال (1251 ه. ق) كه محمد شاه بر تخت نشست، به تهران آمد و به حلقه شاعران دربار پيوست و از شاه لقب «حسان العجم» «3» يافت و در سال (1253 ه. ق) كه محمد شاه براي فتح غوريان و قندهار حركت كرد، ملتزم ركاب بود، ولي چون موكب شاه به بسطام رسيد، بيمار شد و با اجازه شاه به تهران بازگشت و پس از مراجعت شاه از جنگ افغانستان، قصيده مفصلي سرود كه در آن از دليري و پيروزي ايرانيان و حسن سلوك محمد شاه با اسيران افغاني، از كارشكنيهاي «مستر مكنيل» سفير انگليس، و اشغال سواحل جنوبي ايران از طرف كشتيهاي جنگي انگلستان و تهديد به اعلان جنگ، سخن رانده بود. «4»
قاآني در سال (1256 ه. ق) كه سي و چهار سال داشت، در تهران همسر اختيار كرد ولي «يارش مار شد» و شاعر او را از نظر انداخت و «همنفسي نو» برگزيد، اما همسر تازه هم با وي يكدل و مهربان نشد و عاقبت آندو «حليله غير جليله» آتش در خانهاش زدند و روزگار بر شاعر شوريده و عشرتطلب سياه كردند «5».
ظاهرا در سال (1259 ه. ق) بود كه به قصد اقامت دايم به شيراز بازگشت و پس از
______________________________
(1). ترجمه حال قاآني به قلم خود او.
(2). پريشان، به تصحيح اسمعيل شرف، شيراز، ص 75.
(3). به نام حسان بن ثابت شاعر عرب و مداح حضرت رسول.
(4). با اين مطلع:
سخن گزافه چه راني ز خسروان كهنيكي ز شوكت شاه جهانسراي سخن
(5). قاآني در نامهاي كه به شاه نوشته اين ماجرا را شرح داده و از او كمك مالي خواسته است.
ص: 186
سالهاي دراز دوري از وطن، با دوستان ديرين تجديد ديدار كرد و چندي بعد باز به تهران آمد و باز به شيراز رفت و در اين مسافرتها همشهريان او ابتدا مقدمش را گرامي داشتند و مخصوصا در زمان حكمراني صاحب اختيار، سخت در راحت و آسايش بود. «1»
اما رفتهرفته جمعي از ادباي شيراز به آزارش پرداختند و صاحب اختيار هم از فارس تغيير مأموريت يافت و جانشين او معتمد الدوله منوچهر خان گرجي كه از شعر و ادب بهرهاي نداشت، در پرداخت مرسوم او تعلل ورزيد، تا جايي كه از اين زندگاني بيحاصل به تنگ آمده در سال (1262 ه. ق)- سال فوت ميرزا شفيع وصال- با حالي پريشان به تهران آمد «2» و پس از چندي با شاهزاده دانشمند و ادبدوست، عليقلي ميرزا اعتضاد السلطنه، وزير علوم آشنا شد و از بخششهاي وي بهرهمند گرديد و به وسيله او به مهد عليا، مادر ناصر الدينشاه معرفي شد و بعد به خود شاه و پس از چندي شاعر رسمي دربار شد. از آن پس بهطور دايم در تهران رحل اقامت افكند و خانواده خود را نيز به تهران آورد و به تربيت فرزندش ميرزا «محمد حسن» پرداخت.
شاعر در سال (1270 ه. ق) به بيماري ماليخوليا و پريشانگويي مبتلا شد و روز چهارشنبه پنجم شعبان همان سال درگذشت. با آنكه قاآني در نوجواني چندي با فقر و تنگدستي گذران كرده و طعم تلخ محروميت و بينوايي را چشيده، در مجموع آثار او اشارهيي به وضع پريشان اقتصادي و اجتماعي اكثريت مردم و بيتوجهي زمامداران به مشكلات اجتماعي نشده است.
ديوان قاآني به كرّات در تهران و تبريز و هندوستان چاپ شده و به تدريج كاملتر شده و شعرهايي كه در گوشه و كنار در دست مردم پراكنده بود بر آن افزوده شده است.
نخستين چاپ مضبوط و قابل اعتماد ديوان قاآني در سال (1274 ه. ق) چهار سال بعد از مرگش به همت جلال الدّوله انجام پذيرفت.
پريشان قاآني: كتاب پريشان قاآني كه ظاهرا به تقليد از گلستان نوشته شده، به هيچوجه با آن شاهكار نثر فارسي قابل قياس نيست. در سبب تأليف اين كتاب گويد: كه يكي از بزرگان «... كه با من الفتي و ملاطفتي عظيم داشت، درج دهان باز كرد و گوهرافشاني آغاز
______________________________
(1). چنانكه گويد:
باده جانبخشي است و دلكش خاصه در وقت بهارخاصه هنگام صبوحي، خاصه از دست نگار
خاصه اندر طرف بستان، خاصه اندر پاي بيدخاصه در شيراز در دوران صاحب اختيار ...
(2). قصيدهاي در شكايت از زندگي خود در آن زمان سروده كه مطلعش اين است:
گر تاج زر نهند از اين پس به سر مرابر درگه امير نبيني دگر مرا
ص: 187
نهاد، كه چرا حبيبا درين فصل زمستان، در كنج شبستان نشستهاي و راه شد و آمد دوستان بستهاي، نه آخر، هزاردستان گلستان دانش، تويي و قمري بوستان بينش. بهانه آوردم، و گفتم نه آخر تا گل نرويد، بلبل سخن نگويد و تا سرو نبالد، قمري ننالد. تبسّمي كرد و به رخسار و قامت خويش اشاره نمود، يعني حال كه چهره گلگون و قامت موزونم ديدي، گاه ترانه است نه وقت بهانه.
كنون كه سرو و چمن شد چمان و رست ز گل گلفغان برآر چو قمري سخن سراي چو بلبل
سخن بگوي كه مينا به گوش ساغر صهباهمي اشاره به گفتن كند ز ناله قلقل چون اين حلاوت گفتار مشاهده رفت برجستم و چون جان شيرينش در كنار گرفتم و گفتم:
از اين حلاوت گفتار بس عجب نبودكه خاك در طرب و آسمان به رقص آيد
هر آن كمال كه داغ قبول تست بر آنچو ذات عقل، مبرا ز غيب و نقص آيد چون لختي راز و نياز كرديم و سخن از هر دري ساز، به مناسبتي ذكر گلستان سعدي عليه الرحمه كه هر وقتش را هزار دفتر نثار درخور است به ميان آمد:
گلستان كه هر برگ گلش راهزاران گلشن خلد است بنده
روان اهل معني تا قيامتبه بوي روحبخش اوست زنده حالي آستينم گرفت كه خدا را چه باشد، همتي گماشته آيد و كتابي به نظم و نثر بر آن نمط نگاشته، برآشفتم و گفتم: اي يار، از آنچه گفتي استغفار كن، چه مايه من به حدّي نيست كه با چنين كسي تحدّي «1» جويم و بر نمط او سخن گويم. نه هر متكلمي فصيح است و نه هر معالجي مسيح. «سحبان» را با «باقل» چه نسبت و نادان را با عاقل؟
نه هر ستارهاي برجيس است و نه هر مظلومي جرجيس، هر شباني كليم نيست و هر معماري ابراهيم. نه هر سياهي عنبر است و نه هر غلامي قنبر. نه هر تلخي عقّار «2» است و نه هر تيغي ذو الفقار «3» ...»
فروغي بسطامي
يكي از شعراي نامدار عهد قاجاريه، ميرزا عباس فروغي بسطامي است كه ابتدا «مسكين» تخلّص كرد، ولي پس از آنكه در دستگاه
______________________________
(1). تحدي: برابري
(2). دواي شفابخش.
(3). شمشير علي (ع)
ص: 188
و ديوان شجاع السلطنه راه يافت، به مناسبت نام يكي از فرزندان او، تخلص خود را به فروغي تبديل كرد. پس از فوت محمد شاه و جلوس ناصر الدينشاه و استقرار امنيت و آرامش با همّت و كارداني ميرزا تقي خان امير كبير، شاه جوان برخلاف مساعي و تلاشهاي مستمر امير، تن به كار سياسي نداد و حاضر نشد براي حل و فصل مسائل و مشكلات مملكتي، نيرو و توان مادي و معنوي خود را به كار اندازد و تحت تعليمات خيرخواهانه امير با امور و مسائل سياسي و اجتماعي ايران و جهان آن روز آشنا گردد، بلكه برخلاف اميد و آرزوي امير كبير، پنجاه سال عمر اين شهريار بيمقدار، به خوردن و خوابيدن و شكار و عياشي ولگردي و ولخرجي و مسافرت به اروپا سپري گرديد و هرگز به اندرزهاي سياسي مردان خيرخواهي چون امير كبير و سپهسالار كه مصرّانه در مقام اصلاح دردهاي اجتماعي بودند توجه و اعتنايي نكرد. امير كبير را در حمام فين كاشان رگ زد و سپهسالار را سرانجام از ميدان سياست بيرون راند. شاه برعكس، به مردان فاسد و منحرفي چون ميرزا آقا خان نوري و مستوفي الممالك كه جز وطن فروشي، تأمين منافع اجانب و پر كردن جيب خود هدف و مقصودي نداشتند، ميدان رشد و پيشرفت ميداد، طبيعي است دربار چنين شهرياري براي پرورش شعراي متملق و چاپلوس، كه كمترين بيم و پروايي از سيهروزي ملت نداشتند، بسيار مناسب بود.
بههمين جهت در دوران پنجاه ساله سلطنت ناصر الدينشاه، شعرايي چون سروش اصفهاني، قاآني شيرازي، ميرزا محمود خان ملك الشعرا، وصال شيرازي، فروغي بسطامي و معتمد الدوله نشاط اصفهاني به اميد صله و مستمرّي به مديحهگويي او پرداختند؛ در اشعار اين گروه از شعرا جز مدح شاه و بزرگان و وصف مي و معشوق و توصيف چهره زيبارويان چيز ديگري نميتوان يافت؛ در آثار آنان مضاميني كه معرّف اوضاع نابسامان آن دوران باشد ديده نميشود، برخلاف اين شعراي درباري، عدهيي از نويسندگان عهد ناصري در نتيجه مطالعه در اوضاع سياسي و اجتماعي ايران و جهان و آشنايي با انحطاط و محروميّت خلق ايران با شجاعت و بيباكي به توصيف اوضاع رقّتبار كشاورزان، پيشهوران، كارمندان دولت و ديگر طبقات و قشرهاي اجتماعي پرداختند كه از آن ميان ميتوان به نوشتههاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقا خان كرماني، ميرزا ملكم خان و عدهيي ديگر اشاره كرد.
از دوره ناصر الدينشاه عدهيي از متفكرين و اصلاحطلبان براي بيداري مردم ايران و مبارزه با جهل و استبداد، در ايران و خارج از ايران شروع به فعاليت كردند. از جمله:
فتحعلي آخوندزاده، يكي از فرزندان غيور آذربايجان به اتفاق دوستان خودش نظير: ميرزا
ص: 189
يوسفخان مستشار الدوله، جلال الدين ميرزاي قاجار، مشير الدوله، «ماكنجي» پيشواي زرتشتيان و عدهيي ديگر، ميكوشيدند براي بيداري مردم و آشنا كردن آنان به حقوق فردي و اجتماعي خويش، مدرسه باز كنند، روزنامه برپا سازند، مردم بيسواد را باسواد كنند، تا از اين راه مردم تربيت گيرند و بر حقوق انساني خود واقف گردند. اغلب خيرخواهان براي نجات هموطنان خود از گرداب جهل، براي نخستينبار پيشنهاد ميكردند «تعليم و تربيت عمومي» اجباري گردد، و افراد ملت، چه شهرنشينان و چه دهنشينان، فرزند خود را از نه سالگي تا پانزده سالگي به غير از خواندن و نوشتن به كار ديگري مشغول نسازند. ولي رجال مملكت هيچ علاقهيي به شنيدن تعاليم اين خيرانديشان نداشتند.
ميرزا آقا خان كرماني، پس از سالها مطالعه و تحقيق ميگويد: «تنها افتخار من اين است كه پس از شنيدن اقوال گوناگون و آميزش و معاشرت با اقوام مختلف و مطالعه كتب و آثار بسيار، زمام عقل خود را به دست اين و آن ندادم، بلكه با پاي خود راه رفتم و با چشم خود نظر كردم و همهجا براي تشخيص درست از نادرست فكر و عقل خود را معيار و مقّوم قرار دادم.» ميرزا آقا خان طرفدار جدي بحث و انتقاد بود و ميگفت:
«دماغي كه حاضر نيست به اعتراضات مخالفان گوش فرا دهد، درست فكر نتواند كرد.» به نظر او در برخورد عقايد و افكار گوناگون باهم، بايد راه مدارا و آسانگيري برگزيد و از استبداد رأي و تحميل عقيده خود بر ديگران خودداري كرد. به نظر او، روشنفكران و نويسندگان مسئوليت مدني و اجتماعي دارند و بايد حتي المقدور از بيان حقايق و روشن كردن مسائل سياسي براي توده مردم غفلت نورزند.» «1»
برخلاف اين اقليت، اكثر شعرا و اهل قلم اين دوران چنانكه ديديم به مشكلات اجتماعي اكثريت مردم توجهي نداشتند. اشعار فروغي بسطامي در عين سلاست و رواني نهتنها عمق و معناي چنداني ندارد، بلكه به كلّي از حقيقت و واقعيت دور و در مواردي كذب محض است. به عنوان نمونه بيتي چند از غزليات او را ذكر ميكنيم:
فروغي در وصف ناصر الدينشاه كه پادشاهي عياش و بيبند و بار بود ميگويد:
كارفرماي شهبان، مرجع پيدا و نهانكه خبر دارد از اوضاع جهان موي به موي «2» در جاي ديگر در وصف شاه ميگويد:
______________________________
(1). براي كسب اطلاعات بيشتر رجوع كنيد به تاريخ بيداري ايرانيان نوشته ناظم الاسلام كرماني و انديشههاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده به قلم فريدون آدميت از ص 81 به بعد.
(2). غزليات فروغي بسطامي، با مقدمه رهي معيري، به اهتمام منصور مشفق، ص 350.
ص: 190 ابو المظفر منصور ناصر الدّين شاهكه زير رأيت او آفتاب تابان است
طلوع صبح جهانش فروغ آفاق استبساط مجلس عيدش نشاط دوران است در غزل ديگر ميگويد:
هرچه كردم به ره عشق وفا بود وفاو آنچه ديدم به مكافات جفا بود جفا
شربت من ز كف يار الم بود الم «1»قسمت من ز در دوست بلا بود بلا
سكه عشق زدن محض غلط بود غلطعاشق ترك شدن عين خطا بود خطا
بار خوبان ستمپيشه، گران بود گرانكار عشّاق جگر خسته دعا بود دعا
همه شب حاصل احباب «2» فغان بود فغانهمهجا شاهد احوال خدا بود خدا
اشك ما نسخه صد رشته گهر بود گهردرد ما مايه صد گونه دوا بود دوا
دعوي پير خرابات به حقّ بود به حقّعمل شيخ مناجات ريا بود ريا
هركه جز مهر تو اندوخت هوس بود هوسآنكه جز عشق تو ورزيد هوا بود هوا نمونه ديگر از غزليات او:
عمري كه صرف عشق نگردد بطالت استراهي كه رو به دست ندارد ضلالت است
من محرم محبّت و دوزخ فراق يارو آه درون به صدق مقالم دلالت است
گيرم به خون ديده نويسم رساله راكسي را در آن حريم به حدّ رسالت است
در عمر خود به هيچ قناعت نمودهامتا روزيم به تنگ دهانش حوالت است
كام ار به استمالت از او ميتوان گرفتهر نالهام امانت صد استمالت است
گر سر نهم به پاي تو عين سعادت استور جان كنم فداي تو جاي خجالت است يكي ديگر از غزليات روان او اين است:
يك شب آخر، دامن آه سحر خواهم گرفتداد خود را زان مه بيدادگر خواهم گرفت
چشم گريان را به طوفان بلا خواهم سپردنوك مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
نعرهها خواهم زد و در بحر و برّ خواهم فتادشعلهها خواهم شد و در خشك و تر خواهم گرفت
انتقامم را ز زلفش مو به مو خواهم كشيدآرزويم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت
يا به زندان فراقش بينشان خواهم شدنيا گريبان وصالش بيخبر خواهم گرفت
يا بهار عمر من رو بر خزان خواهد نهاديا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت
يا به پايش نقد جان بيگفتگو خواهم فشانديا ز دستش آستين بر چشم تر خواهم گرفت
يا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاديا به حجّت از درش راه سفر خواهم گرفت
______________________________
(1). درد
(2). ياران
ص: 191
براي اين غزل، روح اللّه خالقي رئيس سابق هنرستان موسيقي ملي، آهنگ بديع و شورانگيزي ساخته و به نام آه سحر شهرت يافته است.
بهطوري كه از مقدّمه غزليات فروغي بسطامي برميآيد، اين شاعر و قاآني شيرازي ساليان دراز با يكديگر معاشر و مصاحب بوده و الفت خاص و محبت فراواني بههم داشتهاند. از يادداشتهاي دوستعلي خان «معير الممالك» كه در مجله يغما منتشر شده است، روابط دوستانه و ميزان صميميت آندو شاعر به خوبي استنباط ميشود.
عيال ميرزا عباس فروغي حكايت ميكند كه فروغي و قاآني غالبا به خانه هم آمد و رفت داشتند، غذاي شب اين دو نفر دو قسم كباب بود، شبي با شوهرم نشسته بودم، دق الباب شد، در را گشودم، قاآن بود، به صحبت نشستيم، پس از ساعتي فروغي پرسيد:
«قاآني، فردا عيد است چه قصيدهاي سرودي؟ برايم بخوان.- گفت: چيزي نگفتهام، خوب شد خبرم كردي! زيرا كه هيچ به خاطر نداشتم فردا عيد است، حال يكي دو پياله به من بپيما و متكايي بگو برايم بياورند.» به من اشاره كرد، فوري متكا آوردم، قاآني برخاسته، جبه را درآورد و كلاه را برداشت، دستها را زير سر نهاد و گفت: «قلم و كاغذ بردار و بنويس.» تقريبا يك ساعت طول كشيد، كه قصيده خاتمه يافت و قريب شصت، هفتاد بيت بود. خانم فروغي ميگويد: با اينكه سن كمي داشتم، معذلك از اين طبع روان در حيرت بودم. فروغي نيز غزلي در مدح شاه سروده و صبح جبّهها پوشيدند و با ورقهاي مدح رفتند، ناهار را هم در دربار خورده، طرف عصر مراجعت نمودند، هردو خيلي خوشحال بودند، جبهها را كندند و هركدام مشتي پول زرد روي تشك ريختند و اظهار داشتند كه صله ما را، شاه به دست خود مرحمت فرمودند.
يكي از اشعار دلنشين او اين است:
كي رفتهاي ز دل كه تمنا كنم تراكي بودهاي نهفته كه پيدا كنم ترا
غيبت نكردهاي كه شوم طالب حضورپنهان نبودهاي كه هويدا كنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدي كه منبا صد هزار ديده تماشا كنم ترا
بالاي خود در آينه چشم من ببينتا باخبر ز عالم بالا كنم ترا
رسواي عالمي شدم از شور عاشقيترسم خدا نخواسته رسوا كنم ترا
شعرت ز نام شاه، فروغي، شرف گرفتزيبد كه تاج تارك شعرا كنم ترا در آثار فروغي كمتر مضمون بكر و تعبير تازه وجود دارد، وي درد سياسي و اجتماعي نداشت و به حال زار هموطنان خود نميانديشيد، تنها هدف و آرزوي او تأمين آسايش و آرامش خود بود، اشعار او مبيّن روحيه و طرز فكر اوست و از حيث رواني و
ص: 192
فصاحت از بهترين اشعار عهد قاجاريه بهشمار ميرود.
سال وفات او را شاهزاده اسد الله ميرزاي قاجار، 1274 قمري ذكر نموده است.» «1»
نشاط
ميرزا عبد الوهاب نشاط از شعرا و نويسندگان نامدار عهد قاجاريه بود، پس از آنكه مورد عنايت فتحعليشاه قرار گرفت، از بركت لياقت و كارداني به سرپرستي ديوان رسائل برگزيده شد و تا پايان عمر موقعيّت ممتاز ديواني خود را از كف نداد.
ترجمه احوال او: «نشاط به سال (1175 ه. ق) در شهر اصفهان تولد يافت. پدربزرگ او، عبد الوهاب، حكومت اصفهان داشت و مال و ثروت فراوان براي او باقي گذاشت ... نشاط تربيت خوبي يافت و علاوه بر زبان مادري، زبانهاي عربي و تركي را فراگرفت و در حسن خط سرآمد اقران شد و با شعر و ادب فارسي و عربي و دانشهاي زمان خود از ديني و رياضي و حكمت الهي و منطق آشنايي يافت.
چون به عرصه رسيد، يكي از هواخواهان جدي دبستان «بازگشت ادبي» شد و در آن زمان كه شهر اصفهان مركز اين جنبش و رستاخيز شعر و ادب بود، درهاي مهماننوازي او بر نويسندگان و دانشمندان باز و «محفلش مجمع شهرا و ظرفا بود» «2» كه هفتهاي يكبار در آنجا گردآمده داد سخن ميدادند، و او و يارانش بودند كه به طريق قدما شعر سرودند و سنت قديم ادبيات فارسي را از نو زنده كردند.
نشاط در سال (1218 ه. ق) به تهران آمد و به دربار فتحعليشاه راه يافت و سمت دبيري و منشيگري و لقب «معتمد الدوله» گرفت و پس از چندي به سرپرستي ديوان رسائل گمارده شد. «3»
در شرح احوال او گفتهاند: با اينكه از مال دنيا بيبهره نبود و درآمد شخصي از املاك اصفهان داشت، چون مردي بخشنده و مهماننواز بود، در اندك مدتي هرچه داشت از دست داد و مبلغ زيادي (سي يا چهل هزار تومان) وامدار شد. گروهي از درباريان براي آنكه سرزنشي از شاعر كرده باشند، نزد شاه از او سخن راندند كه «بزرگان مال بازرگان به گزاف برند و به اجحاف خورند.» اين سخن به سود او پايان يافت. شاه را دل بر حال او سوخت و دستور داد بستانكاران به دربار آيند و وام شاعر را از كيسه شاه شاعرنواز بستانند و آنان «از بام تا شام دستهدسته ميآمدند و بستهبسته همي بردند.» «3»
______________________________
(1). ماخوذ از همان كتاب و لغتنامه دهخدا، حرف «ف» «فروغي»
(2). رضا قلي خان هدايت، مجمع الفصحاء.
(3). ديباچه گنجينه، تهران، 1266 ه. ق
ص: 193
نشاط، پس از رسيدن به سرپرستي ديوان رسائل، همهجا در سفر و حضر با شاه همراه بود و بيشتر احكام سلطنتي و فرامين رسمي و نامههاي خصوصي شاه و عقدنامهها و وصيتنامههاي افراد خاندان سلطنت، با خط و انشاي او تحرير ميشد و تا پايان عمر عهدهدار اين سمت بود.
نشاط يكبار جزو هيئتي، به نمايندگي از طرف شاه، به پاريس رفت و به حضور ناپلئون اول رسيد. در سال (1233 ه. ق) مأمور رفع اغتشاش غوريان و باخزر شد، فرماندهي قوا را شخصا به عهده گرفت و در ضمن كارزار اسير افتاد؛ اما در حال اسارت، بنياد خان، حاكم غوريان و باخزر را وادار كرد كه نامهاي به شجاع الدوله، والي خراسان نوشته طلب عفو كند. بدين منوال غائله بنياد خان مرتفع شد و نشاط به تهران بازگشت.
بار ديگر در سال (1237 ه. ق) براي فرو نشاندن فتنه افغان مأمور شد و اين مأموريت را هم با موفقيّت انجام داد.
نشاط از سال (1237 ه. ق) تا پايان عمر در تهران زيست و غالبا با اهل طريقت و سلوك معاشرت داشت، تا روز دوشنبه پنجم ذيحجه از سال (1244 ه. ق)- شش سال پيش از مرگ ممدوح خود- در 69 سالگي به بيماري سل درگذشت.» «1»
قائم مقام در احوال ما مينويسد: «بيشرب مدام، ذوق مدام داشت و بيجام شراب، مست و خراب بود ... به يكبار دامان سامان از كف بداد و دعوي تقدس يكسو نهاد، نه با كسي مهر و كينش ماند و نه در دل كفر و دينش ... لا جرم طرز رفتارش در چشم خلايق كه در دام علايق بسته و قيد طبايع نرسته، مستبعد آمد. هركسي ظنّي در حقّ او برد و امري نسبت بدو داد كه نه به عالم او دخلي داشت و نه به عادت او ربطي ...»
خود او در نامهاي گويد: «مقتداي مسلمانان، كافرم خواند و پيشواي طبيبان، ديوانهام داند. در جمع همگان به سستي و ناتواني معروفم و در كارها به اهمال و تواني موصوف.
زهي حيرت كه از الطاف غيب، با اين جمله، مقصود دوستانم و محسود دشمنان، فالعزة للّه جميعا.» و در نامه ديگر: «... از هواي خود رستهام و با رضاي يكي پيوسته. به موسويت معروفم، ولي چه موسايي، چه عيسايي، چه آخرتي، چه دنيايي ...»
مجموع آثار نشاط در كتابي به اسم گنجينه ابتدا در سال (1266 ه. ق) و بعد در سال (1281 ه. ق) به امر ناصر الدين شاه با خط خوب در تهران چاپ شده است.
گنجينه شامل: 1) ديباچهها، خطبهها، وقفنامهها و عقدنامهها. 2) مديحهها،
______________________________
(1). منصف قاجار، شاعر معاصر نشاط، تاريخ وفات او را چنين گفته است: «از قلب جهان نشاط رفته»
ص: 194
قبالهها، قصايد و قطعات. 3) نامهها و فرمانهاي فتحعليشاه. 4) نامههايي كه به خود شاه و شاهزادگان نوشته. و 5) شعرها و قطعات ادبي و حكايات اخلاقي است.
نثر نشاط: مقدمه ديوان خاقان (فتحعليشاه) و مقدمه شاهنشاهنامه فتحعلي خان صبا به قلم نشاط است. چنانكه گفته شد، نشاط در دربار فتحعليشاه، بنا به سمتي كه داشته، نامهها و فرمانهاي شاه و نوشتههاي دربار و خانواده سلطنتي را به قلم خود انشا و تحرير ميكرده است. هم خط و هم انشاي او، در زمان خود، سرمشق نويسندگان بوده و دست به دست ميگشته است.
سبك نشاط تازگي نداشته و به تقليد قدماي متأخر و «شيوههاي ميانه وصاف و شيخ سعدي و در حذف افعال و آوردن فعلهاي وصفي، مانند ميرزا مهديخان بوده. «1»» «2»
سيد جمال الدين اسدآبادي
يكي از آزاديخواهان و روشنفكراني كه در مبارزه با استعمار و بيداري مردم ايران سهم بهسزايي دارد، سيد جمال الدين افغاني است. اين مرد مجاهد در حدود نيمه قرن سيزدهم (به قولي به سال 1254 ه. ق) در افغان يا در يكي از بلاد همدان متولد گرديد. نهتنها در مليّت او اختلاف است، بلكه در پيرامون سرگذشت او در آغاز جواني نيز وحدت نظر نيست، سيد تحصيلات خود را در علوم اسلامي در ايران به پايان رسانيد و در هيجده سالگي از راه شيراز به هندوستان رفت.
«... جامعترين ترجمه حالي كه از سيد جمال الدين در دست است و نويسندگان ديگر همه از آن اقتباس كردهاند «3»، شرحي است كه شيخ محمد عبده، مفتي مصر كه نزديكترين كسان به او و عارفترين اشخاص به احوال وي بوده، در مقدمه ترجمه عربي رساله الرد علي الدهريين آورده و ظاهرا اكثر اين مطالب را از زبان خود سيد شنيده يا خود بعدها شاهد آنها بوده است. به موجب اين شرح و اطلاعاتي كه از مآخذ ديگر به دست ميآيد، سيد يك سال و چند ماه در هند اقامت كرد و به اكمال تحصيل مشغول شد و بعد به قصد حج به حجاز رفت و قريب يك سال در بلاد عرب سياحت و اقامت داشت و در احوال اجتماعي و سياسي جهان عرب غور و مطالعه كرد تا در سال (1273 ه. ق) مراسم حج را انجام داد و در سال (1275 ه. ق) به افغانستان، كه در آن زمان دچار
______________________________
(1). ملك الشعراي بهار، سبكشناسي، ج 3، ص 332.
(2). از صبا تا نيما، پيشين، از ص 29 به بعد.
(3). تقيزاده، براون، محمود و ديگران.
ص: 195
فتنههاي داخلي بود، بازگشت و در كابل در سلك رجال امير دوست محمد خان درآمد. تاريخ اجتماعي ايران بحش2ج8 195 سيد جمال الدين اسدآبادي ..... ص : 194
زمان امارت محمد اعظم خان نيز مقام سيد جمال الدين بالا گرفت و امير در همه امور مهمّه با او مشورت ميكرد؛ و چون محمد اعظم خان، بر اثر استيلاي شير علي خان بر قندهار و غلبه بر وي به ايران گريخت و پس از چند ماه در شهر نيشابور درگذشت.
شير علي خان به ملاحظه خانواده و عشيرت سيد، متعرض او نشد و احترام ظاهري او را نگاه داشت ولي چون سيد از كينه باطني او آگاه بود، جواز سفر حج خواست و امير به شرط اينكه از ايران عبور نكند، با درخواست وي موافقت كرد. چه در آن موقع امير محمد اعظم خان هنوز در نيشابور زنده بود و شير علي خان از ملاقات سيد با او نگراني داشت.
پس سيد در ماههاي آخر سال (1285 ه. ق) سه ماه پس از هزيمت محمد اعظم خان، از راه هند عازم حج شد. «1»
در هند از او تجليل فراوان كردند ولي اجازه اقامت زياد ندادند و علما و دانشمندان هند اجازه نيافتند بيحضور مأمورين دولت با وي ملاقات و مصاحبه كنند. سيد يك ماه بيشتر در هند نماند و از طريق سوئز به استانبول رفت و لا اقل تا شوال (1286 ه. ق) در استانبول بود و در يكي از دو ماه آخر آن سال به مصر آمد و اندك مدتي در آنجا بود و در اين مدت به «جامع ازهر» رفتوآمد داشت و با علماي مصر و طلاب علم، كه اكثر آنان از مردم سوريه بودند، ملاقات و مذاكره ميكرد «2»، تا بار ديگر به استانبول رفت و نزد امين عالي پاشا، صدراعظم عثماني، و فؤاد پاشا، از رجال و سياستمداران آن كشور، به احترام پذيرفته شد.» «3»
باز شدن پاي بيگانگان به سرزمين مصر و آميزش مردم با آنان و ورود مطبوعات اروپايي به كشور، زمينه وقوف بر دانشهاي جديد را فراهم كرد و به تدريج روزنامههاي
______________________________
(1). مطابق اسناد جديد در 25 شعبان از قندهار خارج شده و تا 14 محرم 1286 ه. ق در بمبئي بوده است.
(2). در همين سفر اول به مصر بوده كه شيخ محمد عبده با او ملاقات و از وي استفاده كرده است. خود او گويد:
«سيد جمال الدين در اواخر سال 1286 به مصر درآمد و من از اول محرم سال 1287 با او مصاحب شدم.
نخستين كسي كه خبر ورود او را داد يكي از همسايگان من در «رواق الشؤام» بود كه گفت يك مرد عالم بزرگ افغاني به مصر آمده و در «سراي خليلي» اقامت كرده است. به ديدنش رفتم و بعضي علوم رياضي و فلسفي و كلامي را از او آموختم و ديگران را به استفاده از او دعوت كردم. اما مشايخ و دانشجويان ازهر برضد او سخنها گفتند و چنان گفتند و چنان پنداشتند كه اين علوم انسان را گمراه ميكند و چون به شهر خود برگشتم اين مطلب را با شيخ درويش در ميان نهادم و او چنين گفت: بزرگترين دشمن دانا، نادان و بزرگترين دشمن حكيم، سفيه است. هركه علمش بيشتر به خدا نزديكتر است. هيچ علمي نزد خدا ناپسند و هيچ جهلي نزد او پسنديده نيست، مگر آنچه كه علم پندارند و در حقيقت علم نيست مانند سحر و شعبده و امثال آنها.
(3). يحيي آرينپور، از صبا تا نيما، پيشين، ص 368.
ص: 196
تازهاي با افكار سياسي گوناگون به وجود آمد. بحث و انتقاد از اوضاع سياسي مصر و خرابي وضع مالي كشور، آغاز گرديد. در همين ايام، سيد اهل علم و ارباب قلم را به تحرير و انشاء مقالات علمي و ادبي ترغيب كرد و فن تأليف و ترجمه را ترقّي داد و شاگردان بنامي چون شيخ محمد عبده، مفتي مصر تربيت كرد و نسل جديدي از نويسندگان و اهل قلم به وجود آورد. در نتيجه رشد آزادي، مردم، خواهان بركناري اسماعيل پاشا و روي كار آمدن وليعهد او «توفيق پاشا» شدند و از لزوم بهوجود آمدن «حزب وطني آزاد» سخن گفتند. سلطان عثماني به اقتضاي زمان، سر تسليم فرود آورد، توفيق پاشا در پناه حمايت سيد جمال الدين، دولت جديدي روي كار آورد و به اصلاح امور مالي و اقتصادي كمر بست، فرمان تشكيل مجلس نمايندگان و تنظيم قانون اساسي را صادر كرد.
چون نمايندگان سياسي انگلستان و فرانسه، انقلاب اجتماعي و سياسي و رشد آزادي و دموكراسي را در مصر به زيان خود ميديدند به تحريك و تشويق مخالفان پرداختند و اشكالات و موانع گوناگوني در راه اجراي مقاصد دولت جديد ايجاد كردند، تا سرانجام دولت ناگزير به استعفا گرديد. مرتجعين و كهنهپرستان گمان كردند محرّك واقعي مردم، سيّد جمال الدين است، براساس اين انديشه، خديو مصر را بر آن داشتند كه شبانه سيّد را دستگير و با جيب خالي در كالسكه در بسته نشانده به راهآهن فرستادند و تحت مراقبت شديد روانه سوئز كردند، سيّد ناچار به هندوستان رفت و در حيدرآباد ركن اقامت گزيد و در آنجا رساله «نيچريّه» را به زبان فارسي نوشت.
از كارهاي جالب سيّد انتشار روزنامه عروة الوثقي است كه نويسنده آن شيخ محمد عبده بود و اولين شماره آن در (15 جمادي الاول 1301 ه. ق) انتشار يافت و چون عبده و ديگر نويسندگان اين روزنامه، ناشر افكار و انديشههاي سيّد جمال الدّين بودند و دولت انگليس و فرانسه و عمّال آنها پس از انتشار 18 شماره، موجبات آن را فراهم ساختند.
پس از تعطيل روزنامه، سيّد چند ماه در پاريس ماند.
«شهرت سياسي فوق العاده سيّد جمال الدّين مربوط بههمين دوران اقامت او در پاريس و لندن است، زيرا در اين اوقات، فرصت مناسبي براي كوششهاي خود جهت اتحاد اسلام به دست آورد و با تشكيل مجمعي از ياران و پيروان خويش و نشر مقالاتي در عروة الوثقي و جرايد پاريس و مصاحبه با دانشمندان و سياستمداران، نظر محافل سياسي كشورهاي مهم اروپا را به خود متوجه ساخت.» «1»
______________________________
(1). همان منبع، پيشين، ص 374 (به اختصار).
ص: 197
از آنجا بار ديگر متوجه شرق شد و مدّت سه ماه در بوشهر اقامت گزيد، در اين هنگام محمد حسنخان اعتماد السلطنه به نام شاه وي را به تهران دعوت كرد، او اين دعوت را پذيرفت و در خانه حاجي امين الضرب سكني گزيد. چندبار با ناصر الدين شاه ملاقات نمود و از خرابي اوضاع ايران و لزوم اصلاحات، بيپروا سخن گفت. شاه را سخنان او خوش نيامد و ديگر او را نخواست؛ ولي سيّد از ادامه راه و انتشار افكار خود منصرف نگرديد و در مجلس و محفلي از لزوم استقرار قانون و آزادي فكر و قلم و امنيت مال و جان افراد جامعه سخن ميراند. مخالفان، فعاليت سياسي سيّد را به اطلاع شاه ميرسانيدند، تبليغات مداوم سيد جمال الدّين چشم و گوش خواص و عدهيي از تجار و پيشهوران را كمابيش باز نمود، نايب السلطنه و امين السلطان كه علمدار ظلم و استبداد او بودند، شاه را از خطر تعليمات سيّد، آگاه ساختند، لا جرم امين الضرب مأمور اخراج سيّد به خاك روس شد. دوران اقامت سيّد در روسيه تزاري دو سال طول كشيد و در اين مدّت او با بسياري از سياستمداران و رجال سياسي روس درباره مسائل سياسي بحث و گفتگو كرد. در جريان سفر اروپا، ناصر الدين شاه، در مسكو سيّد را به حضور پذيرفت و او را به ايران دعوت كرد، سيّد بار ديگر به ايران آمد ولي روش ديرين را ترك نگفت. در تهران همه مظلومان و اصلاحطلبان به محضر او روي آوردند و او بيمحابا از مفاسد اجتماعي و سياسي ايران بحث و گفتگو ميكرد. وي در مدت 7 ماهي كه در شاه عبد العظيم رحل اقامت افكنده بود، مردم را به قيام عليه ظلم و بيدادگري تبليغ و تحريص ميكرد، تا ناگهان در جمادي الاول سال 1308 به حكم شاه او را از حرم بيرون كشيدند و گفتند: «اين مرد سيّد نيست، سهل است اسلام او نيز مشكوك و غير مختون است ... و در بازار بند ازار او را بريدند و مشكوف العوره با سراپاي برهنه به يابو بستند و به سواران مأمور سپردند كه در سرماي سخت زمستان او را تحت الحفظ به جانب خانقين حركت دادند.» «1»
سيّد در نامهيي كه در جمادي الثاني (1308 ه. ق) از كرمانشاه به حاج امين الضرب نوشته به مظالمي كه در حق او روا داشتهاند، اشاره ميكند و در پايان از تصميم راسخ خود در ادامه اين راه ياد ميكند: «... اين همه را نوشتم تا آنكه بدانيد اين همه مصائب بر بدن من وارد آمد، ولي در همه اين حالات روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود و بلا شك بعضي از ايرانيان خواهند دانست كه من براي اصلاح احوال صوري و معنوي ايشان تا هر درجه ايستادگي دارم، آنچه ميگفتم نه از براي امرار وقت و گرمي مجلس بود، از
______________________________
(1). خاطرات سياسي ميرزا علي خان امين الدوله، ص 150.
ص: 198
خداوند تعالي خواهانم كه اين واقعه را اسباب فوز من قرار دهد و دلهاي پاك منوّر به ايمان را شاد گرداند ... آمين، اميدوارم نه در عزم شما وهن و نه در حرارت ايمان شما نقصي حاصل شود، بلكه اين واقعه بر مراتب ايمان بيفزايد.» «1»
پس از كشته شدن ناصر الدين شاه به دست ميرزا رضاي كرماني و اقرار او در مرحله بازپرسي بر اينكه سيّد او را در قبول ظلم ملامت كرده است، دولت ايران سيّد را به اصرار از دولت عثماني خواست، ولي دولت مزبور به بهانهها و معاذير گوناگون نپذيرفت، تا آنكه در رجب 1314 شايع شد كه سيّد به بيماري سرطان زبان مبتلا شده، پس از چند ماه، وي در جريان يك عمل جراحي درگذشت، در حاليكه از چندي پيش مقرري او را سلطان عثماني قطع كرده بود و دوستان ديرينش از بيم سلطان به عيادت او نميرفتند. به اين ترتيب زندگي پرماجراي اين مرد مترقي، مجاهد و انقلابي پايان پذيرفت.
امين الدوله
اشاره
ميرزا علي خان امين الدوله، فرزند محمد خان مجد الملك سينكي است كه در 18 ذيقعهده 1259 در تهران متولد شد و پس از فراگرفتن تحصيلات مقدماتي در پناه تعليمات پدر به آموختن زبان فرانسه همت گماشت و با فرهنگ و تمدن غرب آشنا گرديد، در عهد ناصر الدينشاه منشي حضور او بود. در سال 1290 به منصب وزارت رسائل ارتقا يافت، بعدا اداره پست و يك سال بعد ضرابخانه دولتي و ضرب مسكوكات نيز به او واگذار گرديد؛ در سال 1295 براي ابلاغ تعزيت شاه متوفي و تهنيت جلوس شاه جديد مأمور دربار ايتاليا شد، پس از مراجعت اداره دار الشوراي دولتي و وساطت ابلاغ اوامر شاه به مجلس به عهده او واگذار شد.
ناصر الدينشاه با اينكه اصولا با قانون و اجراي عدالت مخالف بود، پس از مراجعت از اروپا براي فريبكاري و عوامفريبي در سال 1306 امر به تدوين قانون داد و امين الدوله، كتابچهيي در اين زمينه تنظيم كرد و فرمان اجراي آن صادر شد، ولي هيچگاه به مرحله عمل درنيامد. امين الدوله در دوران پيشكاري آذربايجان حاجي ميرزا حسن رشديه را كه از بيم مخالفان فرهنگ جديد، به قفقاز فرار كرده بود، با تلگراف به تبريز فراخواند و با دست او دبستان باشكوهي بنيان نهاد.
چون مظفر الدين شاه به سلطنت رسيد در سال دوم پادشاهي، امين السلطان را كه عنصري مرتجع و فاسد بود، از صدارت برداشت و در اواخر سال (1314 ه. ق) امين الدوله را به تهران فراخواند و اداره امور را به او سپرد. امين الدوله در دوران قدرت از
______________________________
(1). نامه مورخه 3 جمادي الاولي 1309 (مجموعه اسناد)، به نقل از صبا تا نيما، ص 374.
ص: 199
علاقه فراوان «رشديه» به رشد فرهنگ عمومي استفاده كرد و در تهران براي نخستينبار به تأسيس دبستانهاي جديد همت گماشت.
تلاش در راه تدوين قانون
«... كار دبستان نيك پيشرفت كرد و امين الدوله شاه را به آنجا برد و از خود و از شاه و ديگران سي و شش هزار تومان پول گردآورد كه سود آن به دبستان داده شود و براي سركشي به كارهاي دبستان و رواج دادن به دانشها «انجمن معارف» برپا كرد.
از آن سوي چون آشفتگي كارها را از نبودن قانون ميدانست، بر آن شد كه قانوني بگذارند و آن را به تصويب شاه برساند و نيز به جلوگيري از رشوهگيري و ستمگري حكمرانان و درباريان كوشيد و از خيانت و تعديات مستوفيان و ارباب دفتر به شدت جلوگيري و جرايد و مطبوعات را تشويق كرد و براي درآمد و هزينه كشور ساماني انديشيد و ناصر الملك را به وزارت ماليه برگزيد و براي اصلاح عمل گمرك چند نفر مأمور متخصص از دولت بلژيك استخدام كرد «1» و سرانجام لايحهاي به شاه تقديم كرد كه در آن نوشته بود «اول بايد مواجب شاه معلوم و معين باشد تا ساير تكاليف معلوم گردد.» «2»
اما دستهاي نيرومندي در كار بود، بدخواهان از هرسو به كارشكني برخاستند و دروغها ساخته همه را به دشمني برانگيختند و «مقربان حضرت و اجزاء خلوت همايوني جمعي به واسطه برنياوردن مقاصد و منويات فاسده از قبيل اضافه مواجب و انعام و تيول و غيره كينه او را در دل داشتند و پاره ديگر فريب وعده و وعيد ... امين السلطان را خوردند و در نزد مظفر الدين شاه آنچه توانستند به هر اسم و عنوان بيشرمانه عرضه داشتند ... و حاجي محسن خان مشير الدوله، كه با امين الدوله دشمني داشت، به شاه گفت اگر امين الدوله يك ماه ديگر بر مسند صدارت باقي بماند، دولت قاجاريه را منقرض خواهد كرد.» «3» و اين گفته او به هنگامي افتاد كه او لايحهاي به شاه داده و در آن گفته بود «نخست بايد ماهانه شاه به اندازه باشد تا بتوان به ديگران ماهانه به اندازه داد.»
اجمالا اين مخالفتها با ضديت بعضي از علما دست بههم داده باعث شد كه شاه از او بيمناك و نگران شود و از كار بركنارش كند.
______________________________
(1). بلژيكيها اگرچه ادارهاي به شيوه اروپا بنياد نهادند و ساماني به گمرك دادند، ولي آنان (به ويژه نوز) دشمنيها به ايران كردند و زيانها رساندند.
(2). ناظم الاسلام، تاريخ بيداري ايرانيان.
(3). ناظم الاسلام، تاريخ بيداري ايرانيان.
ص: 200
كسروي گويد: «اينها همه راست است ولي جز از اينها و جز از كوششها و كارشكنيهاي امين السلطان و كاركنان او انگيزه بزرگ ديگري در كار بوده و خود امين الدوله هم چارهساز و توانا نبوده.» «1»
هرچه بود، امين الدوله هم با همان حربهاي كه سبب شد ميرزا حسين خان سپهسالار از پاي درآيد، يعني بهتان بيديني و هجوم ارباب قدرت، به سال (1316 ه. ق) از دايره سياست خارج شد.» «2»
ناچار از تهران به گيلان رفت. در دوران فراغت و انزوا مشغول زراعت و تأليف خاطرات سياسي خود بود، در اواخر صفر (1322 ه. ق) اين مرد ترقيخواه در «لشت نشا» درگذشت.
«امين الدوله مرد روشنفكر و اصلاحطلبي بود و نقشههايي از قبيل احداث راهآهن و ايجاد كارخانه قند و كبريت و حفر چاه آرتزين در سر ميپرورانيد و با پيشوايان تجدد و آزادي، مانند سيّد جمال الدّين و ميرزا حسينخان سپهسالار و شيخ هادي نجمآبادي و طباطبايي و ميرزا ملكم خان ارتباط معنوي داشت و از فحواي يادداشتهاي او پيداست كه تا چه حدّ اين مرد شيفته دموكراسي و قانون و زندگي و آبادي ممالك راقيه بود و از ناامني و ظلم و بيقانوني و فقر و جهل كشور خود، تا چهاندازه متأثر بوده است.
امين الدوله خطّ خوبي داشت و مطلب را درست و ساده و مختصر و زباندار و خوش مضمون مينوشت ... آخرين سالهاي عمر امين الدوله به نگارش خاطرات گذشت، غير از سرگذشت سفر مكه، كتاب خاطرات سياسي امين الدّوله، آينهيي است از دستهبنديها و دسيسهها و كينهتوزيهاي رجال ايران؛ و خواننده از خلال سطور آن ميتواند هم به شخصيّت و روحيّه مؤلف و هم به اوضاع سياسي زمان او پي ببرد، ناشر كتاب معتقد است كه قسمتي از اين كتاب به قلم خود امين الدوله و ما بقي تا آخر كتاب كه تغيير سبك نگارش آن مشهود است به قلم شخص ديگري و احتمالا به قلم پسرش محسن خان معين الملك نوشته شده است.» «3»
______________________________
(1). اين انگيزه بزرگ به عقيده كسروي عبارت بوده از مخالفت امين الدوله با عقد معاهده گمركي با روسها و تنظيم تعرفه جديد گمركي (تاريخ مشروطه، بخش يكم) مخبر السلطنه هم در «خاطرات و خطرات» درباره امين الدوله گويد: «فرمانفرما، حكيم الملك و بصير السلطنه دورش را گرفتند و گيجش كردند و معلوم شد امين الدوله آن نبود كه انتظار ميرفت.
(2). از صبا تا نيما، پيشين، ص 274.
(3). همان كتاب، ص 275.
ص: 201
حاجي فرهاد ميرزا
فرهاد ميرزا معتمد الدوله، عموي ناصر الدينشاه (متولد به سال 1233) از نوابغ و شخصيتهاي بنام خاندان قاجاريّه بود؛ غير از احاطه نسبي به علوم گوناگون، در حقيقت صاحب سيف و قلم بود. مكرر در دوران سلطنت محمد شاه و ناصر الدينشاه براي استقرار نظم و امنيّت به خوزستان و لرستان و ديگر نقاط فرستاده شد و در تمام مأموريتها موفق و منصور گرديد، سالي چند در اثر سعايت ميرزا آقا خان صدراعظم و ديگران در تبعيد و انزوا به سر برد؛ مجددا در سال 1284 به حكومت خوزستان و لرستان منصوب گرديد و به قلع و قمع ياغيان و مخالفان توفيق يافت. در سال 1293 پس از رفع سوءظن شاه بر حكومت فارس برگزيده شد، در سال 1298 به تهران احضار و در شوراي وزرا شركت جست، از آن پس تا پايان عمر آسوده و مرفه زيست.
آثار ادبي فرهاد ميرزا عبارتست از منشآت و مقداري اشعار و كتاب هدايته السبيل كه سفرنامه حج اوست و زنبيل كه سفينهيي است مانند كشكول شيخ بهايي و چند كتاب ديگر كه هنوز چاپ نشده است.
شاهزاده فرهاد ميرزا، چنانكه اشاره رفت از علوم متنوعه حظّي داشته است.
نادر ميرزا، مؤلف تاريخ و جغرافياي تبريز درباره او گويد: «اي كاش چون اين شاهزاده عالم فاضل هزار تن دوده بزرگ قاجار را بودندي كه زينتي بس بزرگ بود خاندان را و نيرو بود اين دين و آيين ستوده را.» «1»
نمونهيي از نامههاي او: در نامهيي كه به معاون الملك در رمضان (1283 ه. ق) براي رسيدگي به اختلاف حساب دو تن از مأمورين ديواني نوشته، احاطه و تسلط خود را به ادبيات فارسي و عربي نشان داده است: «مقرب الخاقان معاون الملك، چنان به رفتن گرم بودي و به رفتن نرم كه خداحافظ هم نكردي. كارت طوري بالا گرفت كه «كارت» هم از يادت رفت. حق داشتي، آنكه به خدمتي چنين مأمور و به نعمتي چنان مسرور شود، البته ياد از كسي نخواهد كرد.
دولت آن است كه بيخون دل آيد به كنارور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست حالا در صدر ايوان چون بدر تابان نشسته، گاهي إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ «2» ميخواني و رَبِ
______________________________
(1). تاريخ و جغرافياي تبريز، ص 76
(2). هنگامي كه نصرت الهي فرارسيد (قرآن، سوره نصر، آيه 1)- اشاره است به ميرزا نصر اللّه.
ص: 202
اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ «1» ميگويي. كيست كه با شما درافتد؟
هركه با پولاد بازو پنجه كردساعد سيمين خود را رنجه كرد «2» اگرچه قهرمان الماء و الطين باشد. «3» راستي آنطور آمدن از آذربايجان، رفتني چنان لازم داشت، خاصه با اسب چاپار و گرفتنهاي ناچار در شهر خبر شد كه بلاي دگر آمد.
مثل قضاي الهي در آن فضاي نامتناهي نازل شدي، هركسي را هوسي در سر و كاري در پيش. كه در آن حضرت به چه نحو تقديم خدمت كنند و تسليم نعمت و از كلفت هارب شوند و به الفت طالب، شبها اسباب ضيافت شوند و روزها اساس رأفت. بعضي كه راهشان دور باشد، به كاسه همسايه شما را ياد كنند و به كيسه پرمايه شاد، و قوّاد لشگر به دهشت و حكام كشور به وحشت افتادهاند كه مقدمه اين كار كيست و نتيجه اين آمدن چيست؟ و از اطراف مملكت و اكناف ولايت، آقچههاي زر و بقچههاي بيمر است كه عيان و نهان، بيدليل و برهان، به خدمت ميآورند و بيمنت ميسپارند. در صحن خانه جاي نمانده ز قند و چاي، نميدانم در اين بازيچهها از آن قاليچهها كه اشكال غريب و شترهاي نجيب دارد، يكي به ما نصيب خواهد شد يا همه جزو يخدانهاي شكسته و انبانهاي بسته خواهد بود؟ مصونا من اكفّ اللّامسينا. «4» هرچه هست انشاء اللّه مقضيّ المرام مكفّي المهامّ مراجعت كنيد. سوغات ما اگر قراغات هم باشد خوب است. وقت سحور است، به خوردن ترياك و توپ امساك خيلي مانده است، به ياد شما افتادم و اين صفحه را با قلم شكسته به پايان رسانيدم، كامروز در قلمرو دل، دست دست تست. اللّهمّ انّي اسئلك ببهائك كلّه تا انشاء اللّه بعد از مراجعت، تحقيقات عرشي و تصديقات فرشي شما به كار كي بيايد! به قول منوچهري:
بچر، كت عنبرين بادا چراگاه!بچم، كت آهنين بادا مفاصل! زياده زحمت است. خود ميداني كه ميدان سخن فراخ بود و قلم گستاخ. ممنون خستگي و خواب باش كه اختيار از دستم ربود و بدين قدر اكتفا نمود.»
از سفرنامه مكه: اين سطور را كه پس از شركت در مجلس شبنشيني كه به احترام او در
______________________________
(1). پروردگارا، مرا بيامرز و مرا ببخش پادشاهي كه كسي را پس از من سزاوار نباشد (قول سليمان نبي، قرآن، سوره ص، آيه 34)- كلمه وهاب اشاره است به ميرزا عبد الوهاب خان وزير امور خارجه آذربايجان.
(2). اشاره است به ساعد الملك.
(3). اشاره است به ميرزا قهرمان.
(4). مصون از دست لمسكنندگان.
ص: 203
سفارت ايران در استانبول دادهاند، نوشته است: «... و بعد از حقهبازي، مجلس بال شد.
خانمها و مردها به رقص افتادند و پنج قسم رقاصي كردند و اين خانمها را اين مردها خسته كردند. هركه دست دراز ميكرد خانم بيچاره با خستگي دست بازميكرد. خانمي به پيش من آمد. به ميرزا جواد خان، نايب اول سفارت، به فرانسه گفت كه اگر بيادبي نباشد، ميخواهم دست دراز كنم كه با شاهزاده برقصم. گفتم به ميرزا جواد، بگو كه اين سنگي مكعب و نخراشيده است، كه از جا حركت نخواهم كرد و دست لطيف شما هم كه به سنگ بخورد درد خواهد گرفت. خيلي خنديد و پردن «1» گفت و رفت. از ميرزا جواد خان پرسيدم. گفت: خانم مستشار سفارت نمسه «2» است، خيلي زن زرنگي است. و في الحقيقه عالم غريب است كه هيچ قباحت در نظر اهل اروپا ندارد كه زنها گردن و سينهباز به انواع حلي و حلل «3» آراسته با مردان اجنبي دست بههم گرفته و دست به كمر انداخته و در مجمع هزار نفر به رقص و وجد ميآيند. صدق اللّه العليّ العظيم: كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ «4» و عنقريب اين عادات به اهل عثماني زودتر و به اهالي ايران قدري ديرتر سرايت خواهد كرد؛ يك نكته از اين معني گفتيم و همين باشد ...» «5»
نزديكي ادبيّات با سياست
مجد الملك منتقد سياسي عهد ناصر الدين شاه
حاجي ميرزا محمد خان سينكي ملقب به مجد الملك از رجال سياسي عهد قاجاريه و در زمره كسانيست كه با قبول مشاغل ديواني و همكاري با دولت و تصدّي شغل وزارت، از انتقاد اوضاع اجتماعي و نشان دادن جنبههاي ضعف و فساد حكومت ناصر الدينشاه خودداري نكرده است. او نهتنها بيكفايتي و عدم شايستگي رجال آن عهد، نظير ميرزا يوسف مستوفي الممالك آشتياني را به باد انتقاد گرفته، بلكه بو الهوسي و بياعتنايي شاه را به حل و عقد امور كشور و مداخلات نارواي متملّقين فاسد و چرب زبان درباري را در امور سياسي و اقتصادي و قضايي، علت العلل انحطاط و عقبماندگي كشور ميشمارد و
______________________________
(1).Pardon
(2). اتريش
(3). حلي و حلل هردو به معني زيورها، پيرايهها.
(4). هر طايفهاي به آنچه دارند خوشند. (قرآن سوره روم، آيه 32 و سوره مؤمنون، آيه 53).
(5). مأخوذ از فرانسويCharge d'affaires ، كاردار سفارت.
ص: 204
با كمال صراحت، براي نشان دادن سازمان آشفته قضايي آن ايام مينويسد: «احكام ملتي و دولتي از اعتبار افتاده، يك حكم در دست كسي نيست كه ناسخ آن در دست مدعي نباشد.» سينكي از منشيان خوشنويس عهد ناصري و شاهكار او كشف الغرايب يا رساله مجديه است.
اينك گزيدهيي از رساله مجدّيه در انتقاد از روش سياسي ناصر الدين شاه و صدراعظم او را نقل ميكنيم: «... چند نفر صياد وحشي خصال شاه شكار، قلب پادشاه را طوري صيد اراده و رأي خود گردانيدهاند كه دقيقهيي نميگذارند از گشتن صحرا و كوه و كشتن حيوانات تسبيحگو، فارغ شود، منتظرند شومي اين عمل كه قطعا موجب قطع نسل و كوتاهي عمر و شوريدگي بخت است اثر خود را ظاهر كند.
شعر:
درخت افكن بود كم زندگانيبه درويشي كشد نخجير باني اگر بالفرض دو خبر در خاكپاي مبارك تصادف كند، كه يكي حاضر بودن اسباب شكار جرگه باشد، و ديگري حاصل شدن يك امتياز عمده، به استصواب همين صيادان آن اعتنا كه به خبر اول است به دومي نيست.
عيب كارهايي كه مغاير مصلحت جهانباني است و مخالف سليقه جمهور، به پردهپوشي و اغماض اين اشخاص از نظر پادشاه برخاسته و اتفاقات بديهي الضر به اشتباهكاري و آسانگويي در لباسهاي مستحسن جلوه ميكند.
طبع ملوكانه را از مركز سلطنت و محل حل و عقد امور دولت به مرتبهاي متنفر كردهاند كه نهضت موكب همايون در نهايت شوق و چابكي است و معاودت با كمال سستي و اكراه. گويا اين صيادان را با دزدان ماليات ايران، كه طالب بازار آشفتهاند، يك عهد و علاقه باطني است كه هر وقت استراحت پادشاه را در مركز سلطنت طولاني ديدند، به آهوگرداني استادانه پادشاه را خواهي نخواهي به «دوشان تپه» حركت ميدهند تا امور سلطنت و ملكداري خواب خرگوشي نمايد كه شيرازه آن از هم بگسلد ...
جلوس رئيس كل «1» با شبكلاه و پوستين بر روي صندلي از دور فرياد ميزند كه: اي مردم، از من چه ميخواهيد؟ هيچ امري از من متمشّي نيست، جز اخذ بيزحمت، كبر بيمعني، استغناي جعلي و استعفاي دروغي. پولي از مرحوم والدم پيش مردم است، به عنوان قرض الحسن «2»، جمعآوري ميكنم و زحمت را ميبرم و در اين اثناء چشم به راه و
______________________________
(1). صدراعظم ميرزا يوسف مستوفي الممالك آشتياني.
(2). پدر آقا را نام حسن بوده (ميرزا حسن، مستوفي الممالك عهد فتحعلي شاه).
ص: 205
گوش به آواز است كه از خبر ناخوشي يكي از محترمين دولت، كه بلا عوض است نه بلا وارث، خاطر وحدتطلب خود را آسوده كند و از مواجب و مرسوم آن مرحوم، كه ممات او هنوز معلوم نيست، مبلغي مداخل نمايد.
در اطراف صندلي او يك دسته از متملقين چرب زبان و رندان عالمسوز، كه به مصلحتبيني معروفند، از قبيل حاجي سعد الدوله و امثال، قنبرك «1» كرده، ايستادهاند. فوايد فقه طهماسب ميرزاي مؤيد الدوله «2» و فتح فرهاد ميرزا و فسق فيروز ميرزا را، كه علماي كاوياني دولتند، به حسن كفايت اكفي الكفاة راجع مينمايند. دستهاي هم از منشيان دستآموز حواسي جمع و قلمي تيز كردهاند كه به دستمزد خرابي آذربايجان و تمامي كردستان و بينظمي قشون ايران، فرامين منصب و علاوه مواجب و اعطاي نشان و خلعت بنويسند، رسومي بگيرند و در هر قضيه، خواه نفع دولت، خواه ضرر دولت، ايشان به مداخل خود رسيده باشند. پادشاه، با همه صبر و بردباري، متغير ميشود، متحير ميماند كه اگر وقتي كسي مصدر خدمتي شود تكليف چيست و به كدام عطيه دولتي بايد او را امتياز داد؟ با اين تحيّر و تغيّر مجبور ميشود به متابعت رأي رئيس كل و اتباع او.
ميل خاطر پادشاه، آنچه شنيدهايم، مصروف است به تربيت مردم و ترك رذائل و ترويج رسوم آدميت و انسانيت و از آنچه اسباب بطالت و ضايع شدن وقت است و نتيجه عقلي ندارد اعراض دارند. مثل اينكه سلام عام را، كه به قول عوام شكوه سلطنت عجم است، به تقليل قائلند، و آن ايستادنهاي طولاني را، كه مورث بهت و بطالت آشكار بود، موقوف فرمودند.
اين شخص با سابقه درويشي و خاكساري و قلندري و ترك و تجريد، همين سلام و قيام بيقعود را به يك امتدادي از امتداد سلام پادشاه بيشتر، در حضور خود علي الاستمرار منعقد ميخواهد، ظهور اين حالات را به هيچچيز نبايد حمل كرد، مگر به مخالفت او با سليقه و ميل پادشاه، چنانكه در ترك عنوانات نيز از او همين مخالفت ظهور يافت ...
طبقات مردم ايران، در اين ايام فترت، كه از رياست كليه بوي فقر و درويشي ميآيد، در ورطه خيال افتاده، هر طبقه تابع اعتقادي شدهاند ...
كفات دين و هدايت حق و يقين، نايبان امام و علماي اعلام، كه قيام آنها بر طريق انبياست و قوام ايشان به پاسداري ملت غراء، از اداي تكاليف و اضائه سراج و ارائه منهاج قاصرند و به اقتضاي مصلحت وقت براي امروز خود تكليفي تازه ايجاد كردهاند، همچو
______________________________
(1). اسم حاجي سعد الدوله قنبر علي خان بوده است. قنبرك به معني گردنشستن، چنبرك، چنبره است (فرهنگ معين).
(2). طهماسب ميرزا كتابي در فقه نوشته كه به فقه مؤيدي معروف بوده است.
ص: 206
ميدانند كه اگر در رفع ظلم و بدعت جديد، كه ضرر آن به ملت و دولت ايران ميرسد و خلق را ناچار ميكند كه براي اموال و اولاد خود سفارتها را به وصايت اختيار كنند، حرف خيري بگويند، قادر ذو الجلال از اعانت ايشان عاجز است. معاذيري است كه در صور علميه ايشان به نظر ميآيد، هيچيك در نظر اهل تحقيق پسنديده نيست، مگر بگوييم هنوز موجبات رغم و حسد و آتش سوزنده اين دو خصلت در ميان اين طايفه مشتعل و فروزنده است و در معني إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ «1» رخوتي هم رسيده كه برادران ديني تا اين درجه با يكديگر در مقام نفاق و نخوتند ...
احكام ملتي و دولتي از اعتبار افتاده، يك حكم در دست كسي نيست كه ناسخ آن در دست مدعي نباشد. (مصراع) اين بحث بر ثلاثه غساله ميرود ...
همين نفاق و نفسانيت سبب تفريق علما شده و ايشان را در سه درجه استقرار داده:
رتبه اولي را مقتضيات علم و حلم و وقار، يا حفظ ضياع و عقار، از همه كار بازداشته، زبانشان در كام است و ذو الفقار علي «2» در نيام (مصراع) شير شريعت است و بس، حمله نميكند به كس! اگر مظلومي به مطاعيت و مرجعيت ايشان ملتجي شود، چاره فوري بخواهد، چون ثمرات وجود خود را در غايت خطا ميبيند، لا جرم متظلم را به حضور حضرت صاحب الامر، عليه السّلام، تسليت ميدهد. فوايد رتبه اولي بالفعل مكايدي است كه از آن سيّد جماراني «3» و ملاي جهرمي در معاملات شرعيه مردم به كار ميرود.
شعر:
و كم من يد قبّلتها عن ضرورةو كان منائي قطعها لو امكّن «4» رتبه ثانيه را دواعي احتياط چندي مانع بود، از سست كردن عنان عوام وحشت داشتند، كه مبادا فتنهاي حادث شود كه از رفع آن عاجز باشند، ولي حالا كه شدايد ظلم و بدعت و اسباب شكايت و نفرت همه خلق شده، از ترغيب عوام مضايقت ندارند ...
رتبه ثالثه ... هريك منبر و محرابي تصاحب كردهاند و بياجازه در علم به مرافعه شرعيه اقدام دارند، محرر و كاتب در ركابشان ميدود و بذا حكمت و ذلك الكتاب مينويسند و حاضرند كه هرچه به اراده مريدين بگذرد به مقام فعليت برسانند. از هر جايي صدايي بلند شود مثل سيلي كه از سحاب برخيزد با خيل اصحاب ميريزند و نعره
______________________________
(1). مؤمنان برادر همند (قرآن، سوره حجرات، آيه 10).
(2). اشاره به حاج ملا علي كني است.
(3). اشاره به سيد محمد باقر است.
(4). در حاشيه: اي بسا دست كه از روي ضرورت بوسند كه اگر فرصت يابند ببرند به تيغ (پرتو اصفهاني).
ص: 207
واديناه و واملتاه بلند ميكنند. احكامي كه از درجه ثالثه صادر ميشود از احكام درجه اول و ثاني نافذتر است، زيرا كه در اجراي حكم خود تا همهجا همراهند. اوباش بلد و رجاله شهر، دور اين طبل و علم و ترب و كلم سينهزن و دسته گذارند و اميدواري كه مردم اوباش و هنگامهجو از اين درجه علما دارند از درجه اولي و ثانيه ندارند.
مذهب شيخيه كه از مستحدثات تشيع است، اين اوقات يك علت مزمن شده و به جسد دولت و ملت ايران حلول كرده، قواي ملت را مثل مزاج دولت عليل نموده است.
پيشوايان ملت و پيشكاران دولت را مشغوليت خاطر از علاج اين علت نيز قاصر كرده است. عنقريب وليعهد دولت ايران را تشويقات اندروني و بيروني منسوبان امي او، كه امت معتبري شدهاند، يك شيخي مقتدر خواهد كرد و او را عصبيت اين مذهب به عملي وا ميدارد كه از حوصله دولت و ملت خارج باشد و الحق از براي دولت بزرگي ننگي است وليعهدي تعيين كند كه مردود ملت شود.
عادات حاضره ايران طبايع و قلوب اهالي ملل و دوّل خارجه را از ملت اسلام متنفر كرده، اعتقاد آنها اين شده كه: ظلم و تعدي، زجر و شكنجه، اعدام نفوس، در ازاء تقصير يك نفر، جمعي را تاراج كردن و مردم را بلا جهت از درجه اعتبار و رتبه انداختن و رسواي خاص و عام كردن و همه حقوق ملتي و دولتي را به اغراض نفساني و رشوه و تعارف ضايع و باطل گذاشتن، از اصول ملت اسلام است و اين دولت و ملت را دولت و ملتي شناختهاند وحشي و خونخوار ...
حكومت ايران نه به قانون اسلام شبيه است، نه با قاعده ملل و دول ديگر. بايد بگوييم: حكومتي است مركب از عادات ترك و فرس و تاتار و مغول و افغان و روم، مخلوط و درهم و يك عالمي است عليحده، با هرجومرج زياد، كه در هرچند قرني يكي از ملوك طوايف مذكوره به ايران غلبه كردهاند، از هر طايفهاي عادت مكروهه و مذمومه در ايران باقي مانده و در اين عهد همه آن عادات كاملا جاري ميشود. اگر اجراكنندگان اين عادات بگويند: حالت حاليه ما اجراي اين عادات را اقتضا نميكند كه بهترين قانونهاست و در همه عصر ميتوان معمول داشت.
شتر مرغهاي ايراني، كه از پطرزبورغ و ساير بلاد خارجه برگشتهاند و دولت ايران مبلغها در راه تربيت ايشان متضرر شده، از علم ديپلامات و ساير علومي كه به تحصيل و تعلم آن مأمور بودند، معلومات آنها به دو چيز حصر شده: استخفاف ملت و تخطئه دولت.
در بدو ورود پاي ايشان به روي پا بند نميشود، كه از اروپا آمدهاند. از موجبات اخذ و طمع و بخل و حسد به مرتبهاي تنزيه و تقديس ميكنند كه همه مردم، حتي پادشاه، با آن
ص: 208
جودت طبع و فراست كذا، به شبهه ميافتد كه آبوهواي بلاد خارجه عجب چيزها از آب بيرون آورده، گويا توقف آنجا با لذات مربي است و قلب ماهيت ميكند.
اين انگورهاي نو آورده هم با نطقهاي متأسفانه «1»، گاه از بخت خود اظهار تعجب ميكنند كه از ولايات منظمه به اين زودي چرا به ممالك بينظم رجعت كردهاند؟ و گاه به احوال پادشاه متحير كه تا چند از تمهيد اسباب تربيت غفلت دارند؟ اين تأسف و تعجب تا وقتي است كه به خودشان از امور ملكي كاري سپرده نشده. همينكه مصدر كاري و مرجع شغلي شدند، به اطمينان كامل كه قبح اعمالشان تا چندي به بركت سياحت قطعه اروپا پوشيده است و به اين زوديها كسي درصدد كشف بيحقيقتي ايشان نيست، بالا دست همه بيتربيتها برميخيزند و در پامال كردن حقوق مردم و ترويج فنون بيديانتي و ترك غيرت و مروت و اختراعات امور ضارّه و طمع بيجا و تصديقات بلا تصور و خوشامد و مزاحگويي به رؤسا و پيشكاران و تصويب عمل و تصديق به اقوال ايشان چندان مبالغه دارند كه پادشاه از مأموريت ايشان پشيمان ميشود و متحير ميماند كه با اينها به چه سلوك كند؟
شعر:
به مارماهي ماند نه ماهي است و نه مارمنافقي چه كني، مار باش يا ماهي! يكي از اسباب نفرت و خستگي خاطر پادشاه، كه در تمهيد اسباب تربيت تأمل دارد، ظهور حالات اين جوانان مشعبد است، كه اقوالشان جميعا در نظر پادشاه بيمعني آمده و دور نيست وقتي، به نفس نفيس، سياحت آن صفحات را تصميم عزم دهند، كه از مكتسبات خاطر همايوني چيزي را كه از براي مملكت فايده عمومي داشته باشد انتخاب فرمايند ...
از جمله آلات جارحه كه به دست عاملين جور و تاختكنندگان ايران داده شده و در تشهير آن ناگزيرند، دو شمشير است كه به زهر پرورش يافته و خورش آنها جانهاست:
يكي از اتهام متمولين ولايات به فتنه و فساد و اخلال عمل ماليات، ديگر نسبت مردم به تبعيت باب.» «2»
امير نظام سياستمداري كاردان و پاكدامن حسنعلي خان امير نظام گروسي
اشاره
امير نظام يكي از رجال بزرگ و لايق دوره قاجاريه است كه پس از پايان تحصيلات، مأموريتهاي گوناگون ديواني، سياسي و نظامي به او محول گرديده و همه را با شايستگي به انجام رسانيده است؛
______________________________
(1). يعني با سخناني از سر تأسف، يا سخنان مقرون به تأسف.
(2). از صبا تا نيما از ص 149 تا 155 (به اختصار)
ص: 209
وي در طول 64 سال خدمت، از بيان حقيقت و اعلام مفاسد و نارسائيهاي حكومت ايران باكي نداشت «... حتي شاه و وليعهد هم از او حساب ميبردند، سالها پس از مرگ امير كبير، ناصر الدينشاه- يعني همان مرد حق ناشناسي كه خود حكم قتل امير را داده بود.- به پسرش مظفر الدّين ميرزا وليعهد، در توصيف حسنعلي خان مينويسد: «قدر نوكر خوب را بدان، من چهل سال است بعد از امير خواستم از چوب آدم بتراشم، نتوانستم!»
لرد كرزن ميگويد: «حسنعلي خان امير نظام گروسي، كه مدتي وزيرمختار ايران در فرانسه و چندي نيز مقيم لندن بود، زبان فرانسه را در كمال خوبي تكلم ميكند، افكار ترقيخواهانه و مغرب زميني بر او غلبه دارد، فردي قويّ الاراده و با عزم است، در دوره پيشكاري خود در آذربايجان، هرج و مرجهاي آن ايالت را به كلّي از بين برد، خلاصه از بهترين ولات اداره كننده ايراني است.»
فوريه فرانسوي، طبيب ناصر الدينشاه نيز از عقل، زيركي و تجربه اين مرد با تحسين و شگفتي ياد ميكند: «امير نظام مردي دانشمند و دانش دوست و از منشيان باذوق و پرمايه عهد ناصري بود و نوشتهها و آثار ادبي چندي از او به يادگار مانده است.»
نمونهيي چند از منشات امير نظام
1. از پند نامهيي كه به پسرش يحيي خان نوشته است: «... صواب چنان بينم كه كلماتي چند بر سبيل پند ترا به يادگار نويسم، تا اگر خدا خواهد و به مقام رشد و تميز برسي، پند پدر كاربندي، تا از عمر و زندگي خود برخوردار شوي. نخستين پند من ترا آن است كه زنهار با گروهي كه از خدا دورند، نزديكي نكني و با اراذل و فرومايگان همنشيني نگزيني، كه صحبت اين جماعت عاقبت ندارد و در اندك روزگاري فساد دين و دنيا آورد.
همنشين تو از تو به بايدتا ترا عقل و دين بيفزايد پس بر آن باش كه جز با خداوندان دانش به سر نبري و عمر گرامي را در كارهاي باطل و كردارهاي بيحاصل صرف نكني؛ پيوسته همت خود را بر كارهاي بزرگ و شگرف بگمار، و دل را بر آن قويدار، تا طبيعت تو بدان خو كند و به پستي و سستي نگرايد.- تا تواني دست كرم بگشا، كه كريم فقير به از بخيل غني است و زنهار كه از بخل و امساك برحذر باش كه در دو جهان تيرهبختي و خيرهرايي آورد و بايد كه داده و احسان خود را به اظهار منّت ضايع و ناچيز نگرداني.
شيرينزبان و خوشگفتار باش و ملايمات سخن را همه وقت رعايت كن و در ايجاز
ص: 210
و اختصار كلام بكوش كه از اطناب و تطويل شنونده را ملال خيزد و تو نيز به خيرهسرايي و هرزهدرايي مشهور گردي، از اداي الفاظ مغلقه و عبارات غير مأنوسه كناره جوي كه سخره مردم نشوي ... بايد در هر محفلي به مناسبت مقام و در خور طبايع، سخن گويي. و بر تو باد كه در تحصيل علوم ادبيّه، جهد وافي به عمل آوري ... در حسن خط بكوش كه زينت ظاهر را نيكو پيرايهاي است.
در اقدام كار، پس از ملاحظه صلاح و فساد آن، درنگ مكن و كار امروز به فردا مگذار- اگر ترا دشمني افتد، هرگاه بداني كه صلح را طالب است با او به جنگ و خصومت اقدام منما ...» «1»
2. نمونهيي از نامههاي خصوصي او: فدايت شوم، باز قلمي برداشته و دو اسبه بر من بيچاره تاخته بوديد! آقاي من، مولاي من، وزير داخله، وكيل مهام مملكت آذربايجان، به قول مرحوم مغفور مؤيد الدّوله كه به امير لشكر ميگفت:
ملكا، مها، نگارا، صنما، بتا، بهارامتحيرم، ندانم كه تو خود چه نام داري! آنوقت كه ميرزا عباس خشك و خالي بودي، بنده، مخلص و معتقد سر كار بودم و بر صدر اعظمي و رياست سركار قول گذاشته؛ حالا كه قوام الدوله، وزير داخله، وكيل آذربايجان و محرم اسرار سلطنت و فلان و فلان هستيد، اگر دعوي الوهيّت بكنيد آمنّا و صدّقنا! كدام احمق است كه جلالت شأن شما را نداند و يا عياذا باللّه ملازمان عالي را به چشم حقارت بيند و آنكس كه ترديد داشته و يا ندانسته كه شأن كدام يكي از من و جناب ناصر الملك و جنابعالي بالاتر است، ساده و بيخبر بوده است ... تو باز تير پنجه، و ما صعوه «2» ضعيف و اللّه شأن شما بالاتر است، فرستادن لايحه هم لازم نبود، زيرا شما بيرقم «قوشچي باشي» هستي ...» اين نامه را كه لحني انتقادي دارد، حسنعلي خان امير نظام به ميرزا عباسخان قوام الدوله نوشته، كه سطري چند از آن نقل كرديم.
در اين نامه از فساد و نابساماني كشور، و وضع مالي خود كه حاصل و نتيجه يك عمر صحت عمل و پاكدامني است شكايت ميكند: «خدايگانا، معظّما، پيش از اين در حديث نبوي ديده بودم كه الفقر موت الاكبر و معني آن را تا به حال نميدانستم، در اين دو سال اقامت تهران، اين روايت، درايت و اين بيان، عيان شد، مدت دو سال است كه در اختصار اين موتم و به سكرات آن گرفتار، اما موت به فوت هرگز نرسيده و حركت به سكون مبدل نشده، هرچه ميدوم و هركجا ميروم، همان احمد پارينهام و محمد ديرينه،
______________________________
(1). از صبا تا نيما، ج 1، پيشين از ص 165 به بعد.
(2). گنجشك
ص: 211
نقشها هرچه بود، زده شد و كفشها هرچه داشت دريده گشت، فايده نبخشيد و نخواهد بخشيد و چند قطعه تحريرات خوب به انجام رسيد، اما روغني به چراغ و جرعهاي به اياغ «1» نريخت، كار تهران به رشوه است و به عشوه، رشوه را مال ندارم و عشوه را جمال، به خداي متعال من تن به مردن دادهام، اما مرگ جان ميكند و پيش نميآيد.
بخت بدبين، كز اجل هم ناز ميبايد كشيد! كرايه خانه و مواجب نوكر ديوانه از واجبات فوري است، به قضا رضا نميدهند و امروز را به فردا نمينهند، لابد بايد به اين و آن آويخت، آبروها آبجو شد و روها از سنگ سختتر كه با اين خط و ربط، بايد ضبط گرسنگي كشيد و تنگي و سختي ديد، بهترين دوست من آنست كه اگر انشاء اللّه مردم و عذاب را سبك كردم، اين رباعي را بر سنگ تربتم بنويسد:
اي آنكه به رنج و بينوايي مردهدر حالت وصل از جدايي مرده
با اينهمه آب، تشنه لب رفته به خاكاندر سر گنج، از گدايي مرده» «2» اين رباعي در حقيقت وصف حال و مبيّن پاكدامني و صحت عمل مردي است كه در دوران حيات، با داشتن قدرت و امكانات گوناگون برخلاف جريان شنا كرده و در عين احتياج و نيازمندي، دامن خود را به رشوه و فساد آلوده نكرده است.
مستشار الدوله
ميرزا يوسف خان مستشار الدوله تبريزي از پيشروان و آزاديخواهان عهد ناصري و از همفكران ميرزا حسين خان سپهسالار و ميرزا ملكم خان ناظم الدوله است. او پس از فراگرفتن فارسي و عربي و علوم شرعيه و خدمت در سازمانهاي ديواني در داخل و خارج ايران، در اواخر سال (1283 ه. ق) به كارداري سفارت ايران در پاريس منصوب و از راه استانبول عازم فرانسه گرديد. در سال (1299 ه. ق) كه ميرزا يحيي خان مشير الدوله قزويني به وزارت عدلّيه رسيد، وي را به معاونت خود برگزيد، ولي او به واسطه اخاذي و فسادي كه در دستگاه عدليه وجود داشت، از خدمت در دادگستري كنارهگيري كرد.
چون در آن ايّام در روزنامه اختر استانبول انتقادهايي از ديوانخانههاي ايران انتشار يافت، به گمان اينكه وي در نشر اين انتقادات دست داشته، از خدمت دولت معزول و چوب مفصّلي خورد و پنج ماه در انبار دولتي زنداني گرديد و پس از چند ماه حبس و پرداخت جريمه، آزاد و به كارگزاري مهام خارجه آذربايجان به تبريز رفت.
______________________________
(1). جام، ساغر
(2). همان كتاب ص 166 تا 172 (به اختصار).
ص: 212
مستشار الدوله در تاريخ نشر انديشه آزادي در ايران، مقام ارجمندي دارد؛ وي پس از مشاهده فرهنگ و تمدن غرب به اين نتيجه رسيد كه تمام ترقيّات آنها محصول و مولود حكومت قانون و استقرار حكومت ملّي است، وي براي نخستينبار از تفكيك دين از سياست و برابري اتباع مسلم و غيرمسلم، از نظر حقوق اساسي، سخن گفته و حتي پيش از ملكم گفته است كه «شاه و گدا در برابر قانون مساوي هستند.» «1»
مستشار الدوله با ميرزا فتحعلي آخوندزاده، آشنايي و مكاتبه داشته و از اين مرد دانشمند چيزها آموخته است. مستشار الدّوله در دوراني كه در آذربايجان مأموريّت داشت، نامه مفصّلي به مظفر الدّين ميرزا وليعهد نوشت و خواهش كرد كه آن را از نظر شاه بگذراند. وي در آن نامه از حكومت استبدادي و فساد دربار انتقاد كرده و اصلاحات مملكتي و ايجاد حكومت قانون و برقراري آزادي و مساوات را خواستار شده و گوشزد كرده بود كه اگر زمامداران ايران خود درصدد تأسيس مجلس مقنّنه برنيايند، سير حوادث تاريخ آن را بر ما تحميل خواهد كرد.
اين سخنان تند و صريح با روش مستبدانه ناصر الدينشاه سازگار نبود، بههمين جهت او را تحت الحفظ به قزوين آوردند و با كند و زنجير زنداني كردند و كتابچه قانون او را، آنقدر بر سرش كوفتند كه چشمانش آب آورد و چند سال بعد به سال (1313 ه. ق) به وضعي اسفناك درگذشت.
اينك بخشي از نامه مستشار الدّوله را كه در سال (1306 ه. ق) به مظفر الدين ميرزا وليعهد نوشته است از تاريخ بيداري ايرانيان نقل ميكنيم: «بعد از عنوان، از زندگي پير غلام، زياده از سه چهار روز گويا باقي نمانده، در دولتخواهي و خانهزادي از تكاليف واجبه خود ميداند كه افكار واپسين خود را در اين نفس آخرين به خاكپاي اقدست تقديم نمايد. چون اين عريضه در موقعي به لحاظ مبارك اجازه تشريف حاصل مينمايد كه پير غلام عالم فاني را وداع نموده است، يقين دارم به اعتقاد تمام به عرايض بيغرضانه و صادقانه خانهزادي كه هرگز نسبت به پادشاه خود و وطن خود خيانت را شعار خود نكرده، ملاحظه و امعاننظر خواهند فرمود. محل ترديد و انكار نيست صدايي كه از دل بيرون آيد، از روي صداقت و حقيقت و راستي است. حضرت اقدس امجد اعظم روحنا فداه را خداوند عالميان به رتبه و مقام بلند و عالي انتخاب و نايل فرموده ولي در ضمن به مسئوليت خيلي مهم و بزرگي دعوت فرموده كه حق تفكر و انديشيدن را از مردم سلب نكنند.
______________________________
(1). فريدون آدميّت فكر آزادي ص 186
ص: 213
ممالك وسيعه ايران، كه وطن اصلي و خانه واقعي شاهنشاه اسلام است، به عقيده كافه سياسيون در محل خوف و خطر است، زيرا ترقيات شديد السرعه همسايگان و افعال و اعمال خودسرانه و بيباكانه درباريان قواي چندين هزار ساله دولت ايران را بهطوري از هم متلاشي و دچار ضعف و ناتواني صعب نموده كه علاج آن از قوه و قدرت متوطنين اين مرز و بوم به كلي خارج است؛ ولي عقيده حكما و سياسيون جمهور ملل متمدن بر اين است [كه] رفع خطرات و چاره اشكالات ايران را بههمين دو كلمه ميتوان اصلاح كرد كه بايد از اعمال گذشته چشم پوشيد و شروع به تأسيس قوانين تازه نمود. از اين راه ميتوان احترام و اعتبار سابقه دولت و ملت قديم ايران را در انظار اقوام خارجه و ملل متمدنه و همسايگان، مجددا جلب كرد و اين مطلب در نظر خردمندان مستقيم الادراك چنان واضح و آشكار است كه محتاج به هيچ دليل و برهان نيست. محتمل است بدين وسيله آثار و اسبابي كه نيكبختي مملكت را امنيت تواند داد، به دست آيد كه بعدها مأمورين دواير دولتي، از عالي و داني و بزرگ و كوچك، در اعمال و افعالي كه درخور درجه مأمورين ايشان است، خود را به انقياد و اطاعت مواد احكام قانونيه مكلف بدانند و مساوات حقوقيه به عموم اهالي و زيردستان، از هر صنف و طايفه، داده شود و براي حصول صلاح حال آنها هرگونه تدبيري كه لازم است به كار برند، و الا با اين حال اشتباه وزرا و درباريان دولت، از حيز امكان و قدرت انسان به طور يقين خارج است كه بتوان عظمت و اقتدار سلطنت قديمه ايران را در اين دور زمان مجددا به وسايل نياكان خود در خارجه و داخله مملكت نگاهداري و حفظ نمود.
به خاكپاي اقدست قسم، كه ما ايرانيان را توتياي چشم است، آنان كه عرض مينمايند كه اداره وزارتخانههاي حاليّه عيب و نقصي ندارد، حرفي است بيمغز و قولي است نامسموع.» «1»
«اين ناقص فهمان از طفوليّت به چپاول اهالي ايران معتاد شدهاند و با اين حرفها كه ولايت در نظم و رعيت آسوده است، خود را مادام العمر از مسئوليت دولت خارج ميدانند. در افواه منتشر است كه دولت ايران در خيال برقراري نظم در دواير دولتي است، ولي دولتيان چون قانون را مضر به حال خود ميدانند، تا جان در بدن دارند اقدام به اين امر نخواهند كرد ... اين خيرانديشان! خانمان برانداز تا دولت قانوني و قوه مقننه برقرار نشود، چشم از منافع خود نخواهند پوشيد ... پس بر عهده مأمورين سياسي و ملكي
______________________________
(1). از صبا تا نيما، پيشين، ص 284 به بعد.
ص: 214
است، هميشه بر وفق مقتضاي عصر و احتياج زمان رفتار نموده، هفتهيي يك روز به مفاد آيه كريمه وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ به اتفاق يكديگر از روي حقيقت در تصفيه امور دولت و ملت شور نمايند ... با اين ترقيات فوق العاده اروپائيان، چندي نخواهد گذشت كه ايران نيز در عداد دول مشروطه و داراي قانون اساسي، قرار خواهد گرفت و احكام عادلانه حريّت افكار و مساوات حقوقيه را جاري نموده و ديگر گوش به سخنهاي واهي نميدهد، لهذا به شخص حضرت والا واجب است كه قلب مبارك شاهنشاه معظّم را با عرايض صادقانه، از اشتباهات مزوّرانه درباريان آگاه نمايد كه جدّ و جهد ايشان براي منافع دو روزه خودشان است نه از براي قوام سلطنت دولت ايران.
باز قسم به ذات پاك احديت ياد ميكنم كه وضع قانون هرگز منافي مذهب حقّه اسلام نيست و خلل و نقصي به دين و اسلاميان نميرساند، بلكه به واسطه اجراي قانون، اسلام و اسلاميان به فوايد غير مترقبه نايل ميشوند و از دستبرد اجانب خلاص و آسوده شده و در انظار اهل عالم به عظمت و بزرگي زندگي مينمايند ...» «1»
نامهنگاري و نثر فارسي در دوره قاجاريه
اشاره
از دوره فتحعليشاه به بعد، در اثر تماس جبري زمامداران ايران با كشورهاي پيشرفته غرب و شكستهاي مكرر ايران از روسيه تزاري و آشنا شدن طبقات ممتاز با فرهنگ و ادبيات اروپائي، و از همه مهمتر در نتيجه ضروريات اجتماعي و اقتصادي عصر جديد، منشيان و دبيران رسائل دريافتند كه عهد تعارفات و مجاملهكاري و نگارش نامههاي مزيّن و مصنوع سپري شده و بايد به واقعيات عيني زمان توجه كرد و از القاب و عناوين پوچ و بيمعني، در نوشتن نامهها، حتي الامكان چشم پوشيد، بههمين جهت از دوره ناصر الدينشاه به بعد بازي با الفاظ به تدريج جاي خود را به سادهنويسي سپرد و پس از سقوط قاجاريه و روي كار آمدن حكومت پهلوي، دولت با صدور بخشنامهيي القاب مقامات رسمي را مشخص نمود و به ژاژخايي و تعارفات بيهوده پايان بخشيد.
نثرنويسي در عهد قاجاريه
اشاره
«در دوره پادشاهان قاجار، كلام منظوم همچنان غلبه دارد و نثرنويسي در درجه دوم اهميت است و چنانكه ديديم نهضتي در شعر پارسي براي بازگشت به سبك قدما پديد
______________________________
(1). ناظم الاسلام، تاريخ بيداري ايرانيان، ص 186 (به اختصار).
ص: 215
ميآيد، اما بازگشت ادبي به كلام منثور كمتر توجه دارد و اين نهضت و جنبش در نثر نهتنها ديرتر به وقوع ميپيوندد، بلكه خيلي آهسته و كند و تدريجي است. نثر اين دوره، غالبا عبارت از آثاري است كه به همان سبك و روش پيشين نوشته شده و از نظر ادبي زياد قابل اعتنا نيست. منشيان و نثرنويسان اين عهد، مانند فاضل خان گروسي، عبد الرزاق بيگ دنبلي، ميرزا صادق هماي مروزي وقايعنگار و منشي حضور فتحعليشاه، ميرزا جعفر رياض همداني منشي سفارت انگليس، ميرزا طاهر شعري ديباچهنگار مؤلف گنج شايگان، ميرزا عبد اللطيف مترجم كليله و دمنه و مؤلف برهان جامع در لغت، ميرزا حيرت مترجم تاريخ سرجان ملكم از فضلاي هندوستان، ميرزا عيسي قائم مقام فراهاني، ميرزا تقي عليآبادي صاحبديوان، ميرزا حبيب اللّه قاآني، ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله نشاط و ميرزا رضي تبريزي و ديگران، بدون آنكه خود درصدد ترويج شيوه كهن باشند تا حدي بدان دلبستگي دارند و هنوز در منشآت خود كمابيش از سبك و شيوه ديرين پيروي ميكنند و اين وضع با وجود اصلاحاتي كه كساني مانند ميرزا ابو القاسم قائم مقام در نثرنويسي به وجود آوردهاند، تا اواسط سلطنت ناصر الدينشاه ادامه دارد و باز مانند پيش، دبيران و منشيان نهتنها در نامهها و نوشتههاي خصوصي، بلكه در مكاتبه با پادشاهان كشورها به عبارتپردازي و سجعسازي سرگرم و دلخوشند، چنانكه اگر فرمانهاي دولتي و نامههاي رسمي آن زمان را ببينيم، حيرت ميكنيم كه چگونه پادشاهان و وزيراني دربند اينگونه عبارتهاي پوچ بودهاند و دبيران را ماهانه گزاف دادهاند و تنها براي پرداختن آن عبارتهاي بيمعني نزد خود نگاهداشتهاند.
براي روشن شدن اين بحث و اطلاع بر پيشرفت كند و تدريجي نثر فارسي، ابتدا چند فقره از منشورها و ارقام و نامههاي رسمي را، كه به تاريخهاي مختلف نوشته شده است، به ترتيب زمان تحرير آنها، در زير ميآوريم و بعد به شرح احوال و آثار چند تن از نويسندگان نامي اين عهد ميپردازيم:
نامهيي از قول فتحعليشاه به ناپلئون: در اين نامه كه ميرزا عبد الوهاب نشاط از قول فتحعليشاه به ناپلئون امپراتور فرانسه نوشته، مطالب سياسي تحت الشعاع لفاظيها و عبارتپردازيهاي بيجا قرار گرفته است: «بعد از شكر و منت خداوندي ... پادشاه مكرم، خسرو معظم، خديو اكرم، امپراتور اعظم، مالك ممالك فرانسه و ايتاليا، روانش شاد و جهانش بر مراد باد! شهريارا، كامگارا، از روزي كه ما بين اين دو دولت جاويد مدت، عهد يگانگي بسته و شاخهاي گلبن يكرنگي بههم پيوسته است، تاكنون به ميامين بختهاي فيروز، روزي نرفت كه رشته دوستي در دست الفت تابي نبيند و گلشن يكجهتي از مشرب
ص: 216
صفوت آبي. خصوصا در اين اوان كه عاليجاه ... از حضرت سپهر بسطت، مرحلهپيماي طريق مراجعت گشته و از غرض مهربانيهاي كارگذاران آن درگاه شرح الطاف آن فروغبخش مصابيح دولت و جاه و ضيا «1» افزاي انجمن محبت گرديد و الحمد للّه از هردو جانب دقيقهاي از رسوم يكجهتي متروك نيست و گامي جز به نيروي عهود يگانگي مسلوك نه. كارگذاران دولت از اين سو اگر بر الواح ضمير نقش بندند صفحات خاطرها از آنجانب مرآتي «2» صافي است و هواخواهان شوكت از آن صوب اگر در بيان مهمي سخن برانند مصداق زبانها از اينجانب ترجماني كافي، و از اينرو، آيينه اقبال دوستان پاك است و منطق آمال دشمنان بر خاك. بريدان و معتمدان اين دولت در آن حضرت، نسر «3» آسا و بختسان و عاكفند و ايلچيان و افيچالان «4» دولت فلكنشان اقبال مثال داير و واقف و در خدمات حضرتين فلك بسطت ثابت و مستقيمند و در عين استقامت گاه راجع و گاه مقيم.
والسلام.»
براي تكميل اين بحث و جلب توجه خوانندگان به پيشرفت و اصلاح نسبي و تدريجي نثر فارسي، دو نامهاي كه از طرف فتحعليشاه به مناسبت كشتهشدن گريبايدوف، سفير روس، اولي در ربيع الاول و دومي در ذيحجه سال (1245 ه. ق)- بعد از ورود كنياز دولگوروكي، سفير جديد به امپراتور روس نوشته شده و هردو انشاي ميرزا ابو القاسم قائم مقام فراهاني است، در زير نقل ميشود:
نامه فتحعليشاه به امپراتور روس:
«اول دفتر به نام ايزد دانا صنايع پروردگار حي توانا وجودي بيمثل و مانند و مبرا از چون و چند كه عادل و عالم است و قاهر هر ظالم، پاداش هر نيك و بد را اندازه و حد نهاده، به حكمت بالغه خود بدكاران را زجر و عذاب كند و نيكوكاران را اجر و ثواب بخشد و دورد نامحدود بر روان پاك پيغمبران راستكار و پيشوايان فرخنده كردار باد؛ و بعد، بر رأي حقايق نماي پادشاه ذيجاه انصاف كيش و عدالتانديش، تاجدار با زيب و فرّ، شهريار بحر و برّ، برادر والاگهر خجسته اختر، امپراتور ممالك روسيه و مضافات، كه دولتش با جاه و خطر است و رايتش با فتح و ظفر، مخفي و مستور مماناد كه ايلچي آن
______________________________
(1). نور
(2). آينه
(3). نام دو ستاره
(4).Officials
ص: 217
دولت را در پايتخت اين دولت، به اقتضاي حوادث دهر و غوغاي كسان او با جهال شهر، آسيبي رسيد كه تدبير و تدارك آن بر ذمه كارگذاران اين دوست واقعي واجب و لازم افتاد.
لهذا اوّلا براي تمهيد مقدمات عذرخواهي و پاس شوكت و احترام آن برادر گرامي، فرزند ارجمند خود، خسرو ميرزا را به پايتخت دولت بهيه روسيه فرستاد. حقيقت ناآگاهي اين حادثه و ناآگاهي امناي اين دولت را در تلونامه صادقانه مرقوم و معلوم داشتيم و ثانيا نظر به كمال يگانگي و اتفاق كه ما بين اين دو حضرت آسمان رفعت هست، انتقام ايلچي مزبور را بر ذمت سلطنت خود ثابت دانسته هركه را از اهالي و سكان دار الخلافه گمان ميرفت كه در اين كار زشت و كردار ناسزا اندك مدخليتي تواند داشت، به اندازه استحقاق، مورد سياست و حد و اخراج بلد نموديم. حتي داروغه شهر و كدخداي محله را نيز بههمين جرم كه چرا دير خبردار شده و قبل از وقوع اين حادثه، ضابطه شهر و محله را محكم نداشتهاند، عزل و تنبيه و ترجمان كرديم. بالاتر از اينها همه، پاداش و سزايي بود كه نسبت به عاليجناب ميرزا مسيح وارد آمد با مرتبه اجتهاد در دين اسلام و اقتفا و اقتدايي كه زمره خواص و عوام به او داشتند، به واسطه اجتماعي كه مردم شهر هنگام حدوث غائله ايلچي در دايره او كرده بودند، گذشت و اغماض را نظر به اتحاد دولتين شايسته نديديم و شفاعت هيچ شفيع و توسط هيچ واسطه در حق مقبول نيفتاد. پس چون اعلام اين گزارش به آن برادر نيكو سير لازم بود به تحرير اين نامه دوستي علامه پرداخته، اعلام تفاصيل اوضاع را به فرزند مؤيد موفق، نايب السلطنه عباس ميرزا، محول داشتيم. اميد از درگاه پروردگار داريم كه دم به دم مراتب و داد اين دو دولت ابديت بنياد در ترقي و ازدياد باشد و روابط دوستي و يگانگي حضرتين پيوسته، به آمدوشد رسل و رسائل، متأكد و متضاعف گردد. و العاقبة بالعافيه. تحريرا في شهر ربيع الاول سنه 1245.»
چند تن از نويسندگان اين عهد
عبد الرزاق بيگ
«عبد الرزاق بيگ دنبلي صاحب تاريخ مآثر السلطانيه و تأليفات ديگر «1» هنگام اقامت در شيراز كتابي به نام حدائق الجنان در سرگذشت خود و ترجمه علما و فضلاي معاصر با داستانهايي از كريم خان زند و خاندان او نوشت و بعد در همان كتاب تغييراتي داد و اصلاحاتي كرد و نام آن را به تقليد از كتاب
______________________________
(1). حقايق الانوار، حدايق الادبا، نگارستان دارا، ترجمه عبرتنامه از تركي، جامع خاقاني، روضة الاداب و جنة الالباب (به زبان عربي)، ديوان قصايد و غزليات، مثنوي ناز و نياز، مختارنامه منظوم در غزوات مختار بن ابو عبيده ثقفي.
ص: 218
تجزية الامصار و تزجية الاعصار تأليف عبد اللّه بن فضل اللّه شيرازي، تجربة الاحرار و تسلية الابرار نهاد. اين كتاب- به گفته ملك الشعراي بهار- از شاهكارهاي قرن دوازدهم هجري است و به شيوهيي بين شيوه وصاف و گلستان شيخ تحرير يافته و تمام مزاياي فني گذشته را دربر دارد و «ميتوان آن را از جمله آثاري دانست كه مربوط به رستاخيز ادبي و بازگشت به سبك قديم است.» «1»
اينك نمونهاي از اين كتاب: «حكايت كرد كه با جمعي از اهل وجد از راه نجد عازم بيت اللّه شديم. از شوق وصال كعبه مشتاقان، خار مغيلان بر قدم، گل و سمن بود و لاله تمنا در رياض خاطرها ميدميد و خار وادي بطحا «2» دامن دل ميكشيد. رفقا گفتند كه در قبيله نجد، دختري قبله اهل وجد آمده، در جمال و كمال چون سلمي و ليلي، چندين پرستارش در خيل است و دلها به نظاره آن حسن دلربا مانند مغناطيس در ميل. و خيام «3» آن زيبا خرام از راه منحرف بود و ميل اعنّه و مطايا و جمال رفقا باعث تأخير كعبه كمال ميشد و زبان رهروان و خجسته خصال گويا به اين مقال:
ساربانا نشان كعبه كجاستكه بمرديم در بيابانش پاي راهپيمايان در هواي آن ماه سيما در گل، و من از جدايي ياران پريشاندل.
جان گشايد سوي بالا بالهادر زده تن در زمين چنگالها ياران از راه، ميل به مقام آن دلارام كردند، چون ذو الّرمه به وصال خرقاء شوريده و مستهام.
تمام الحج ان يقف المطاياعلي خرقاء واضعة اللشام «4» مرا نيز جدايي از ياران در صورت تنهايي مشكل مينمود و اطاعت امر لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ «5» لازم. ناچار با ياران موافقت كردم و با همدمان روي به راه آوردم. قبل از ورود به مقام معهود، يكي از رفقا را كه ميل قلبي به ديدار آن سمنبر از همه بيشتر، بلكه باعث انحراف از طريق، همان رفيق صديق بود، چيزي در راه به انگشتش خليد و از بيتابي فريادش به آسمان رسيد. گفتند مگر خار است و خليدن خار موجب آزار. ياران گفتند با اينكه آن دختر را حسني تمام است، در مداواي اوجاع مولمه نيز او را وقوفي ما لا كلام
______________________________
(1). ملك الشعراي بهار، سبكشناسي، ج 3، ص 320.
(2). هامون، بيابان
(3). خيمه، چادر
(4). زيارت خانه خدا وقتي تمام است كه شتران بر در سراي خرقاء- كه روي بند از رخسار برگرفته باشد- بخوابند (فرقاء نام معشوقه شاعر است.)
(5). خويشتن به هلاكت نيفكنيد (قرآن، سوره بقره، آيه 95).
ص: 219
است. اگرچه از كاوش مژگانش جراحتها ناسور است، اما لعل نوشپرورش نوشدار و بخش دلهاي رنجور. علاج درد اين مستمند دست آن سرو بلند است، اگرچه از تطاول غمزه خانهروب است، اما از بنان مخضوب، مرهم نه دلهاي نژند.
دستي از پرده برون آمد چون عاج سپيدگفتي از ميغ همي تيغ زند زهره و ماه
پشتدستي به مثل چون شكم قاقم نرمچون دم قاقم كرده سرانگشت سياه «1» چون به خيامزاده كرام رسيديم، رفقا او را ملاقات كردند و گفتند از آنچه شنيده بوديم افزونتر ديديم. باري مراسم دلنمودگي «2» و ميزباني ظاهر نمود ...» «3»
قائم مقام ثاني
اشاره
از پيشوايان سبك جديد ادبي، ميرزا ابو القاسم قائم مقام، پسر ميرزا عيسي قائم مقام اول، معروف به ميرزا بزرگ بود؛ وي علاوه بر مقام ادبي از رجال و وزرا و سياستمداران بنام اوايل دوره قاجاريه است. در سال (1226 ه. ق) در استان آذربايجان به وزارت عباس ميرزا وليعهد رسيد و در دوران تصدي، سعي ميكرد امور خطّه مأموريت او تحت اصول و قواعد صحيحي انجام پذيرد، ولي در دربار فاسد قاجاريه اجراي چنين نيّتي سخت دشوار بود. عاقبت در اثر سعايت و بدخواهي دشمنان، عباس ميرزا، از فتحعليشاه تقاضا كرد كه او را به تهران طلبيده و در آنجا معزول كنند. قائم مقام مدت سه سال از تصدي مشاغل ديواني بركنار بود، ولي در سال (1241 ه. ق) به سبب اختلال امور آذربايجان بار ديگر از وي در حل و فصل امور استمداد جستند و به مقام سابق بازگشت، وي كه به اوضاع نابسامان ارتش ايران واقف بود، با جنگ ايران و روسيه تزاري مخالفت ورزيد و به اين گناه بار ديگر مغزول شد، اما پس از شكست ايران از روسيه كه منتهي به عهدنامه ننگين تركمنچاي گرديد، شاه به خطاي خود پي برد، از او استمالت كرد و به آذربايجان فرستاد و نايب السلطنه ناچار با كسب اجازه از شاه به عقد صلح با روسيّه تزاري پرداخت.
عباس ميرزا چون از ادامه حيات نوميد شد، وصيّت كرد كه قائم مقام، پسرش محمد ميرزا را به سلطنت برساند، او با كفايت و كارداني چنين كرد و به پاس اين خدمت به مقام صدارت عظمي ايران منصوب گرديد، ولي قائم مقام تنها به داشتن مقام دلخوش نبود و ميخواست دست به اصلاحات اساسي بزند و از سوء استفادهها و قدرت نامحدود
______________________________
(1). شعر از كسائي مروزي است.
(2). از دل نمودن، مهرباني كردن و مردمي كردن. (فرهنگ معين).
(3). يحيي آرينپور، از صبا تا نيما از ص 46 تا 52 (به اختصار)
ص: 220
شاهزادگان و ديگر درباريان بكاهد و آنان را به حدود و حقوق خود آشنا سازد، وي بدون توجه به محيط و امكاناتي كه داشت به اين مهم اقدام كرد و با اين كار خير، و كوتاه كردن دست مفتخواران، عدهيي به دشمني و مخالفت با او برخاستند و به كمك حاج ميرزا آقاسي، بر سوءظنّ شاه به وي افزودند تا سرانجام شاه مستبد فرمان خفه كردن اين وزير اصلاحطلب را صادر نمود.
قائم مقام در فنون ادب از نظم و نثر استاد بود و اشعار و نامهها و منشآت او نمونه فصاحت و بلاغت، و يادآور سبك شيواي سعدي بود، متأسفانه قسمت اعظم اشعار او در مدح رجال و زورمندان زمان بود، و كمتر به مسائل اساسي عصر خود توجه كرده است؛ تنها در اشعار زير برخلاف معمول به توصيف اوضاع سياسي آن روزگار پرداخته و از استيلاي روس و شكست سپاه ايران اظهار تأسف و ملال كرده است:
روزگار است آنكه گه عزّت دهد گه خوار داردچرخ بازيگر از اين بازيچهها بسيار دارد
مهر اگر آرد بسي بيجا و بيهنگام آردقهر اگر دارد بسي ناساز و ناهنجار دارد
... لشكري را گه به كام گرگ مردمخوار خواهدكشوري را گه به دست مرد مردمدار دارد
گه به تبريز از پطرزبرگ اسپهي خونخوار راندگه به تفليس از خراسان لشكري جرّار دارد ديگر از اشعار تأثرانگيز او قصيدهيي است كه پس از سال 1239 ساخته و چون مسعود سعد سلمان از سرنوشت شوم خود و در معني از وضع اسفانگيز كشور اظهار ناراحتي و ملال كرده است:
اي بخت بد، اي مصاحب جانماي وصل تو گشته اصل حرمانم
اي بيتو نگشته شام يكروزماي بيتو نرفته شاد يك آنم
اي خرمن عمر از تو بر بادموي خانه صبر از تو ويرانم
هم كوكب سعد از تو منحوسمهم مايه نفع از تو خسرانم
تيغست ستاره و تو جلّادمسجنست «1» زمانه و تو سجّانم «2» ...
از روز ازل تويي تو همراهمتا شام ابد تويي تو همشأنم
عمري است كه روزوشب همي داريبرخوان جفاي چرخ مهمانم
آن سفله كه ميزبان بود ندهدجز حنطل صبر و يأس و حرمانم
خون سازد اگر دهد دمي آبمجان خواهد اگر دهد لبي نانم
... زان سان كه سگان به جيفه گردآيندبا سگ صفتان نشانده بر خوانم
______________________________
(1). زندان
(2). زندانبان
ص: 221 ... تا چند به خوان چرخ بايد برداز بهر دونان جفاي دونانم؟ اين شعر را قائم مقام در نكوهش اللهيار خان آصف الدوله كه در جنگ دوّم ايران و روس، فرار را بر قرار ترجيح داده سروده است:
بگريزد به هنگام، كه هنگام گريز استرو در پي جان باش كه جان، سخت عزيز است
اي خائن نان و نمك شاه و وليعهدحق نمك شاه و وليعهد گريز است؟
آن صلح بههم برزن و از جنگ به در زننه مرد نبرد است، زني قبحه و هيز است
گويد كه غلام در شاهنشهم، امّاباللّه نه غلام است، اگر هست كنيز است
برگشته به صد خواري و بيعاري و اينكباز از پي اخذ و طمع دانگ و قفيز است
حاشا كه توان آهن و پولاد بريدنبا دشنه چوبين، كه نه تند است و نه تيز است» «1» قائم مقام، تنها در عالم سياست قهرمان نيست بلكه در بين نويسندگان نيز، مردي مبدع و مبتكر است. قدرت قلم و سحر بيان او به حدي بود كه شاه از گفتگو و مصاحبه با او بيم داشت و خود را همواره محكوم منطق و استدلال او ميديد.
هنگامي كه وي را به حكم محمد شاه بازداشت كردند، شاه گفت: «قلم و قرطاس «2» از دست او بگيرند و اگر خواهد شرحي بر من نگار كند، نيز نگذارند، كه سحري در قلم و جادويي در بنان و بيان اوست كه اگر خط او را ببينم، فريفته شوم و او را رها كنم.» «3»
نمونهاي از آثار منثور قائم مقام
نامهاي دوستانه از قائم مقام: «مهربان من، ديشب كه به خانه آمدم، خانه را صحن گلزار و طبله عطار ديدم، ضعيفه «4» مستغني الوصف «5» كه مايه ناز و محرم راز بود گفت: امروز ظهر، قاصدي نامه سر به مهر آورد كه سربسته در طاق ايوان و گلدسته باغ رضوان است ...
في الفور در كمال شوق و شعف:
مهر از سر نامه بر گرفتمگويي كه سر گلابدان است ندانستم نامه خط شماست يا نافه مشك ختا. نگارخانه چين است يا نگارخانه عنبرين:
______________________________
(1). از صبا تا نيما، پيشين، جلد اول، ص 75.
(2). كاغذ
(3). ناسخ التواريخ (قاجاريه) وقايع سال 1251 ه. ق.
(4). زن
(5). بينياز از توصيف
ص: 222 دل ميبرد آن خط نگارينگويي، خط يار مهربان است پرسش از حالم كرده بوديد، از حال دردمندي كه مبتلاي فراق، جسمش اينجا و جانش در عراق، چه ميپرسي؟
تا نه تصور كني كه بيتو صبورمگر نفسي ميزنم ز بازپسين است به خدا كه بيآن جان عزيز، شهر تبريز براي من تبخيز است، بلكه از ملك آذربايجان، هزار آذر به جان دارم و از جان و عمر، بيآن جان عمر، بيزارم:
گفت معشوقي به عاشق كاي فتي «1»تو به غربت ديدهيي بس شهرها
پس كدامين شهر از آنها خوشتر استگفت آن شهري كه در وي دلبر است بلي، فرقت ياران و تفريق ميان جسم و جان بازيچه نيست، ايام هجر است و ليالي بيفجر، درد دوري هست، تاب صبوري نيست، رنج حرمان موجود است، راه درمان مسدود.
يا رب تو به فضل خويشتن باريزين ورطه هولناك برهانم همان بهتر كه چاره اين بلا از حضرت عزّ و علا خواهم تا به فضل خدا رسم، جدايي از ميان برافتد، بخت بيدار، بار دگر روزي شود، و السلام.» «2»
نامهاي از امير نظام به قائم مقام تبريز: «فدايت شوم رقيمه جنابعالي علي التوالي شرف صدور ارزاني داشته، نميدانم از دوري و مهجوري از خدمت سركار اظهار تأسف نمايم و بر سعادت التزام جنابعالي در ركاب مبارك و محرومي خودم حسرت ببرم:
جام مي و خون دل، هريك به يكي دادنددر دايره تقدير تقسيم چنين باشد سبزي صحرايي رسيد و امروز آتش ماستي از او به ياد جنابعالي صرف خواهد شد، از بس از صفا، و هواي از اينجا تا بلدان تعريف كرده بوديد، به هوس افتادم كه اگر دماغي و فراغتي داشته باشم، به دو منزل تا به ايوان بروم و مستشار الملك را هم كه به عزم اقامت از باسمنج آمده، با خود همراه خواهم برد. هرجا كه هست بيتو نباشد نشست ما ...» «3»
جواب مراسلهايست به قلم امير نظام: «ديروز رقيمه عالي را در وقتي آوردند كه از يك طرف به موضع لگد خورده اسب كه دردش تسكين نيافته، زالو انداخته و يكوري افتاده بودم و از طرفي ديگر به واسطه دو عدد دوملي كه مثل حب نبات از چانهام سر بر زده و ضمادي از بزرك انداخته به هيئتي مكره ... بودم؛ وقت عصر است، ابرها متراكم شده هوا را
______________________________
(1). جوان
(2). از كتاب منشآت ميرزا مهدي خان افشار، ص 31 به بعد.
(3). منشات امير نظام گروسي، ص 143.
ص: 223
تيره كرده است، چشمم نميبيند، اگر همه با عينك است باز ميزنيم كه رقيمه را بخوانم تا ببينم چه ساحري فرموديد؟ خواندم و ديدم سحر حلالست «1» و ماء زلال؛ بعد از آن تب و التهاب و پس از آن نوع معالجه اطباي نابكار، اينطور راپورت «2» ايّام مرض را نوشتن، كار حضرت فيل است و شوخي نيست (
كو سليمان تا در انگشتت كند انگشتري
) يعني كو جويني و قاآني تا عرضه داشت نمايند و اقرار به بندگي كنند؟ به سر خودت آنقدر شايق خدمتم كه اندازه ندارد، امّا چه كنم نميتوانم ...»
پيشقدمان نثر فصيح و روان
اشاره
يكي از پيشگامان نثر سليس و روان، ميرزا آقا خان كرماني است، وي با اسلوب نگارش و طرز فكر اكثر نويسندگان و شعراي قديم مخالف بود و در پايان تاريخ نامه باستان به اين معني اشاره ميكند: «... شايد بعضي از اربابان كمال و ادباي فرخنده فال ايران ... در مقام اعتراض ميگويند كه اين چه اسلوب سخنراني و چه طرز شعر و شاعري است كه برخلاف جمهور شعراي ايران از دايره ادب و معقوليتي كه لازمه كاسهليسان متبصبص (دم جنبان و چاپلوس) است خارج شده، طريق مستقيم سلامت را كه مداهنه و چاپلوسي باشد كنار نهاده، اينطور است و جدي سخن ميگويي؛ ره چنان رو كه رهروان رفتند. جواب عرض ميكنم: بايد درختان را از ميوهها شناخت و امور را از نتايج تميز داد، در تأثير و خلاقيت كلام فصحا و بلغاي مقدمين ايران سخني نيست و در آبداري و لطف اشعار ايشان حرفي نميرود، شوخ و شنگي اشعار متأخرين هم قولي است كه جملگي برآنند، ولي بايد ملاحظه نمود كه تاكنون از آثار ادبا و شعراي ما چه نوع تأثير به عرصه ظهور رسيده و نهالي كه در باغ سخنوري نشاندهاند چه ثمر بخشيده و تخمي كه كاشتهاند، چگونه نتيجه داده است؟ ...
قوله تعالي و الشعراء يتبعهم الغاوون، شعراي فرنگ ... در تنوير افكار و رفع خرافات و بصير ساختن خواطر و تنبيه غافلين و تربيت سفها و تأديب جاهلين و تشويق نفوس به فضايل و تهذيب و تصفيه قلوب از رذايل و عبرت و غيرت وطن و ملت تأثيري ديگر بر اشعار ايشان مترتب نيست ... تنها كسي را، كه ادباي فرنگ ميستايند، همان فردوسي طوسي است كه اشعار شاهنامه او اگرچه بعضي جاها خالي از مبالغه نيست، ولي حبّ مليّت و جنسيت و شهامت و شجاعت را تا يك درجه در طبايع مردم ايران القاء ميكند، و
______________________________
(1). سخن عالي
(2). گزارش و توصيف
ص: 224
پارهاي جاها به اصلاح اخلاق نيز ميكوشد، اميدوارم نتيجه اشعار ناچيز بنده حقير هم عنقريب در عالم انسانيت معلوم و مشهود افتد و ارباب فصاحت و بلاغت را بعد از اين از براي اقتفاي به شعراي فرنگستان، نمونه و مسطوره به دست آيد و بدانند كه شعري كه در تحت فايده و نتيجه فلسفي نيست، از قبيل لغويّات و در شمار خرافات و شمسات «1» خواهد بود و السلام» «2»
سنتشكني ميرزا آقا خان كرماني
مقام ادبي ميرزا آقا خان كرماني را بايد در دو مرحله متمايز بررسي كرد: يكي دوره تقليد و ديگر دوره سنتشكني و ابتكار، در دوره اول، رويهمرفته، روح ادبي قرن گذشته ايران در آثارش منعكس است ... در آن دوره تقليد، خداوند نويسندگي در نظر ميرزا آقا خان، سعدي بود و كتاب رضوان را خود به شيوه گلستان پرداخت ... چون از نگارش رضوان فارغ گشت- به قول خودش- عموم اديبان را طرز آن كتاب شيوا به غايت پسنديده و مطبوع افتاد. «از هرسو تبريكم گفتند و تهنيت و تقريظم نوشتند، مگر يكي از فيلسوفان نامي كه برخلاف ديگران، زبان به تعنّتم باز كرد و شنعت و ملامتم آغاز نهاد.» «3»
آن فيلسوف نامي كه به نامش تصريح ندارد، ظاهرا جز سيّد جمال الدين اسدآبادي شخص ديگري نيست ... از روي كمال انصاف و صداقت، كلمات حكمت آيات آن دانشور آگاه را به عينها نقل ميكند و در پايان مينويسد: «اساس قدرت فضلاي شرق در اين است كه به واسطه استعارات مشكل و لغات دشوار، كلام را از وضوح طبيعي كه فايده اصلي آنست بيندازند و تاكنون به خاطر هيچكدام خطور نكرد كه اين بساط كهنه را برچيده، طرحي نو بسازند.»
سخنان آن دانشمند گزين، در ميرزا آقا خان اثر كرد، «پس عزم جزم كردم كه بر نسق جديد و طرز بديع اين عصر كه شيوه ادباي فرنگ است اثري ساده بنگارد و شايد نوآموزان را نمونه و سرمشقي براي سخنسرايي به دست آيد ... طغيان ميرزا آقا خان عليه سنتهاي شعر و ادب فارسي از اين جهت با معني است كه خود در آن فن توانايي داشت ...
حد عصيانش را از كلام خودش بشنويد: «اديبان ما، نه فقط در ترتيب الفاظ قاصر بودهاند، بلكه طريق افاده مردم، و طرح ايشان زياده از حد معيوب و پريشان است.»
______________________________
(1). جمع شمسه، بت و صنم.
(2). از صبا تا نيما، پيشين جلد 1، ص 392.
(3). ريحان به نقل از كتاب انديشههاي ميرزا آقا خان، نوشته فريدون آدميت، ص 209 به بعد.
ص: 225
پيشينيان از براي تنبيه خوانندگان به تمثيلات ناقص قناعت جستهاند، ميخواهي نامش را كليله بهرامشاهي و انوار سهيلي بگذار و ميخواهي نگارستان و مرزباننامه بگوي ... همه از اين معني دقيق غفلت ورزيدهاند كه حكايت شير و روباه تا چه مقدار مايه تنبيه و عبرت وزير و شاه تواند بود و قصه موش و خرگوش تا چه حد مايه بيداري و غيرت درويش و گدا خواهد بود ... اصلاح اخلاق يك ملت مواظبتي دائم و ممارستي شديد و تربيتي مستمر و همتي بزرگ ميخواهد، از دو كنايت مبهم و عبارت مغلق، مثل ناقص، نصيحت موهم، چه تأثير به ظهور تواند رسيد.»
ميرزا آقا خان ترجمه كتاب حاجيبابا را از اين جهت كه اخلاق و عادات ملت ايران را مورد انتقاد قرار داده است ميپسندد. انتقادش از شاعران، خيلي تندتر از آن است كه درباره نويسندگان، نقل كرديم ... به اعتراض ميپرسد: «بايد ديد، نهالي كه شعراي ما، در باغ سخنوري نشاندهاند چه ثمر دارد؟ و چه نتيجه بخشيده است آنچه مبالغه و اغراق گفتهاند؟ نتيجهاش، مركوز ساختن دروغ، در طبع ساده مردم بوده است، آنچه مدح و مداهنه كردهاند، اثرش تشويق وزرا و ملوك به انواع رذايل و سفاهت شده است، آنچه عرفان و تصوف سرودهاند، ثمري جز تنبلي و كسالت حيواني و توليد گدا و قلندر و بيعار نداده است، آنچه تغزّل گل و بلبل ساختهاند، حاصلي جز فساد اخلاق جوانان نبخشوده است و آنچه هزل و مطايبه بافتهاند، فايدهاي جز رواج فسق و فجور نكرده است؛ همه قصايد عنصري و فرخي و اشعار عرفاني و صوفيانه لاهوتي و شيخ عراقي و مغربي، مداهنات انوري و ظهير و رشيد و كمال، ابيات عاشقانه سعدي و همام و هزليات و مطايبات سوزني و سنايي و نفس درازيهاي صبا و نازكبنديهاي شهاب و ...
قاآني است كه اخلاق ملتي را فاسد گردانيده و حبّ فضيلت را از طبع مردم ايران محو كرده است ... در جميع شاعران ايران يك نفر استثناست و خدمت به ملت ايران كرد و او فردوسي پاكزاد است كه همه دادمردي و دانش داد.» «1»
تمام حملههاي تند ميرزا آقا خان به نويسندگان و شاعران در دو جهت ميباشد: يكي در شيوه بيان و ديگر در موضوع و مقصد سخنوري او كه همه علوم و فنون را از نظرگاه رابطه آنها با اجتماع ميسنجد؛ براي هنرمندان و سخنوران تقيّد مدني قائل است و معتقد است كه هدف نويسندگان و شعرا بايد «تنوير افكار و رفع خرافات و بصير ساختن خواطر و تنبيه غافلين ... و عبرت و غيرت و حب وطن و ملت باشد، اين كاري است كه
______________________________
(1). سالارنامه ص 7.
ص: 226
شاعران يونان و فرنگستان كردهاند ... همين هنر را فردوسي به كار برد ... و نيز همر و شكسپير انجام دادهاند، هركس آثار آنان را بخواند، صورت واقعيتها و مصائب و دلاوريها و حوادث را در برابر چشم خود ميبيند.»
وي مينويسد: «مقايسه ادبيات جديد فرنگستان با آثار نفيس ادباي ايران، نسبت تلگراف است به برج دودي و نور الكتريك است به چراغ موشي و راهآهن است با شتر بختي ...» در تاريخ ادبيات جديد ايران، ميرزا آقا خان را برجستهترين نويسندگان اجتماعي در سده گذشته و يگانه نويسنده و شاعر انقلابي پيش از نهضت مشروطيت ميدانيم، صاحب قريحهايست هنر آفرين، بيانش روشن و رساست و خيالانگيز و گيرا و در وصف، فوق العاده توانا، خاصه در مجسم كردن صحنههاي حزنانگيز، قلمي موشكاف و مهيّج دارد، بهترين نمونههاي آن داستان كشت و كشتار با بيان و سرگذشت و افكار و آوارگي خود اوست- شرح اولي را در سه مكتوب و دومي را در رضوان بيان كرده است.- در انتقاد اجتماعي و دست انداختن خرافات، همان طنز ولتر را پيشه دارد و به او ارادت ميجسته و در حكايتهاي كنايهآميز رضوان، خامه نيشدار عبيد زاكاني را به كار برده است.» «1»
ميرزا آقا خان با (خامه تيز) و (كلك خونريزي) كه داشت، پيشبيني ميكرد كه سرانجام سر خود را در راه بيان و حقيقت بر باد خواهد داد. اينك بيتي چند از اشعار او:
منم كوه آتشفشان سخنبه من تازه شد داستان كهن
من از بهر ترويج آئين خودفدا كردهام جان شيرين خود
از آن روي دادم سر خود به بادكه تا خود نباشم به بيگانه شاد
بگفتم ما آنچه بايست گفتبدينگونه كس درّ معني نسفت
ز جان دست شستيم و گفتيم راستكه ايزد جز از راست از ما نخواست ميرزا آقا خان براي آنكه فساد ديوان و دربار ايران را بر خاص و عام و عيان و آشكار كند در كتاب رضوان، از كيفر يك آفتابه دزد سخن ميگويد: «يكي از وكلاي ايران در بارگاه شاهنشاهي دزدي را ديد كه به معرض قتل ميبردند. گفت: در حقيقت اين دزد، كشتن را مستوجب است، زيرا بدون لباس رسمي و منصب دولتي ميخواهد دزدي كند.»
(از كتاب رضوان)
انتقادات تاريخي و ادبي ميرزا فتحعلي آخوندزاده
اشاره
ميرزا فتحعلي آخوندزاده مانند ميرزا آقا خان روش گذشتگان را نميپسندد. او سبك
______________________________
(1). فريدون آدميت، انديشههاي ميرزا آقا خان، پيشين، ص 221.
ص: 227
تاريخنويسي و سنتهاي ادبي ايران را مورد انتقاد قرار داده است و به فنّ تاريخنويسي جديد توجه يافته است، در تاريخ، رابطه علت و معلول را ميشناسد و تاريخ را حاصل كار آدمي ميشمارد و هيچ دست نامريي را در سير تاريخ مؤثر نميداند ... او بيشتر تاريخهاي فارسي را بيمايه و معيوب ميداند و در مورد نادر مينويسد: «مورخان ما نميدانند كه نادر پيش از خروج كه بوده و پيشهاش چه بوده است؟ بهعلاوه از فنون جنگي نيز غافلاند كه در نبرد اشرف افغان چه نقشهاي كشيده و چه هنر و فراستي ظاهر كرده است؟ ... ميرزا مهدي استرآبادي ... فقط با الفاظي مكروه، خود و خواننده را مشغول ميسازد و مينويسد: زهي خديوي كه هنگامي كه به جنبش كوه گران امر فرمايد صخره صمّا سبكتر از ريگ روان شود ...» بر همان منوال (رساله ايراد) را در ربيع الاول 1279 در انتقاد بر روضة الصفاي ناصري تأليف رضا قلي خان هدايت نوشت ... «جهت انتقادش بر اغراقگويي مورخان و عبارتپردازي آنان، لغات را به معني خود به كار نبردن، و شعر را داخل تاريخ كردن، ميباشد در واقع به شيوه تاريخنگاران اديب، يا اديبان تاريخنويس تاخته است ...» در شرح محاصره هرات به زمان محمد شاه گويد: «بگذار ببينيم قلعه را چطور ميگيرند؟ چه مقام شعر خواندن توست؟ ... آخر من، كه ديوان شعر نميخوانم، من تاريخ ميخوانم ... بهعلاوه، اين قافيهپردازي و مضمون ساختن و الفاظ زائد آوردن چه چيز است؟ آنها هيچ معني ندارند ...» درباره حسن لفظ همين اندازه گويد: «نظمي كه حسن مضمون داشته، حس الفاظ نداشته باشد، مثل مثنوي مولوي، اين نظم مقبول است، اما در شعر بيم نقصان هست، نظمي كه حسن الفاظ داشته، حسن مضمون نداشته باشد، مثل اشعار قاآني تهراني، اين نظم، ركيك و كسالتانگيز است، اما باز نوعي از شعر است و باز هنري است نظمي كه هم حسن مضمون، و هم حسن الفاظ داشته باشد، مثل شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي، و ديوان حافظ ... صاحبان اين نظم ... ارباب خيالات حكيمانه و مورد الهامند ...»
آخوندزاده به بعضي از قصايد سروش كه نه حسن مضمون دارد و نه حسن الفاظ، حمله ميكند. از جمله:
سروش مدح رسول خدا و عترت گويكه سيّات تو را بسترد چنين حسنات
مطاوعان وي و پيروان عترت اوبه معني آدميانند و ديگران حشرات البته هيچكس منكر مقام والاي خاندان رسالت نيست ولي اهانت به بشريّت نيز هرگز روا نيست و مخالف آيات قرآن و تعاليم اسلامي است.
آخوندزاده ميپرسد: «آيا صحيح است كه فلاسفه، ادبا و مخترعان اروپا، مانند:
ص: 228
ولتر، روسو، مونتسكيو، وات، هومبولت، فنلون، بوفن، شكسپير و بارون و سايرين در زمره حشرات محسوب ميشوند، اما شمس الشعرا سروش، وجود لا ينفع و بيمصرف، و امثال او در زمره آدميان باشند.» «1»
ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ملاي رومي
ميرزا فتحعلي مينويسد: «مثنوي را از اول تا آخر مطالعه كردم، به شيوه ارباب قلم اروپا راجع به ملاي رومي و تصنيفش عقيدهام را مينويسم ... مولوي عالمي است بيبديل، فاضلي است بينظير، به زبان فارسي و عربي بسيار مسلط، احاديث و اخبار را خوب ميداند، عقيدهاش عين حكماي هند است، يعني به وحدت وجود اعتقاد دارد ... اما اشتباه مولوي در اينجاست كه براي آن وجود كل، اراده و اختيار قايل است ... و چنين ميپندارد كه وجود كل بااراده و اختيار خود، اجزاء را به عالم كثرات و تعيّنات درآورده است، پس اجزاء بايد تلاش كنند تا خودشان را پس از مدتي سير و سلوك، دوباره به همان وجود كل برسانند و گويا وسيله عمده اين وصال، در فناست و بقاي جاويدان از اين فنا حاصل خواهد شد.»
آن اعتقاد از همان وجهه نظر صرف مادي ميرزا فتحعلي سرچشمه ميگيرد ... او وحدت وجود را در ماده ميداند و معتقد به صانع مدّبر نيست و نيز فنا را تخطئه ميكند ... ايراد سوّم كه به مولوي وارد ميكند اينكه: «مولوي قايل به روح است، يعني معتقد است پس از مرگ، روح ميماند و به وجود كل ملحق ميشود، اما حكماي مغرب، روح را قائم به ذات نميدانند، بلكه ميگويند، روح از مقتضيات جسم است و قائم به جسم ميباشد. از آن ايرادها گذشته، جهت ديگر افكار بلند مولوي را تأييد ميكند، شيوه بيانش خاص خودش است؛ با مطالعه اشعار زير ميتوانيم تا حدي با اصول عقايد و معتقدات مولوي آشنا شويم:
حب جاه و سروري دارد بدانكه شمارد خويش، از پيغمبران
ما نخواهيم اينچنين لاف و دروغگردن اندر كشك افتادن بهبه دوغ
باز گفتند اين همه زرق است و مكركه خدا نايب كند از زيد و بكر
مغز خر خورديم تا ما چون شماپشّه را داريم همراز هما
غالبا ما عقل داريم اينقدرگندنا را ميشناسيم از گزر
______________________________
(1). انديشههاي فتحعلي آخوندزاده، از ص 238 به بعد.
ص: 229 اين بدان ماند كه خرگوشي بگفتمن رسول ماهم و با ماه جفت به عقيده ميرزا فتحعلي: «مولوي اعتقاد خود را به زبان اهل سبا بيان ميكند ...
خلاصه همه عقيده مولوي، مخالفت با خرافات است، ولي آراي خود را در ميان افسانههاي روباه و شغال به شيوهاي پنهان داشته است كه درك آن براي مردم سطحي و بيمايه دشوار است ...» «1»
نفوذ افكار جديد در ايران
«اصلاحات ميرزا تقي خان امير كبير و مخصوصا تأسيس دار الفنون در سال (1268 ه. ق) به ابتكار و اهتمام او و دعوت آموزگاران خارجي جهت تعليم علوم جديد اروپايي به فرزندان ايران را بايد نخستين قدم در اين راه بشماريم. بعد از آن، دو سفر سيّد جمال الدين اسدآبادي به ايران، در سالهاي (1304 و 1307 ه. ق) و تبليغات و تعليمات دامنهدار او برضد استبداد و لزوم اصلاحات و كوشش پيروان و ياران پرشور وي، هركدام در بيداري افكار ايرانيان، اثرات قطعي داشتند، همچنين بايد يادآور شد كه روشنفكران و آزاديخواهان ايران، كه از مدتها پيش فقر مادي و معنوي كشور را دريافته و نگران اوضاع بودند، در خارج از كشور دست به قلم بردند و چنانكه قبلا گفتيم به وسيله روزنامه و كتاب به روشن كردن ذهن مردم و تربيت فكر آنان پرداختند. از اشخاص مؤثر در بيداري مردم ايران و پاشيدن تخم نهضت انقلابي، ميرزا ملكم خان ناظم الدوله اصفهاني، عضو وزارت امور خارجه ايران بود كه بنا به مشهور جمعيّتي سياسي يا چيزي شبيه آن در تهران تأسيس كرد، و بعدها روزنامه قانون او كه در لندن چاپ ميشد و رسالههاي متعدد و بسيار مفيدش، انقلابي در طرز فكر ايرانيان پديد آورد. ترجمه مقالات و نمايشنامههاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده و رسالات و اشعار ميرزا آقا خان كرماني و كتابهاي حاج ميرزا عبد الرحيم طالبوف كه اصول افكار علمي و اجتماعي را به زبان فارسي بيان ميكرد و رمان اجتماعي حاج زين العابدين مراغهيي، مقيم استانبول و جرايد فارسي كه در مصر و هند و استانبول منتشر ميشد ... پيدايش جرايد و مجلات مفيد و مؤثر در قفقاز و انتشار آنها در ميان مردم آذربايجان، همه اينها يك رشته عواملي بود كه به تدريج و هركدام در زمان خود در تار و پود سازمان فاسد اجتماعي ايران رخنه كرد و طبقه حاكم ايران را از طرز اداره قديمي متوحش كرد و مردم را براي قبول تحول اساسي در شكل اداره و انتخاب راه و
______________________________
(1). انديشههاي ميرزا فتحعلي خان آخوندزاده، از ص 259 به بعد.
ص: 230
روش نوين زندگي آماده ساخت؛ و بدينسان ميل به دگرگون كردن وضع كهنه و فرسوده زندگي اجتماعي و مدني، كه بذر آن از همان نيمههاي اول قرن سيزدهم هجري پاشيده شده بود، به تدريج و تأني نشو و نمو كرد و انقلاب مشروطيت را بهوجود آورد ...» «1»
ناصر الدين شاه چنانكه تاريخ زندگي او نشان ميدهد، عميقا و بطور جدي از بيداري مردم و نفوذ تمدن غرب وحشت داشت. امير كبير عليرغم ميل باطني او با گسترش روابط پستي بين تهران و ساير شهرستانها و با ايجاد تسهيلاتي براي مسافرت به خارج از ايران، باعث شد كه كمابيش افكار و انديشههاي نو از غرب به داخل ايران راه يابد. با ايجاد كارخانههاي نسّاجي و بلور و چينيسازي و رواج صنعت چاپ، مردم تا حدي با مصنوعات جديد و مؤسسات توليدي اروپائيان آشنا شدند. نشر روزنامه وقايع اتفاقيه و چاپ و انتشار و ترجمه بعضي از كتب سودمند اجتماعي، يكي از اقدامات گرانبهايي است كه در دوران كوتاه زمامداري امير كبير صورت عمل گرفت. چنانكه قبلا اشاره كرديم «دومين روزنامه به نام وقايع اتفاقيه به زبان فارسي، در ايران، در سوّمين سال سلطنت ناصر الدين شاه پس از گذشت چهارده سال از تلاشهاي مداوم ميرزا صالح شيرازي چاپ و منتشر گرديد. اين روزنامه با چاپ سنگي، در چهار تا هشت صفحه به وسيله دولت بهطور هفتگي با اخبار ايران و جهان و مقالات سودمند علمي در تهران به چاپ ميرسيد.
شماره يكم اين روزنامه به نام روزنامچه اخبار دار الخلافه تهران انتشار يافت و در بالاي اوّلين صفحه آن، شير و خورشيد و عبارت: «يا اسد اللّه الغالب» نوشته شد. و در دو طرف آن تصوير دو درخت ديده ميشود، امّا از شماره دوّم، نام آن به روزنامه وقايع اتفاقيّه تغيير يافت و مجموعا به مدت ده سال، 471 شماره از آن منتشر شد. روزنامه مزبور تا شماره 16، روزهاي جمعه هر هفته و پس از آن روزهاي پنجشنبه انتشار يافته است.
بهاي تكفروشي آن دهشاهي و حق اشتراك يا آبونه ساليانه آن، 24 قران بود كه در آن زمان نسبتا گران مينموده است. در اين روزنامه «اخبار دار الخلافه تهران» درج ميشد، سپس اخبار شهرستانها و در پايان اخبار جهان، در برخي از شمارهها اخبار دار الخلافه نيز به دو بخش ميشد، نخست اخبار مربوط به شاه و دربار چاپ ميشد و آنگاه به اخبار پايتخت ميپرداختند، در انتشار و اداره اين روزنامه پنج تن سهمي بهسزا داشتند: ميرزا تقي خان امير كبير كه بنيانگذار آن بود. حاجي ميرزا جبّار تذكرهچي (مؤسس كارخانه بلورسازي) مدير و سردبير، ميرزا عبد اللّه، خبرنگار و نويسنده، «ادوارد برجيس» مترجم و مسئول
______________________________
(1). آرينپور، از صبا تا نيما، از ص 225 به بعد.
ص: 231
مالي و مباشر روزنامه، و حاج عبد المحمّد مسئول و ناظر چاپ.
اين روزنامه به علت عدم توجه مردم به مسائل اجتماعي و سياسي و بيسوادي خلق، مورد استقبال عمومي واقع نشد، تا جائي كه دولت ناچار خريد آن را براي گروهي از كارمندان دولت، اجباري كرد: «هركس در ايران داراي دويست تومان مواجب دولتي است، بايد اجير يك روزنامه شده، در سال دو تومان قيمت آن را بدهد.» «1» اين روزنامه مانند «كاغذ اخبار» ميرزا صالح شيرازي به علت نظارت شديد دولت بر مطالب آن و ثقيل و سنگين بودن مطالب و عبارات و بيسوادي نود درصد مردم، و عدم توجه اكثريت قريب به اتفاق مردم به امور اجتماعي و سياسي و نبودن وسايل ارتباطي سريع بين تهران و شهرستانها، مورد استقبال مردم ايران قرار نگرفت.
براي آنكه خوانندگان بدانند در صفحه اول اين روزنامه چه مطالب مبتذل و نفرتانگيزي با چه آب و تاب و تفصيلي بيان ميشده است «به نقل اخبار داخله ممالك محروسه پادشاهي دار الخلافه تهران» در تنگوزئيل 1267 از روزنامه وقايع اتفاقيّه ميپردازيم: «چونكه سركار اعليحضرت پادشاهي از زمان جلوس به تخت فرمانروايي، تاكنون ممالك محروسه را سياحت نفرمودهاند، و خاطر خسرواني مايل است، كه انتظام ولايات و آسودگي رعايا را به رأي العين مشاهده فرموده و چون آفتاب جهانتاب به وجود مبارك روشني بخشاي بلاد گرديده، عموم رعايا در سايه رأفت و رحمتش خورسندي و آسودگي و تقديم و شكرگزاري حاصل نمايند، لهذا خاطر مبارك عزيمت سياحت در ممالك عراق و اصفهان فرموده، سلاطين سلف نور اللّه مضجعهم هميشه با قشون و شوكت تمام به ولايات حركت ميفرمودند؛ ولي اعليحضرت پادشاهي كه شوكت دولت همايون و جلال نوبت روزافزون خود را، آسايش و رفاه خلق و انتظام و امنيّت مملكت ميدانند، منظور دارند كه از زيادتي قشون در حركت، آسيبي به رعايا نرسد، به اين ملاحظه، در غرّه رجب، انشاء اللّه به عزم سياحت، تشريف فرماي صفحات اصفهان و آن نواحي خواهند شد و انشاء اللّه تعالي از اين سفر فيروزي اثر، براي عموم اهالي ولايات محروسه فوايد عمده و منافع كلّي حاصل خواهد گرديد.»
همچنين در ستون اخبار داخله ميخوانيم: «شاه عاليجاه، حسنعلي خان سرهنگ را نظر به خدمات سابقه ولاحقه به منصب سرتيبي سزاوار فرمودند.»
همسر وزيرمختار انگليس در تهران، ضمن خاطرات خود از وجود روزنامه ويژهيي
______________________________
(1). صدر التواريخ، ميرزا محمد حسين فروغي و ميرزا غلامحسين اديب (نسخه خطي).
ص: 232
كه براي خواص انتشار مييافته خبر ميدهد: «... چند ماه بعد از ورود ما به تهران، صدراعظم ايران روزنامهيي داير كرد ... مباشرت اين روزنامه به عهده يك آقاي انگليسي واگذاشته شد؛ و وظيفه او اينست كه براي نشريّه از جرايد فرنگي مطالبي را كه با افكار ايراني سازش دارد، ترجمه و استخراج كند، مقالات اساسي روزنامه غالبا به قلم خود صدراعظم است و اكثر در ستايش كارهاي دولت شاهنشاهي است ... «ادوارد برجيس» مباشر روزنامه وقايع اتفاقيه، علاوهبر اين روزنامه كه براي عامه است، مأمور تهيه روزنامه ديگري است كه اين يكي اصلا دچار سانسور نميشود و فقط بايد به نظر شاه و صدراعظم برسد، اين روزنامه ثانوي متضمن كليه مسائل سياسي راجع به اروپا و شرح وقايع مملكت است، كه اطلاع بر آنها به نظر ايشان براي عامه ايرانيان مصلحت نيست! گذشته از اين مطالب، در اين روزنامه، اخبار مضحك، و نوادر وقايعي كه ممكن است مايه سرگرمي و مسرّت خاطر شاه باشد گنجانيده ميشود.»
روزنامه وقايع اتّفاقيّه به عللي كه ذكر آن گذشت، ابتدا چندان مورد استقبال قرار نگرفت، اما پس از نشر چند شماره تكفروشي آن آغاز شد، و اين آگهي براي جلب توجه مردم عادّي در آن به چاپ رسيد: «در اوّل به راه افتادن اين روزنامهها بعضي از اهالي اين دولت علّيه، نظر به اينكه قانون روزنامه در ميانشان متداول نبوده و محسّنات آن را نميدانستند، چندان طالب نبودند، بعد از چند هفته كه روزنامه قرار گرفت، غير از امناي دولت عليه و صاحبمنصبان نظامي و حكام ولايات كه از دولت عليّه حكم شده بود كه روزنامه بگيرند، بسياري اشخاص، با رغبت و ميل خودشان، اسامي خود را قلمداد نموده و از اين روزنامهها خواهش كردند كه هفته به هفته به آنها نيز برسد، كه استحضار حاصل نمايند، البته در ابتداي هركاري خوبي آن معلوم نميشود، بعد از آنكه قرار گرفت، اميد هست كه روز به روز بهتر شود و خاص و عام از فوايد آن بهرهياب گردند، آنها كه سياحت كردهاند و از امورات دول خارجه اطلاع دارند، ميدانند كه در اكثر دول روي زمين، هم دولت و هم اعيان و رعايا و خاص و عام از اين روزنامهها خير و منفعت ميبرند. از آنجا كه همّت خسرواني اعليحضرت پادشاهي مصروف به تربيت اهالي و اعيان و رعايا و تجّار و كسبه دولت خود است كه بر دانش و بينش آنها بيفزايد و از گزارش داخله و خارجه خبردار باشند، لهذا به انطباع روزنامه و انتشار آن به ممالك محروسه فرمايش عليه فرمودند و اميد كلي هست كه به واسطه اين روزنامهها، اطلاع و آگاهي و دانايي و بينايي اهالي اين دولت عليه بيشتر شود.» «1»
______________________________
(1). روزنامه وقايع اتفاقيّه، نمره هفتم، جمادي الاول 1267 ه. ق.
ص: 233
مضمون اين اعلان نشان ميدهد كه امير كبير ميكوشيده است، مسأله دولتي و تبليغاتي بودن اين روزنامه را توجيه كند و با توزيع وسيع آن و جلبنظر خواننده، تا جايي كه ميتواند، سطح آگاهي مسئولان امور و عموم مردم ايران را افزايش دهد و از اين رهگذر راه پيشبرد هدفها و برنامههاي ملّي خويش را هموار سازد. او كه به تنهايي، جناج ضعيف روشنفكري را در نظام حاكم وابسته و ارتجاعي عصر ناصري، رهبري ميكرد، ميكوشيد مطالب روزنامهاش را هرچه بيشتر به مردم و محيط عادي اجتماع نزديك سازد، شايد بههمين علت است كه مشاهده ميشود از چهل و يك شمارهيي كه در عهد صدارت امير انتشار يافت، هرجا صحبت از اقدامات و اصلاحات و تصميمات دولت به ميان ميآيد، نويسندگان روزنامه، همه را به نام «امناي دولت» يا عباراتي مانند آن ذكر ميكنند، و هيچگونه تظاهري، به نام و القاب امير كبير ديده نميشود، ليكن پس از عزل امير كبير، در غالب شمارههاي روزنامه نام و القاب ميرزا آقا خان نوري، مانند «جناب جلالتمآب، كفالت و كفايت انتساب، مقرّب الخاقان، اعتماد الدوله ...» بسيار مشاهده ميشود.
با بركناري و سقوط امير، شوق و علاقه مردم به مطالعه روزنامه رو به كاهش نهاد، ناچار دولت ميرزا آقا خان، كمابيش دست به تهديد زد و به امرا و مباشرين و اشراف گوشزد كرد «تا وظيفه خود را فراموش نكرده، در خريد روزنامه و پرداخت حق اشتراك، هرچه زودتر اقدام كنند، همچنين در شماره 51 روزنامه بار ديگر به اين موضوع اشاره شده كه خود نشان ميدهد كه گويا با عزل نابخردانه امير، دوستان و علاقمندان وي به خشم آمده و با خودداري از خريد روزنامه، تيراژ نشريّه نوپاي امير، شديدا كاهش يافته است:
«در باب زياد شدن مشتري اين روزنامهها، چنانكه در روزنامه شماره 42 اعلان شده، مجددا اعلان ميشود كه چون منظور اعليحضرت پادشاهي از راه افتادن اين روزنامهها، استحضار و آگاهي اهالي اين مملكت از احكام ديواني و اخبار داخله و خارجه است، لهذا امناي دولت عليه ايران، قرار دادند كه اما و اعيان و چاكران معتبر دربار همايوني و حكام و عمال و مباشرين و خوانين و معتبرين شهرها و بلوكات و ايالات ممالك محروسه، بر سبيل حكم ديواني از اين روزنامهها داشته باشند و ساير مردم از تجّار و كسبه و اواسط النّاس به ميل و اختيار خودشان، هركدام طالب باشند روزنامه بخوانند، ميبايد حكّام و مباشرين ولايات، حسب الامر اقدس همايوني اسامي آنها كه حكم ديواني است مشخص و به مباشرين روزنامه اعلام نمايند كه براي آنها روزنامه بفرستند ... چون چند هفته است كه اين حكم در روزنامه اعلام شده است و از اغلب ولايات تاكنون جواب نيامده است، لذا
ص: 234
حسب الامر، مقرر است كه، در مراجعت چارپاهايي كه روزنامه هفته بعد را به ولايات ميبرند، اگر حكام و مباشرين ولايات، صورت اسامي اشخاص مزبور را به نزد مباشرين روزنامه روانه ننمايند، چون امتثال امر ديواني ننمودهاند مسامحه كردهاند، ديوانيان عظام از آنها مواخذه نمايند.» «1»
از جمله مطالبي كه در زمان صدارت امير كبير در روزنامه وقايع اتفاقيّه درج ميشد ميتوان اين عناوين را ذكر كرد: «شكار اعليحضرت- القاب و فرامين و عطاياي شاهنشاهي- شرح مشورتخانههاي ممالك اروپا- وقايع سياسي اروپا- احوالات «مازيني» يكي از انقلابيون ايتاليا و عقايد ميهنپرستان و آزاديخواهان آنجا و كشمكش آنان با اتريش- نقشه ترعه سوئز و سابقه تاريخي آن- اوضاع اجتماعي هندوستان- احداث راهآهن- تحقيقات در علم هيأت و پي بردن به كمربند ستاره زحل- سابقه تمدن آمريكا- اخبار دول خارجه- نظام سياسي برخي از كشورهاي اروپا- قانون آزادي و حدّ آن- آئين مشورتخانه و انتخاب وكلاي مردم- كشمكش جمهوريخواهان با دستگاه پاپ- معادن ينگي دنيا- علل زيرزميني زلزله و آتشفشاني- افزايش توليد طلاي آمريكا و تأثير آن در تنزيل قيمت طلا در بازار انگليس- تصفيه آب آشاميدني و اثر صحي آن- اختراع بالون- سرشماري در انگليس ...» اين عناوين به خوبي نشان ميدهد كه امير در آن فضاي استبداد و اختناق ناصري، چقدر خوب كوشيده است تا از طريق همين روزنامه، جامعه ايران را با حقوق دموكراتيك مردم آن عصر و نظام سياسي كشورهاي اروپايي و پيشرفتهاي علمي و فني و تحولات اين جوامع آشنا سازد.» «2»
از آغاز صدارت امير، دشمنان ترقي و تجدد و مخالفان سرسخت اصلاحات اجتماعي، تحت رهبري مهد عليا مادر ناصر الدينشاه، مقدّمات بركناري و تبعيد او را فراهم كردند و سرانجام در سال (1268 ه. ق) به فرمان شاه در حمام فين كاشان اين مرد مجاهد را رگ زدند و با اين عمل خيانتآميز به حيات مردي كه در راه رشد تمدن و فرهنگ جديد در ايران تلاش ميكرد، و ميكوشيد با ايجاد تمركز و پايان دادن به قدرت فئودالها و متنفذين محلي، موجبات پيشرفت فرهنگ عمومي و صنعتي شدن كشور را فراهم آورد، پايان بخشيدند. با اينحال بذرها و نهالهايي كه امير در دوران كوتاه قدرت خود در سرزمين نامساعد ايران كاشته بود، به كلّي بيحاصل نماند، ايجاد چاپخانه، انتشار روزنامه، تأسيس
______________________________
(1). روزنامه وقايع اتفاقيه نمره 51، پنجشنبه سلخ ربيع الاوّل 1268 ه. ق.
(2). گوئل كهن، تاريخ سانسور در مطبوعات ايران، ج يكم از 1253 ه. ق تا صدور فرمان مشروطيت، انتشارات آگاه ص 28.
ص: 235
دار الفنون، تشويق هنرمندان و صنعتگران و ساير تلاشهاي او به بيداري مردم كمك كرد و زمينه انقلاب مشروطيت ايران را فراهم نمود.
بايد توجه داشت كه در ايران برخلاف اروپا به علت ابتدايي بودن طرز توليد، پراكنده بودن مردم و فقدان صنعت و تجارت و نبودن راههاي ارتباطي، مردم چنانكه بايد در جنبشهاي اجتماعي نقش شايستهيي نداشتند و غالبا تلاشهاي اصلاحطلبانه از بالا يعني از ناحيه يك، يا تني چند از رجال سياسي آغاز ميشد، و برخلاف انگلستان و فرانسه توده، يعني اكثريت مردم تحت رهبري احزاب سياسي، زمام سياست و اقتصاد كشور را در دست نداشتهاند، بههمين علت همواره مرتجعين و دشمنان ترقي و تكامل اجتماعي ايران، توانستهاند به آساني امثال امير كبير و قائم مقام را كه به هيچ حزب و جمعيّت متشكّلي متكي نبودند، از راه حبس يا اعدام از ميان بردارند. با قتل امير كبير، هرچند اقدامات شجاعانه او در راه خروج از مرحله فئوداليسم به عصر «بورژوازي» و شهريگري تا حدي متوقف گرديد، ولي عقربك تاريخ به عقب برنگشت، و در تمام زمينههاي فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي، جامعه ايراني به تدريج گامهايي به جلو برداشت و با تمام وحشتي كه محافل ارتجاعي از روزنامه و آثار آن داشتند در تاريخ (13 رجب 1275 ه. ق در روزنامه وقايع اتفاقيّه ميخوانيم كه «... در اين روزها حكم شده است كه در تبريز روزنامهئي طبع شود كه احوالات آذربايجان و غيره در آن نوشته شود ...»
به اين ترتيب، براي نخستينبار در شهر آزاديخواه و انقلابي تبريز، روزنامه رسمي و دولتي به زبان فارسي انتشار مييابد، اين روزنامه كه از ماه رجب يا شعبان (1275 ه. ق) به نامهاي مختلف از جمله: اخبار دار السلطنه آذربايجان، روزنامه ملتي ممالك آذربايجان و جز اينها منتشر گرديده است، بطور ماهانه و در چهار صفحه انتشار مييافته و محل توزيع آن در كاروانسراي اميد، حجره حاج عبد اللّه تاجر تبريزي بوده است. بايد توجه داشت كه در اين دوره، روشنفكران و كسبه و بازاريان يعني بورژوازي جوان و نورسيده ايران در رشد افكار انقلابي نقش اساسي داشتند، اين روزنامه ملتي پس از مدتي تعطيل، بار ديگر در سال (1289 ه. ق) انتشار مييابد و بالاخره با پشتسر گذاشتن يك دوران تعطيلي ديگر به دستور مظفر الدينشاه وليعهد به نام روزنامه تبريز منتشر ميشود، ايجاد روزنامه تبريز در زمره وقايع سال (1296 ه. ق) در كتاب مرأت البلدان ناصري چنين ياد شده است: «روزنامه شهر تبريز موسوم به تبريز كه حاوي مطالب پوليتيكي و سياسيّات و مطالب مفيد ... و رشحهاي است از رشحات مكرمت نواب والا ... وليعهد ... حكمران و صاحب اختيار مملكت آذربايجان ... و چندي به جهت عوايق به طبع نميرسيد، مجددا
ص: 236
شروع به انطباع آن نمودند.» «1» شماره سوم روزنامه تبريز به تاريخ 25 محرم 1297 و شماره 25 سال سوم آن به تاريخ 28 شعبان (1299 ه. ق) منتشر شده است.» «2»
علت اساسي تعطيل روزنامه تبريز مطالب و مندرجات مترقي آن بود، در اين روزنامه براي نخستينبار از لزوم عدم وابستگي روزنامه به دولت، سخن به ميان آمده است و با كمال صراحت نوشته شده است كه «ترس و طمع، حب و بغض و اغراض نفساني شخصي و دولتي، روزنامهنگار را مجبور ميكند كه برخلاف واقع خبر دهد و با دروغ و افترا، خوب را به لباس بد، و بد را به لباس خوب ادا نمايد ...» «3» و «تملق بزرگان و دولتمردان» را هدف قرار دهد. مسلما اين طرز برداشت روزنامه تبريز و صراحت و صداقت او سبب گرديد كه براي سوّمينبار به تعطيل كشانده شود.
براي آشنايي خوانندگان با طرز فكر نويسندگان اين روزنامه، مقاله زير را تحت عنوان «وضع و فايده روزنامه» كه قبل از استقرار مشروطيت به رشته تحرير درآمده است عينا نقل ميكنيم: «ميخواهيم بدانيم كه وضع روزنامه براي چيست؟ و انتشار آن در اقطار و اكناف چه فايده دارد؟ روزنامه در حقيقت آينه و عكس و وضع و بناي مملكت است، كه همه حالات و واقعات مملكت را به آن آينه توان ديد. اصل وضع روزنامه براي اينست كه عمل نيك و شر كردار و رفتار هركسي واضح شود و در صفحه زمين انتشار يابد تا مردم از استماع و اطلاع آن در آثار خير، به خيرات و مبرّات شايق شوند ... در اين صورت محض خيرخواهي ملت و دولت بر روزنامهنگار لازم است بيملاحظه و ترس با كمال آسودگي، حقيقت كارها را از خوب و بد بيتغيير و تلبيس در روزنامه شرح دهد، تا آنان كه مستحق تمجيدند، خوشدل و سرافراز شوند و آنان كه مستوجب لوم و توبيخند، نادم و پشيمان گردند و عبرت گيرند.- ميخواهيم بدانيم كه معني آزادي اخبارنويس چيست؟ آزادي روزنامهنگار اينست كه ترس و طمع و حبّ و بغض، او را مجبور نكند كه به خلاف واقع خبر دهد و نوشتجات خود را تابع رأي مردم نكند و او را محبت مال و منال، اسير و بنده اغراض نفساني ننمايد، تا بتواند به آزادي، بيان واقع و حقيقت كند، آزادي به اين نيست كه هركس هرچه بخواهد راست يا دروغ درج نمايد و از جانب عقلا و كارگزاران ممنوع نباشد، اين قسم آزادي كه ميتواند مستلزم اضرار و ايذاء غير باشد، در
______________________________
(1). محمد حسنخان اعتماد السلطنه، مرآت البلدان، ج 4، ص 361.
(2). تاريخ جرايد و مجلات ايران، محمد صدر هاشمي، انتشارات ناهيد اصفهان 1328، ج 2، ص 100 (به نقل از فهرست جرايد تربيت).
(3). روزنامه تبريز، شماره سوم 25 محرم 1297 ه. ق.
ص: 237
حقيقت آزادي نيست ... بعضي تصور ميكنند آزادي، لا قيدي و بيقاعدگي است، غافل از اينكه مقصود از آزادي كه در ممالك منتظمه شايع شده اين است كه وقايعنگار مطلب صحيح و حقيقت را بتواند بياغماض و پردهپوشي ادا نمايد و خود صرّاف و نقّاد سخن باشد و پس از تحقيقات لازم، ستايش را به پايه تملق نرساند و نكوهش را از حد اعتدال نگذراند.» «1»
تغيير نام: روزنامه وقايع اتفاقيه كه ابتدا زير نظر وزارت خارجه منتشر ميشد، در سال (1276 ه. ق) با تشكيل مجلس شوراي دولتي و با انتصاب شاهزاده اعتضاد السلطنه به وزارت علوم، تابع اين وزراتخانه شد. اين روزنامه تا سال (1277 ه. ق) به مدّت ده سال بهطور نسبتا مرتب انتشار مييافت، تا اينكه در شماره 471 نخست واژه «اتفاقيه» از كنار وقايع برداشته شد و بعدا از شماره 472 به نام «روزنامه دولت عليه ايران» انتشار يافت، اين تغيير نام با توجه به علاقمندي ناصر الدينشاه به داشتن روزنامه مصوّر بود، براي انجام اين تمايل مديريّت روزنامه به صنيع الملك واگذار شد. از اين روزنامه از صفر 1277 مجموعا 120 شماره به چاپ رسيد.
صنيع الملك كه مردي مطلع و در ايتاليا تحصيلات خود را در رشته نقاشي به پايان رسانيده بود، مطالب روزنامه را با تصاوير هنرمندانه خود درآميخت و مجموعه باارزشي پديد آورد. در اين روزنامه ابتدا اخبار ممالك محروسه درج ميشد، و خبر آغازين همواره زير عنوان «حالات متعلّقه به وجود مسعود همايون خلد اللّه ملكه و سلطانه به چاپ ميرسيد، در بخش اخبار خارجي، مطالبي در زمينه صنايع و علوم غربي، و تقريبا مطالب غير سياسي از روزنامهها و جرايد غربي، به فارسي ترجمه و چاپ ميشد.» «2» كه تا حدي سودمند بود.
بطور كلي ناصر الدينشاه از سلاطيني بود كه با دقت و بصيرت ميكوشيد كه جامعه ايران را از نهضتها و جريانات فكري غرب بيخبر نگاهدارد، او نه تنها با انتشار يك روزنامه آزاد و مترقي مخالف بود، بلكه با هر نوع اجتماع و سازمان سياسي مخالفت ميورزيد، او حتي با تأسيس و پيدايش فراموشخانه كه سازماني غير انقلابي، محافظهكارانه و كم و بيش ارتجاعي بود مخالفت ميكرد و وقتي از وجود آن آگاهي يافت نوشت: «... در اين روزها به عرض رسيد كه بعضي از اجامر و اوباش شهر گفتگو از وضع فراموشخانههاي يوروپ (اروپا) ميكنند ... اگر بعد از اين، عبارت و لفظ
______________________________
(1). گوئل كهن، تاريخ سانسور در مطبوعات، پيشين، ص 43 و 44 (به اختصار).
(2). همان كتاب از ص 44 به بعد.
ص: 238
فراموشخانه، از دهن كسي بيرون بيايد، تا چه رسد به ترتيب آن، مورد كمال سياست و غضب دولت خواهد شد ...»
ناصر الدينشاه طي نيم قرن حكومت و فرمانروايي گاه براي نجات تاج و تخت و رهايي از بحرانهاي سياسي و اقتصادي به امثال امير كبير و سپهسالار متوسل ميشد، ولي هيچگاه با اقدامات اصلاحي آن مردان بزرگ تاريخ معاصر ايران از صميم قلب موافق نبود و طبع خبيث و فاسد او به همكاري با امثال ميرزا آقا خان نوري و ديگر درباريان متملّق تمايل بيشتري داشت؛ او همينكه احساس كرد از راه روزنامه و كتاب ممكن است مردم با مفهوم قانون، عدالت، حقوق فردي، حقوق اجتماعي و آزادي نطق و بيان آشنا شوند، نگران گرديد و به اعتماد السلطنه وزير علوم نوشت: «... همه چاپخانهها و روزنامههاي ايران بايد زير نظارت اين اداره درآيد، همچنين اداره مطبوعات دولتي كه در تهران قرار دارد، بايد امور چاپخانهها را دقيقا دنبال كند و به آنها خاطر نشان كند تا از انتشار جزوهها، كتابها و ساير اوراق چاپي كه برخلاف «آداب ملي! و عليه دولت است خودداري كنند ...»
به اين ترتيب، روزنامه وقايع اتفاقيّه و روزنامه ملتي، كه ماهانه منتشر ميشد و ساير مطبوعاتي كه بعدها منتشر شدند، هيچيك از «آزادي قلم» برخوردار نبودند و زير نظارت دقيق عمال دولت قرار داشتند. آخوندزاده كه مردي آزادانديش و اصلاحطلب بود، از مطالعه مطبوعات بيمغزي كه در ايران انتشار مييافت ناراحت شد و مقالهيي انتقادي در 48 صفحه براي حكيم ساماني منشي روزنامه نوشت، اين مقاله چون روح انتقادي داشت، مورد تأييد محافل ارتجاعي قرار نگرفت و در مطبوعات ايران منتشر نگرديد.
بطور كلّي مطبوعات اين دوره، چون نمايانگر تمايلات و افكار عمومي نبود، مردم باسواد و اهل سياست، به مطالعه آن رغبتي نشان نميدادند؛ در اين روزنامهها، جز مطالب مبتذل درباري، به شرححال شعراي بيارزشي چون منوچهري دامغاني و شمس الشعرا ميرزا محمد عليخان اصفهاني متخلص به سروش ميپرداختند، در حاليكه براي وقوف به احوال شعرا بايد به تاريخ ادبيات فارسي رجوع كرد، روزنامه بايد منعكس كننده اوضاع سياسي و اقتصادي مملكت باشد، و چون در روزنامههاي اين دوره اثري از انعكاس و تبليغ افكار و تمايلات مردم به چشم نميخورد، مردم از خريد و مطالعه آن خودداري ميكردند، ناچار گردانندگان روزنامه چارهيي جز فروش اجباري مطبوعات دولتي نداشتند. مستوفي الممالك وزير ماليه با مراجعه به دفاتر دولتي، روزنامه را بين عدهيي از مقامات ديواني تهران و شهرستانها سرشكن نمود و از آنان خواست كه در سر
ص: 239
قسط از دادن تنخواه روزنامه تسامح نورزند.
به عنوان نمونه مقرر شد كه در تهران 270 نفر، در آذربايجان 166 نفر، در خراسان 80 نفر، در كرمانشاه 75 نفر، در گيلان 35 نفر، در اصفهان 30 نفر و مجموعا در سراسر ايران براي 1115 نفر به حكم شاه و دولت روزنامه بفرستند، شك نيست كه هدف شاه از انتشار روزنامه صرفا تظاهر به تجدّد و ترقي بود، و كمترين علاقهيي به روشن شدن افكار عمومي نداشت، و مبلغي كه به زور از فروش روزنامه تحصيل ميكردند، به هيچوجه تكافوي مخارج چاپ و توزيع روزنامه را نميكرد، زيرا مبلغ به دست آمده ماهانه كمي بيش از سيصد تومان و سالانه حدود چهار هزار تومان بود و اين رقم با توجّه به مخارج اداره مطبوعات دولتي و هزينههاي چاپ و نشر و توزيع آن، بين استانهاي مختلف بسيار ناچيز بود، در حقيقت سازمان روزنامه دولتي، روزي نامهيي بود كه معاش جمعي را تأمين ميكرد و مندرجات آن نهتنها با مطالب انتقادي، اجتماعي و سياسي مطبوعات غرب قابل مقايسه نبود، بلكه حتي به پاي روزنامههاي تركيه (عثماني) هم نميرسيد.
ميرزا حسينخان مشير الدوله (سپهسالار) در مقام سفارت ايران در عثماني براي آگاهي و بيداري شاه مغرور و مستبد ايران، خطاب به ناصر الدينشاه مينويسد: «... از هنگام تأسيس روزنامه، وقايع بزرگ دنيا را ملت ايران، اطلاع حاصل ننمود و روزنامه يك كلمه از اين تحولات عظيم اروپا درج نكرده، تا چه رسد به وقايع اتفاقيّه كه بر سبيل استمرار در دول خارجه حاصل ميشود، و هر وقت روزنامه دار الخلافه، خواست اخباري از دول خارجه درج كند، تفحّص نموده يك حكايت مضحك كه به هيچوجه دخلي به اخبار ندارد درج نمود ...» سپس سپهسالار با مقايسه روزنامههاي ايران با وضعيّت مطبوعات خارجي ميافزايد: «... به هيچوجه در داخل مملكت، منافعي كه از روزنامه مطلوب است و بايد براي اطلاع و (مشتمل بر) وقايع دنيا بوده، اسباب ترقي يك ملتي واقع بشود، حاصل نشده و در خارجه اسباب مسخره است ...» «1»
ميرزا حسينخان در نامه ديگري به دوست ديرين خود ميرزا يوسفخان مستشار الدّوله، از ابتذال مطبوعات تهران شكايت ميكند و مينويسد: «... مدتي است بر خود مخيّر نمودهام، روزنامه دار الخلافه را نخوانم، خيلي به ندرت ميفرستند و هر وقت هم ميفرستند، بدون مطالعه به اتباع سفارت ميدهم، زيرا كه از مطالعه و مقايسه آنها با روزنامههاي اسلامبول، به جز آنكه اسباب كدورت شود، ثمري نميدهد، مكرر معايب اين
______________________________
(1). سياستگران دوره قاجاريه، پيشين، ج 1 ص 69.
ص: 240
قسم روزنامه، و تكليف روزنامهنويس، و نتيجهيي كه از اين كار خواستهاند (به دولت) عرض نمودهام، ثمري نديدم، زورم به خودم رسيد كه ديگر مطالعه ننمايم ...» «1»
بالاخره مقتضيات زمان و جبر تاريخ يعني بحرانهاي اقتصادي و سياسي، قحطي و خشكسالي، آشفتگي وضع قضايي و مالي و نظامي كشور و عدم رضايت عمومي، ناصر الدينشاه را بر آن داشت كه از حسن نيت و كارداني مشير الدوله استمداد جويد، او را نخست به وزارت عدليه و بعد به وزارت جنگ برگزيد و در (29 شعبان 1288) به صدارت انتخاب كرد. پس از روي كار آمدن اين مرد مصلح در روزنامه وقايع عدليه براي نخستينبار سخن از دادگستري و عدالت و مبارزه با ستم و بيدادگري به ميان آمد، اينگونه سخنها نهتنها با مصالح و منافع شاه و درباريان تعارض داشت، بلكه جناحهاي ارتجاعي، از دگرگوني قوانين و ايجاد سازمان جديد به سبك غرب بيم داشتند و آن را بدعتي در اين دولت ميشمردند و از تنظيم قوانين و مقررات جديد سخت نگران بودند.
مطالب و مندرجات روزنامه وقايع عدليه با مطبوعات سابق فرق اساسي داشت، اين روزنامه مژده آزادي بحث و انتقاد ميداد و ميگفت ما در صفحات روزنامه، اوضاع و احوالي را كه مغاير تربيت و ترقي مملكت مشاهده كنيم، به جمهور مردم گوشزد ميكنيم.» و در شماره بعد با صراحت نوشت: «... مگر از براي بقاي ملك و ترقّي دولت و تحبيب ملت، وسيلهيي بزرگتر از اجراي حقوق بندگان خدا و رفع ظلم هست؟» «2»
دوّمين روزنامهيي كه در دوران زمامداري ده ساله سپهسالار منتشر شد، روزنامه ايران بود كه زير نظر محمد حسنخان صنيع الدوله رئيس سازمان انطباعات دولتي اداره ميشد، اين مرد با آنكه با تمدن و فرهنگ غرب آشنا بود و در ترجمه كتب سودمند مهارت داشت، برخلاف سپهسالار، به مصالح اكثريت مردم كمترين توجهي نداشت، مردي نوكر صفت و غلام حلقه به گوش شاه بود، با اينكه به مردم وعده داده بود كه هركس آزاد است هرچه ميخواهد بنويسد، عملا جز به ذكر اخبار دربار و احكام عزل و نصب مأمورين دولتي و تفسير سلام و شكار و سير و سياحت «قبله عالم» به بيان و توضيح مطلب سودمندي نپرداخت، همين غلاممنشي صنيع الدّوله، به طبع بو الهوس شاه ميدان داد و اظهار تمايل كرد كه روزنامه ديگري در توصيف و تبليغ سفر و شكار خسروانه به نام
______________________________
(1). نامههاي خصوصي ميرزا حسينخان به مستشار الدوله در 16 جمادي الاول 1282 ه. ق به نقل از انديشه ترقي و حكومت قانون دكتر آدميت، ص 387.
(2). روزنامه وقايع عدليه شماره 3 صفر 1288 ه. ق.
ص: 241
مرآت السّفر منتشر شود، جالب توجه است كه صنيع الدّوله مسئول انتشار اين روزنامه زائد و بيمعني، ضمن اعلاميهيي از مردم خواست كه از خريداري آن غفلت نورزند.
نظريات اصلاحطلبانه سپهسالار مانند برنامههاي اجتماعي و اقتصادي امير كبير نهتنها به مصلحت شاه مستبد و فاسد ايران نبود، بلكه با منافع استعماري انگلستان و روسيه تزاري نيز مغايرت داشت. سياستمداران اين دو كشور، همينكه دريافتند كه سپهسالار مصمم است كه با بردن شاه به اورپا او را به اصلاح امور اقتصادي و اجتماعي تبليغ و تحريص نمايد، به كارشكني عليه او پرداختند، به تحريك خارجيان و به دست بعضي از شاهزادگان و روحانيان و علما، غوغايي بر ضد سپهسالار در ايران برپا كردند و او را با اين بلواي ساختگي از كار بركنار نمودند و مانع اقدامات مثبت اين مرد خيرخواه شدند. سپهسالار گزارش يكسال و اندي صدارت خود را كه مشتمل بود به ايجاد تشكيلات نويني مانند «تشكيل دار الشوراي كبري، تأسيس دار الترجمه و دار الطبّاعه دولتي و اهميّت دادن به روزنامهها و تعيين ساعات كار در ادارات دولتي، و ترتيب مراجعه مردم به سازمانهاي اداري» «1» به اطلاع شاه رسانيده است.
چون وجود اين مرد فعال و شرافتمند به حال دولت نابسامان ناصري سودمند بود ناچار پس از مدّتي كوتاه از رشت به تهران خوانده شد و به مقام وزارت خارجه منصوب گرديد، سال بعد وزارت جنگ نيز به او واگذار شد و لقب سپهسالار اعظم را كسب كرد، با اينكه با اين سمت، قدرت و نفوذ قبلي را نداشت، انديشههاي اصلاحطلبانه خود را تا سال (1297 ه. ق) در حدود امكانات دنبال ميكرد.
بطور كلي در زمان ناصر الدينشاه، دو جريان فكري در مطبوعات ايران مشهود بود:
روزنامههاي ارتجاعي و واپسگرا زير نظر اداره انطباعات دولتي به مديريت محمد حسنخان اعتماد السلطنه قرار داشتند و مطبوعات مترقي و اصلاحطلب و ترقيخواه، به همّت سپهسالار و همفكران او اداره ميشدند. در روزنامه وقايع عدليه سخن از قوانين مردمي و حقوق ملّت به ميان ميآمد و در روزنامه لاپارتي (وطن) به دو زبان فرانسه و فارسي نظريات اصلاحطلبانه سپهسالار منعكس ميشد. همينكه روزنامه وطن از چاپ بيرون آمد و براي شاه خواندند، چون مطالب آن آموزنده و مترقي بود آزرده خاطر شد و دستور توقيف آن را صادر كرد و در حقيقت تولد و مرگ اين روزنامه مترقي و پيشرو در يك روز اتفاق افتاد، خوشبختانه يك خانم ايتاليايي به نام «كارلاسرنا» از سرنوشت اين روزنامه و مقاله اول آن ياد كرده است.
______________________________
(1). سياستگران دوره قاجاريه، پيشين، ص 72.
ص: 242
روزنامههاي مترقي: اينك جملهيي چند از اين روزنامه را نقل ميكنيم: «خوانندگان و همقلمان ما بدانند كه دولت عليه اعليحضرت شاه به ما اجازه دادهاند كه روزنامهيي به دو زبان فرانسه و فارسي منتشر كنيم ... منظور ما اين است كه همقلمان اروپايي را از كليّه مسائل سياسي و عمومي كه به ايران مرتبط است بياگاهانيم و از تجربه و خبرت همكاران اروپايي كه در اين ميدان سابقه بسيار دارند استفاده كنيم، ما با بيطرفي سخن خواهيم گفت، به هيچ دستهيي منتسب نيستيم، تنها غرض ما خدمت به مملكت و نشان دادن خوايح حقيقي آن است. حمايت از ترقي هروقت پيش آيد مسلك ماست، و ما با تمام قوا از آن تقويت خواهيم كرد، ولي چون متملّقان از دولت تمجيد نخواهيم كرد و از هر حركت غلط و زشتي، عيبجويي خواهيم كرد، به زندگي خصوصي كسي كاري نداريم، شعار ما ترقي، عدالت و مساوات است و جز اين مرامي نداريم، از آنجا كه وطنپرستي براي هر فرد از افراد يك ملت، بزرگترين فضيلتهاست، ما نيز نام روزنامه خود را وطن گذاشتهايم ... اميدواريم خوانندگان ما به ميمنت اين اسمي كه اختيار كردهايم، ورود ما را به عالم مطبوعات به حسن قبول تلقي كنند تا ما نيز براي آنكه شايسته اين عنايت شويم با تمام قدرت بكوشيم و در هروقت و هر مقام مدافع حقوق ملك و ملت باشيم.»
چون در اين روزنامه، سخن از آزادي، ترقي و عدالت به ميان آمده بود، با طبيعت گستاخ و مستبد ناصري سازگار نيفتاد و تعطيل شد.
روزنامه نظامي، يكي ديگر از روزنامههاي برجسته عصر سپهسالار است كه به دستور او انتشار يافت و دريچهيي به سوي انديشههاي سازنده و افكار نو گشود؛ اين روزنامه به وسيله يك هيأت تحريريّه اداره ميشد و مقالات وارده را درج ميكرد.
در حقيقت روزنامه نظامي علميّه و ادبيّه راه تنوير آزاد افكار را همانند روزنامه وقايع عدليّه و روزنامه ناپايدار وطن ادامه داده است. اداره روزنامه با ميرزا عباسخان مهندس حضور بود كه عدهيي به او كمك ميكردند. پس از حدود دو سال بار ديگر همزمان با وزارت جنگ سپهسالار، روزنامه مريخ، خواهان ادامه راه روزنامه علميّه و ادبيّه شد، در اين روزنامه با تمام مشكلاتي كه وجود داشت، مطالب ارزندهيي نظير تاريخ قياصره، شرف، وطنپرستي، تحول سياسي اروپا، مدنيت، انقلاب آزادي يونان و عربستان، بشر و علم درج ميشد. اين روزنامه پس از انتشار 18 شماره تعطيل شد.
ديگر از روزنامههاي اين دوران روزنامه علمي است كه در زمينه تاريخ، جغرافيا، نجوم، ادبيات و علوم اجتماعي مطالبي سودمند منتشر ميكرد. در حقيقت «... بنيانگذار و نويسندگان روزنامههاي غيررسمي وقايع عدليه، وطن، نظامي، علمي و مريخ، به هر
ص: 243
حيله، رهي ميجستند كه ناشر «افكار نو» باشند، در سرلوحه روزنامه، تصوير توپ و تفنگ ميكشيدند، اما از جنبش استقلالخواهي يونان سخن ميراندند ... يا خود را هواخواه مريخ خداوند جنگ ميشمردند، اما مسلكشان را مدنيّت و حقوق انسانيّت ميشناختند، اينها تلاش آزادگان بود در هشيار گردانيدن مردم و انتشار معلومات كه حريف، فراموش كرده و از آن غافل بود ...» «1»
نكتهيي كه نبايد از نظر دور داشت، اينكه مندرجات مطبوعات مترقي در عهد ناصر الدينشاه، محصول فكر و انديشه سپهسالار و تني چند از ياران آزادانديش او بود، و ريشه ملّي و اجتماعي نداشت، يعني اكثريت مردم هنوز، چنانكه بايد به حقوق فردي و اجتماعي خود پي نبرده و در راه كسب و تثبيت آن مبارزه و تلاش پيگير و دامنهداري انجام نداده بودند. طبيعي است حقوق و امتيازاتي كه زمامداران خيرانديش اعطا ميكنند، در صورتي كه پشتوانه و تضمين ملّي و تودهيي نداشته باشد و از طرف اكثريت خلق نگهداري و حمايت نشود، با ظهور و روي كار آمدن رجال و شخصيتهاي مرتجع و واپسگرا، ممكن است، بدون مبارزه جدي مردم، براي مدتي تعطيل و به دست فراموشي سپرده شود.
چنانكه پس از كاهش نفوذ و بركناري سپهسالار، شاه و طبقه زورمند به حكم منافع طبقاتي خود، دست اتحاد بههم دادند و بر آن شدند با تدوين نخستين قانون مميزي و تفتيش مطبوعاتي، قلمها را بشكنند و دهانها را بدوزند و چون هنوز رجال سياسي مرتجع ايران به راه و رسم تجديد عقايد و افكار (به سبك اروپايي) آشنا نبودند، از «كنت دومونت فرت» «2» ايتاليايي رئيس شهرباني وقت استمداد جستند و او با تنظيم كتابچه قانون جزايي (1296 ه. ق) به تفتيش مندرجات مطبوعات همت گماشت.
اينك مادهيي چند از آن قانون: «... كسي كه كتابي انتشار دهد كه برضد مذهب يا دولت و ملت بوده باشد، از پنج ماه الي پنج سال حبس خواهد شد ... كسي كه جسارت نموده ... بر ضد شاه، اعلانات و نوشتجات در كوچهها بچسباند، هركس بوده باشد، و همچنين كسي كه مخالف مردم، حركتي كرده و اذيت برساند، بر حسب حد تقصير او، از يك ماه الي پنج سال حبس خواهد شد ... كسي كه بر خلاف پادشاه و خانواده سلطنتي حرف بزند، يا تحريك كند، بعد از تحقيق و ثبوت گناه، از يك سال الي پنج سال به درجه تقصيرات با زنجير محبوس خواهد شد.»
پس از آنكه با موادّ سابق الذكر، در حقيقت آزادي بيان و قلم و مطبوعات در ايران
______________________________
(1). انديشه مترقي و حكومت قانون، پيشين، ص 356.
(2).Cont do Mont Ferte
ص: 244
ممنوع گرديد، روشنفكران و ترقيخواهان ايران بر آن شدند كه در خارج از ايران نظريّات انتقادي و پيشنهادات اصلاحطلبانه خود را در مطبوعات منعكس و به وسايل گوناگون به هموطنان خود برسانند. روزنامه اختر كه نخستين شماره آن در (16 ذيحجّه 1292 ه. ق) در اسلامبول منتشر شد، ناشر افكار، روشنفكران مترقي عهد ناصري بود و مردان مبارز و از جان گذشتهيي چون: ميرزا آقا خان كرماني، شيخ احمد روحي و ميرزا يوسف خان مستشار الدوله و ميرزا مهديخان تبريزي (ناشر حكمت در قاهره) و ميرزا علي محمد خان كاشاني (ناشر روزنامه ثريا و پرورش) در نوشتن مقالات آن شركت ميكردند. اين روزنامهها، با تحمل مشكلات فراوان وارد ايران ميشد و دست به دست ميگشت و مردم با شوق و ذوق بسيار، مقالات انتقادي آن را ميخواندند. در يكي از شمارهها، مستشار الدّوله به روزنامههاي دولتي ايران به سختي حمله كرد و از اينكه در سراپاي آن هيچ مطلب انتقادي و آموزندهيي وجود ندارد، اظهار تأسف نمود: «... از احتياجات مردم، و چارهجويي آنها و ترقي و دعوت مردم به نيكي و ترقيات ظاهريّه و معنويّه و مانند اينها يك كلمه نمينويسند و اصل منفعت روزنامه به اينهاست ...» در جاي ديگر از لزوم اصلاحات اقتصادي سخن گفت: «... پنبه را يك من دو قران ميخرند، چلوار ساخته، مني شصت قران ميفروشند، ابريشم مني 6 قران را ميدهيم و حرير مني چهل تا صد تومان را از اجانب ميخريم ...» مستشار الدوله به گناه بيان حقايق اجتماعي و اقتصادي ايران و انتشار رساله معروف يك كلمه چندبار به زندان افتاد، چوب خورد، خانهاش غارت و مواجبش را قطع كردند ...» «1»
روزنامه اختر: اين روزنامه موجب تشكيل و استحكام نخستين هسته مبارزه با استبداد دستگاه ناصري در بيرون از كشور شد و به علت انتشار مقالات آموزنده و پرمغز نفوذ آن در ايران، آنچنان افزايش يافت كه چندي بعد در زمان صدارت امين السلطان پخش و مطالعه آن از سوي شخص ناصر الدينشاه به كلّي ممنوع اعلام شد.
محمد صدر هاشمي در توصيف اين روزنامه مينويسد: «در حقيقت در دوران تيره و تار استبداد، روزنامه اختر، كمك بزرگي به تنوير افكار ايرانيان نمود، و در ايّامي كه جرايد اين مملكت منحصر به چند روزنامه درباري از قبيل ايران و اطلاع بوده، روزنامه اختر ...
جريده قابل مطالعه زبان فارسي به شمار ميرفته است ...» «2» اين روزنامه كه محصول تلاش آزاديخواهان مهاجر بود، براي نخستينبار معني آزادي و حريّت و ثمرات حكومت ملي و
______________________________
(1). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 1، ص 171.
(2). محمد صدر هاشمي، تاريخ مجلات و جرايد ايران، پيشين، ج 1، ص 63.
ص: 245
نتايج ظلم و استبداد را مدت 20 سال براي هموطنان خود توصيف و تشريح ميكرد.
بر خلاف اين روزنامه با هدف، روزنامه اطلاع كه كامل كننده روزنامه رسمي ايران بود، و روزنامه دانش و روزنامه مصور شرف كه جملگي تحت نظر محمد حسنخان صنيع الدّوله (اعتماد السلطنه) اداره ميشدند، چون حاوي هيچ مطلب آموزندهيي نبودند مورد عنايت خلق قرار نگرفتند. همچنين روزنامههاي ارمني و فارسي كه در تبريز منتشر ميشدند، چون دولتي و درباري بودند، خريداري نداشتند ولي برعكس روزنامه قانون كه در لندن چاپ ميشد، چون سخن از قانون، آزادي و حكومت ملّي ميگفت، مشتاقان دموكراسي خريدار آن بودند. غير از روزنامه اختر و قانون، روزنامه حكمت در قاهره، حبل المتين در كلكته، ثريا و پرورش در قاهره (كه به زبان فارسي منتشر ميشدند) ... ارشاد به زبان تركي در باكو و عروة الوثقي به زبان عربي در پاريس، در پراكندن بذر آزادي در ايران و ديگر ملل اسلامي نقش مهمي داشتند.
ناصر الدينشاه براي جلوگيري از انتشار فكر دموكراسي در ايران، ميرزا محمد حسنخان صنيع الدّوله را به وزارت انطباعات ممالك محروسه برگزيد و او براي آنكه مورد بازخواست قرار نگيرد، مطالب روزنامه را قبل از چاپ به نظر شاه ميرسانيد، بر خلاف اين قبيل مطبوعات فرمايشي، روزنامه اختر از قانون و آزادي سخن ميگفت و براي اولينبار به ترجمه و انتشار قانون اساسي مدحت پاشا سلطان عثماني همت گماشت و مفاد آن را به اطلاع ايرانيان رسانيد و با صراحت گفت: يگانه راه نيكبختي شرق، استقرار و اجراي قانون است.
روزنامه عربي زبان عروة الوثقي كه در پاريس منتشر ميشد و در اكثر كشورهاي آسيايي خواننده داشت، به همت شيخ محمد عبده يار دانشمند سيّد جمال الدين اسدآبادي از (15 جمادي الاولي 1301 ه. ق) انتشار خود را آغاز كرد و با تمام كارشكنيهاي مرتجعين و استعمارگران، 18 شماره از آن منتشر گرديد. نويسندگان اين روزنامه سعي ميكردند، علل ضعف و انحطاط ملل شرق و راه نجات و رستاخيز را به مردم نشان بدهند، چون اين روزنامهها به وسايل گوناگون وارد ايران ميشد و در هرحال نسخهيي از آن به نظر شاه ميرسيد، از مطالب و مندرجات آنها، شاه متغيّر ميشد تا جايي كه يكبار صريحا به امين السلطان نوشت: «اين روزنامه اختر باز فضوليهاي زيادي ميكنند ... اين دفعه بايد جدا غدغن سخت بشود كه پستخانه قبول نكند و به ايران نياورند، به سفرا هم خودتان غدغن كنيد. به اين ترتيب شاه ناگزير شد به ياري اعتماد السّلطنه در مقرّرات تفتيش و سانسور مطبوعات تجديدنظر بكند و به مأمورين دستور دهد، بيش از پيش از
ص: 246
ورود مطبوعات مترقي و انقلابي جلوگيري نمايند. با تمام اين تلاشها، شمارههاي قانون يكي بعد از ديگري به دست مشتاقان ميرسيد، اعتماد السلطنه چون مطالب پرمغز و منسجم قانون را مطالعه كرد، در دفترچه خاطرات خود نوشت كه ميرزا ملكم «... در سختنويسي يد بيضا كرده.» «1»
روزنامههاي مترقي اين دوران به خوبي دريافتند كه يگانه راه نجات ملت از ظلم و استبداد، استقرار دموكراسي و حكومت عدل و قانون است، ملكم در روزنامه خود پرده از روي مظالم آن دوران برميدارد.
انتقاد از اوضاع اجتماعي و قضايي ايران
نظريات ميرزا ملكم خان: «... ايران مملّو است از نعمات خداداد، چيزي كه همه اين نعمات را باطل گذاشته، نبودن قانون است، هيچكس در ايران مالك هيچچيزي نيست، زيرا كه قانون نيست، حاكم تعيين ميكنيم، بدون قانون، سرتيپ، معزول ميكنيم، بدون قانون، حقوق دولت را ميفروشيم، بدون قانون، بندگان خدا را حبس ميكنيم، بدون قانون، شكمپاره ميكنيم بدون قانون، در هند، در پاريس، در تفليس، در مصر و در اسلامبول هركس ميداند حقوق و وظايف او چيست؟ در ايران احدي نيست كه بداند تقصير چيست؟ و خدمت كدام است؟» در همين شماره، قانون، مردم را به اتحاد و ايجاد هستههاي مقاومت و مبارزه فرا ميخواند و يگانه راه نجات را در دموكراسي و آزادي بحث و انتقاد ميداند و صريحا مينويسد: «جريده قانون را چرا در خارج انتشار ميدهيم؟ به جهت اينكه حرف حق در خاك ايران ممنوع است» «2» با همه تضييقاتي كه دولت ايجاد كرده بود، شمارههايي از روزنامههايي ممنوعه از خاك قفقاز، عراق، هند و ديگر مناطق به خاك ايران ميرسيد و مندرجات آن دست به دست به گوش مردم ميرسيد «وقتي به ناصر الدين شاه خبر دادند كه مجمعي از آزاديخواهان تشكيل شده و روزنامه قانون را از اينجا به اطراف منتشر ميكند، بلافاصله، محل انجمن را محاصره و غارت نمودند و افرادش را كه بالغ بر 12 نفر بودند اسير و در خانه كامران ميرزا حبس كردند. يكي از آنها به نام حاج سيّاح محلاتي خود را از بالاخانه پرت كرد و پايش شكست.» «3»
روزنامه قانون براي عدهيي مستقيم و به نشاني خود آنها ارسال ميشد، براي پيروان
______________________________
(1). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، پيشين، ص 708.
(2). روزنامه قانون، شماره هفتم، ص 1.
(3). گوئل كهن، تاريخ سانسور در مطبوعات ايران، جلد يكم، ص 136.
ص: 247
ملكم و افراد فراموشخانه محرمانه و به كمك افراد مورد اطمينان فرستاده ميشد. پس از انتشار 7 شماره، ناصر الدين شاه در مقام توقيف و جلوگيري از توزيع آن برميآيد.
روزنامه قانون در تهران چون ورق زر، دستبهدست ميگرديد، چون شاه فحشهاي ملكم را متوجه خود ميديد، دستور داد از ورود اين روزنامه به ايران جلوگيري كنند، بطوري كه از خاطرات سياسي امين الدّوله برميآيد در نتيجه جلوگيري دولت، علاقه و حرص مردم به مطالعه اين روزنامه فزوني گرفت؛ با اينكه امين الدوله به دستور شاه اوراق مظنون را ضبط و توقيف ميكرد باز، روزنامه از راه عثماني، قفقاز و عراق بهوسيله تجار و مسافرين به دست علاقمندان ميرسيد و در مردم ستمكشيده ايران، شور و هيجاني ايجاد ميكرد ...» «1» با تمام تلاشي كه امين الدّوله و عمال دولت به خرج دادند، پخش اين روزنامه، شاه و عمال او را ناراحت ميكرد و ملكم و ديگر نويسندگان قانون، به كار خود همچنان ادامه ميدادند.
از جمله كساني كه تحت تأثير مندرجات روزنامه قانون قرار گرفتند ابو القاسم لاهوتي شاعر انقلابي دوران اخير است، وي در آخرين كتاب خود مينويسد: «يك روز پدرم به مجلس دوستانش رفته بود، از منزلي كه موعود بود، پسر صاحبخانه را بخانه ما فرستاد و بهوسيله او به من پيغام داد كه آخرين شعر او را برايش بفرستم، من زود آن شعر را پيدا كردم و فرستادم؛ اما در اين ضمن ناگهان به روزنامه قانون ملكم برخوردم، بطوري كه بعدها شنيدم اين روزنامه در لندن چاپ ميشد و پنهاني براي اعضاء جمعيت آدميّت به همه نقاط ايران، منجمله كرمانشاه ميفرستادند، مندرجات اولين شماره قانون مرا مفتون و به خود مشغول كرد وقتي به خود آمدم پدرم را بالاي سرم ديدم، او تبسمكنان مرا مينگريست معلوم شد كه من ساعتها، غرق خواندن قانون بودم، تا جايي كه آمدن پدرم را حس نكرده بودم. از اينكه بدون اجازه روزنامه را برداشته و خوانده بودم، عرقريزان به پدرم التماس كردم كه گناه مرا ببخشد. پدرم گفت پسرجان من گناه دارم كه تاكنون ترا از وجود اين روزنامه آگاه نكردم، آنگاه پدرم به تفصيل درباره قانون با من سخن گفت، او از مسلك ماسونيك و مندرجات مجله توضيحات كافي به من داد و اضافه كرد كه قانون خيلي سرّي و خطرناك است، در هر خانهيي كه آن را بيابند، آن خانه و ساكنان آن را نابود ميكنند، پر و بالم از شنيدن سخنان پدرم گشاده شد و خستگي و نوميدي از من دوري گرفت، بخود گفتم اين همان آتشي است كه در طلبش بودم، بايد هرچه زودتر به اين
______________________________
(1). تلخيص از خاطرات امين الدوله، ص 148.
ص: 248
جمعيت داخل شوم، همه شمارههاي قانون ملكم مرتبا و بطور مخفي براي پدرم ميرسيد، هرشمارهاي كه ميرسيد در نيمه دوم شب ميخواندم و بعد از چند روز مخفيانه آمده آن را ميبردند، من هنوز نميدانم كه آورنده و پس گيرنده آنها كه بود، شايد پدرم از جاي مخصوصي آنها را ميگرفت ...» «1»
ناصر الدين شاه كه خطر انتشار روزنامه قانون را به خوبي احساس ميكرد، دستور داد كه ياران ملكم را دستگير كنند. چنانكه قبلا گفتيم سرانجام در نتيجه تلاش پليس، 12 نفر از آنها دستگير و در خانه كامران ميرزا نايب السلطنه محبوس شدند. حاج سيّاح را كه از افراد برجسته اين جمعيت بود، به قزوين فرستادند و وي پس از شش ماه حبس به منزل نايب السلطنه رفت و از اينكه تحت تعقيب است شكايت نمود. تقاضا كرد كه با مسافرت او به هندوستان موافقت نمايند، نايب السلطنه نيز با روي موافق گفت: اجازه مسافرتت را از شاه ميگيرم. بالاخره حاج سيّاح به حضور شاه بار مييابد، چون گفتگوهاي شاه با حاج سياح داراي ارزش تاريخي است به ذكر قسمتي از آن ميپردازيم.
ناصر الدين شاه دستور ميدهد پانصد تومان پول راه به وي، و ماهي پنجاه تومان خرجي به خانواده حاج سياح بپردازند و با اين تدبير ميكوشد تا دل اين مرد انقلابي و اصلاحطلب را به دست آورد و وي را از ادامه تلاشهاي آزاديخواهانه باز دارد.
سپس در حالي كه شاه سخت ناراحت و عصباني بود، خطاب به حاج سياح ميگويد: «سياح من سه نفر به اروپا كردهام، در هر جا چيز تازهيي بود با تشريفات مرا برده نمايش دادند، شهرهاي زيبا و مريضخانههاي بزرگ ديدم كه هريك در ماه به قدر درآمد مملكت ما خرج برميداشت، بر خلاف جادههاي تنگ و وحشتناك مملكت ما كه هنوز زنگ دليجان به گوش ميرسد، ديدم ترن از شكاف كوهها عبور ميكند، ديدم ترني كه ما را از كوهي عظيم و پر پيچوخم به قله مرتفع رسانيد و سپس بههمين طريق سرازير نمود، به قدري كارخانجات ديديم كه به حساب نميآيد، باغات ملي مشاهده كردم، به سينماها و تماشاخانههاي مجلل رفتم، همهجا و در همه حال مملكت خودم را در نظر ميآوردم كه به جز شهر خراب و ويران و مردماني پريشان و غوطهور در كثافات چيزي ندارد، ميتواني تصور كني آرزو نميكردم ملتم را ترقي دهم، تربيت كنم، تا پادشاهي خوشنام شده و در تواريخ نام مرا به خوبي ثبت كنند.
اين سيّد بيچاره (غرض سيّد جمال الدين اسدآبادي بود) چون مردمان عادي در
______________________________
(1). از كليات ابو القاسم لاهوتي، ص 99.
ص: 249
بعضي شهرهاي اروپا رفته، از سياست و اوضاع و احوال اين دوّل بزرگ بيخبر است، ميگويد من روس و انگليس را به زانو درآورده، شما را پادشاه مشرق زمين ميكنم، اين عبارت او جز بيخبري و عدم اطلاع از سياست جهان چيز ديگر نيست، چه ميداند ما در چه وضعي گرفتاريم؟ البته نميداند زيرا او وارد نيست، به ميرزاي شيرازي مينويسد:
ماليات با فشار از مردم ميگيرم و با بولهوسي خرج ميكنم ... معلوم نيست كدام ماليات، دو ميليون و نيم ملت ماليات ميدهند، در مقابل يك دنيا مخارج، منتظر است- با اين درآمد و جيب خالي ملت، و سياستدانيهاي همسايهها، ميخواهد اين مملكت ما را اروپا كند.
اين سيّد، مردم را دعوت به مشروطيت مينمايد، تو و امثال تو هم به اين عبارتهاي توخالي دامن ميزنيد، در حالي كه خودتان هم پي به معناي آن نميبريد؛ ملت ما كه عبارت از عشاير وحشي است، سراسر خاك ما را فراگرفته كه هنوز خانه به كول هستند و ميگويند شاه كسي است كه ريش او را با عسل تر كرده با تيغ ميتراشند، ميخواهيد افسار از سر اين وحشيها برداريد، مملكت را منقلب كنيد تا بهانه به دست دشمن دين و مملكت ما بدهيد ... سياح قدر اين سلطنت و آزادي را نميدانيد، برو به هندوستان، مشاهده كن اين گاوهاي سهمن شير بده انگليسيها را، كه در تحت چه فشاري زندگي ميكنند و استقلالشان را از دست دادهاند.»
شاه با اشاره، ولي با غضب حاج سياح را مرخص كرد فرمود: «برو نزد صدراعظم تا قرار خرجي تو را بدهد، در راه نيز اگر پولت تمام شد تلگراف كن تا داده شود، از محلهاي تاريخي عكسبرداري كن و براي ما بياور.» حاج سياح را با سردي مرخص كرد و تصميم به مجازات او گرفت.» «1»
از اين جملات كاملا پيداست كه ناصر الدين شاه، بر خلاف فتحعليشاه و محمد شاه، كم و بيش از اوضاع سياسي و اقتصادي جهان و پيشرفت سريع دنياي غرب آگاه بوده و راه علاج بيماريهاي اجتماعي ايران را ميدانسته، ولي پيشرفت و بيداري مردم ايران را با بقاي تاج و تخت و روش استبدادي و ارتجاعي خويش سازگار و هماهنگ نميديد.
ملكم مدير روزنامه قانون در عين حال كه مبلّغ افكار جديد در ايران بود، مردي بود پولدوست، و گاه از سوء استفاده نيز روگردان نبود، در نتيجه اين احوال، مقام و موقعيت اجتماعي خود را تا حدي از كف داد و از سفارت ايران در لندن معزول شد. پس از ملكم،
______________________________
(1). اسماعيل رائين، فراماسونري در ايران، جلد اول، ص 639.
ص: 250
دوستان و همفكران او از پاي ننشستند و به مخالفت با اصول حكومت مطلقه و استبداد ادامه دادند و پس از چندي جامع آدميت جانشين مجمع آدميّت ملكم گرديد. جامع آدميت نيز در طول فعاليت سياسي خود در تبليغ افكار و انديشههاي نو در ايران نقش مهمي ايفا كرده است.
آثار سياسي و اجتماعي مجمع آدميت و جامع آدميت و روزنامه قانون در محيط اجتماعي آن روز غير قابل انكار است؛ اين جمعيتها، نخستين سازمانهاي سياسي مخفي ايران به شمار ميروند، مراسم قبول عضويت در جامع آدميت چنين بود كه داوطلب در حضور رئيس سوگند ياد ميكرد كه اصول آدميت را به كار بندد و سپس ذيل آن را امضا ميكرد و دو تن از اعضاي جمعيت نيز اهليت و شايستگي او را ضمانت ميكردند.
تعهدنامهها تقريبا شبيه به اين مضمون است: «اين بنده ... فرزند ... ساكن ... از صميم قلب در پيشگاه پروردگار عالم تعهد و اقرار ميكنم كه تو، به من شرافت آدميت عطا فرمودهاي، در ازاي حقوق اين موهبت با عظمت خدايي، هر تصوري كرده باشيم، الان در حضور تو در حق تو و به قدرت كبريايي تو قسم ميخورم كه شأن و حقوق اين مرتبه شريفه را در هر مقام، مادام الحيات با تمام قواي خود محفوظ و محترم نگاه بدارم. هرگاه از اين تعهد خود نكول نمايم، از فيض و رحمت لايتناهي كبريايي حضرت تو در دنيا و آخرت بينصيب مانم. محل امضا و مهر عضويت و متعهدين. حق تعهدنامه ثابت و براي تمام مدت عضويت، ده تومان بود ...» «1» هزينه تهيّه و نشر جزوهها و شبنامهها و ديگر مخارج جوامع اربعه از همين محل تأمين ميگرديد.
متأسفانه مديران اين جمعيتها نميدانستند كه افراد جامعه از فقير و غني داراي منافع طبقاتي يكسان، و آرمانهاي مشترك نيستند، آنها كه پول و قدرت دارند منفعتشان در اين است كه موقعيت اجتماعي و اقتصادي خود را حفظ كنند و كساني كه از ستمگري و استثمار ديگران رنج ميبردند، مصلحتشان در اين است كه در سايه وحدت كلمه و تشكيلات صحيح شانه خود را از زير بار مظالم خالي كنند. عباسقلي خان رئيس جامع آدميت، بدون توجه به موقعيت طبقاتي و اقتصادي اشخاص، كه علت و ريشه اساسي پيدايش اجتماعات و احزاب مختلف سياسي است، محمد علي شاه مستبد را با اخذ مبلغ معتنابهي به جامع آدميت ملحق ميكند و به قول محيط طباطبايي: «... با دريافت هزار اشرفي حق ورود، (محمد علي شاه) را هم «آدم» ساخت ...» «2»
______________________________
(1). فراماسونري در ايران، ج 1، ص 639.
(2). ميرزا ملكم خان، ص يط.
ص: 251
هدف سياسي جامع آدميت: اكثريت افراد اين جمعيت از يك هدف سياسي پيروي ميكردند و سعي داشتند كه همان حقوق و آزاديهايي را كه ملل پيشرفته غرب در طي مبارزات طولاني تحصيل كردهاند، به دست بياورند. در رسالات آنها از حيثيّت و احترام آدمي و حقوق مدني و آزادي انسان بحث ميشده است «بعلاوه در دو رسالهيي كه براي بيان اين دو اصل به رشته تحرير درآمده، مبارزه عليه ظلم و استبداد، دفاع از امنيّت جاني و مالي، آزادي بيان و قلم و عقيده، آزادي اجتماعات، مساوات افراد در مقابل قانون، و برابري انسانها قطع نظر از اختلاف نژاد و گهر و دين، به عنوان اصول اساسي حقوق بشر، ذكر گرديده است.
سليمان ميرزا اسكندري كه مأمور تشكيل شعبه جامع آدميت در كرمانشاهان گرديده بود، در مورد اين اصول ضمن نامهاي به عباسقلي خان مورخ 24 شعبان 1325 نوشته است «... با مطالبي كه در جامع آدميت آموخته بودم، به قدر امكان، معني مساوات و مشروطيت و آزادي و برادري و آدميت را به قدر فهم ناقص خود بيان كردم و آدميان را به هيجان آوردم ...» «1»
از لحاظ علمي، جامع آدميت ... معتقد بود كه كارهاي افراطي و بسيار تند كمكي به تقويت اساس مشروطيت كه در آن روزها جنبش تازهاي به شمار ميرفت نخواهد كرد، بلكه اثر معكوس خواهد بخشيد و مانع ريشهدار شدن حكومت پارلماني خواهد گرديد و حتي اساس آن را هم برهم خواهد زد و بدين جهت آدميت در حقيقت داراي نحوه عمل اعتدالي بود و اعضاي آن ميگفتند حال كه فرمان مشروطيت تحصيل شده و مجلس ملي تأسيس يافته است، بايد مردم را به حقوق اساسي و مسئوليت مدني آنها آشنا كرد ...» «2»
اشكال اساسي در تركيب افراد جامع آدميت بود، چنانكه گفتيم در آغاز نهضت مشروطيت، مردم به مفهوم طبقه و اختلاف طبقات آشنا نبودند و نميدانستند كه بين منافع محمد علي شاه و يك فرد كاسب بازاري و يك عمله روزمزد، وحدت و هماهنگي وجود ندارد. محمد علي شاه ميخواهد سلطنت كند و با قدرت فرمانروايي نمايد، ولي فرد كاسب بازاري ميخواهد در محيطي آزاد و آباد، فارغ از ظلم و ستمگري به كار و كسب خود ادامه دهد و از حمايت قانون برخوردار گردد؛ بنابراين، نميتوان در جامع آدميت، محمد علي شاه و همفكران مستبد او را با يك مشت روشنفكر متوسط الحال و جماعتي كارگر و پيشهور در پشت يك ميز نشاند و از منافع مشترك آنان سخن گفت. بههمين دليل
______________________________
(1). نقل از نامه سليمان ميرزا كه در اختيار دكتر فريدون آدميت است.
(2). فراماسونري در ايران، ج 1، ص 647.
ص: 252
همينكه كار بهجاي حساسي ميكشيد، سالار الدوله و ديگر درباريان مستبد قسمهاي خود را فراموش ميكردند و با روشنفكران و آزاديخواهان به مبارزه برميخاستند. ميرزا علي اصغر خان اتابك، پس از برگشت از اروپا به جامع آدميت پيوست و سران جامع آدميت از او تعهد گرفتند كه هرچه زودتر در راه تدوين قانون اساسي، تشكيل مجلس سنا و ايجاد بانك ملي اقدام كند، ولي ديري نگذشت كه اين اتابك در صحن مجلس هدف گلوله قرار گرفت و جان سپرد. «1»
محمد علي شاه با اينكه اصولا عقيدهيي به مشروطيت و آزادي نداشت، براي فريب مردم و جلب موافقت انگليسيها چنانكه اشاره كرديم تقاضاي عضويت در «جامع آدميت» كرد و پس از مذاكرات مكرر، سرانجام 14 نفر از اعضاي جامع آدميت در سلخ رمضان 1325 به حضور شاه رفتند وارد تالار شدند و در حالي كه همه ايستاده بودند مراسم قسم خوردن شاه صورت گرفت؛ سپس همگي روي صندلي نشستند و حاج نديم باشي، اصول آدميت را از آغاز تا انجام خواند و شاه نوشت: «القاء شده است.» ركن السلطنه ضامن «آدميت» شاه شد و 15 نفر مهر كردند. سپس محمد علي شاه شرحي در تأييد قبول اصول آدميت و پشتيباني از سلطنت مشروطه به خط خود نوشت و نزد رئيس جامع آدميت فرستاد، جامع آدميت پس از اخذ يك هزار مثقال طلا از شاه، از پيروان خود خواست كه از شاه حمايت كنند.»
دوستي ظاهري محمد علي شاه با آزاديخواهان، چون ريشه و اساس اقتصادي و اجتماعي و سياسي نداشت، چندان نپائيد و در سهشنبه 23 جمادي الاول هجري قمري مطابق با 23 ژوئن 1908 محمد علي شاه قسمها و مواعيد خود را فراموش كرد و مجلس شوراي ملي و مسجد سپهسالار را به راهنمايي روسهاي تزاري به توپ بست و عدهيي را مقتول و محبوس و نفي بلد كرد.
براي آنكه خوانندگان از تركيب طبقاتي اعضاء جامع آدميت آگاه شوند افراد اين جمعيت را با توجه به مشاغل آنها ذيلا مينويسم:
1. نمايندگان دوره اول مجلس شوراي ملي 16 نفر 2. رجال و سرشناسان 135 نفر 3. شاهزادگان 20 نفر 4. اطبا 11 نفر 5. هنرمندان 3 نفر 6. نظاميان 12 نفر 7.
بازرگانان 13 نفر. 8. روحانيان 14 نفر 9. افراد طبقه متوسط 90 نفر.» «1»
در صفحات پيش، مكرر از فعاليتهاي عملي و سياسي و مقالات و انديشههاي
______________________________
(1). فراماسونري در ايران، ج 1، از ص 678 به بعد.
ص: 253
ميرزا ملكم خان كه طي نيم قرن تلاش سياسي او، گاه نوشتههايش به صورت علني و اكثرا براي فرار از تعقيب پليس عصر ناصري بطور مخفي و با تحمّل مشكلات و خطرات فراوان بين آزاديخواهان منتشر ميشد مطالبي نوشتيم، اكنون اجمالا به شرححال او ميپردازيم:
ميرزا ملكم خان: «ملكم مردي بود جامعهشناس و سياسي، بسيار زيرك و دانا، تيزبين و نقّاد، خوشمحضر و شيرينقلم، ممسك و پولدوست، نامجو و عظمتطلب، جسور و سرسخت، دلير و مبارز ... از 25 سالگي تا تقريبا دو ماه قبل از مرگش، يعني در مدت بيش از پنجاه سال با نوشتن رسالهها و مقالات و نامههاي پرمغز خود، انديشه آزادي در ايران پراكند و مباني حكومت ملي را تشريح و تفسير كرد ... او نبض روحي شاه و گدا، شيخ و وزير، عارف و عامي، متجدد و متعصّب، فرنگيمآب و اوهامپرست، سردمدار و ميرغضب، همگي را در دست داشت و وصف همه را كرده است. ملكم درباره تمام مسائل عمده و مشكلات اصلي اجتماعي ايران سخن گفته، از مسئله آزادي و فلسفه حكومت گرفته تا موضوع اصلاح خط و تقسيم املاك دولتي ميان روستائيان و حتي درباره لزوم منسوخ كردن تعدد زوجات، قلم فرسايي كرده است و فهرست موضوعهاي كلي كه مورد بحث قرار داده است بهطور خلاصه عبارتست از: «آزادي و نظم قانوني، اصلاح اساسي حكومت، اخذ تمدن اروپايي، عدالت اجتماعي، حقوق اساسي فرد، طرح قوانين اداري و مدني و جزايي، احياء و توسعه اقتصادي، پيكار عليه اوهام، اصلاح خط و سبك نگارش ...» ملكم روزنامه قانون را در لندن برپا كرد و به پيكار عليه دربار و ستمكاري و بيقانوني حكومت برخاست، اولين شماره قانون در اول رجب 1307 (21 فوريه 1890) انتشار يافت و رويهم رفته چهل و دو شماره از آن منتشر گرديد. قانون، دفتري است در بيان اوضاع و احوال ايران و شعار آن اين بود: اتفاق، عدالت، ترقي.
ملكم در شماره اول قانون «مرام روزنامه را چنين اعلام ميدارد»: ما چند نفر كه به سعادت بخت و تقدير الهي مؤسس اين جريده قانون شدهايم، بر ذمت دولتپرستي خود حتم كردهايم كه از روي علوم و سرمشقهاي دنيا به قدري كه در قوه ما باشد، به خلق ايران ياد و نشان بدهيم كه از براي اجراي قوانين چه نوع همت و چه قسم مساعي بايد به كار برد، لهذا قلبا و قويا مصمم شدهايم كه سيل همه مصائب را به سدّ قوانين رفع نمائيم، جميع حركات دولت بايد بعد از اين مبني بر قانون باشد، عزل و نصب عمال بايد موافق قانون، حبس موافق قانون، جزا موافق قانون، تحصيل ماليات، موافق قانون، محاكمات حزايي با قانون، مصارف دولت، موافق قانون، حكمراني و سلطنت، موافق قانون، سختي و
ص: 254
عدالت، فرمايش و اطاعت همه بايد به حكم قانون باشد، و ليكن بايد اين حقيقت بزرگ را خوب ملتفت بشويد كه استقرار قانون فقط به اراده پادشاه ميسّر نخواهد بود، تا وزرا و عقلا، بلكه تا عموم خلق يك ملك طالب قانون نباشد ... وضع قانون در آن ملك، يك واقعه موقتي، و عوض اينكه يك درخت برومند باشد، يك گياه بيريشه خواهد بود، و اين فقره را هم بايد به خلق ايران درست حالي نماييد كه اين دولت شما مال من نيست، مال همه ماهاست، اگر شما دربند قانون نباشيد و اگر خلق ايران از ما قانون نخواهند، همّت ما و دلسوزي ديگران از براي رفاه شما چه حاصلي خواهد داشت؟
روزنامه قانون بطور مخفي به ايران ميرسيد، و آن را چون كاغذ زر ميبردند، قانون در بيداري افكار مردم ايران خدمت ارجمندي كرد ... در لزوم اخذ تمدن غربي، ملكم ضمن نامه 12 شوال 1294 به ميرزا حسين خان سپهسالار مينويسد: «در اين عهد كه انتشار علوم و كثرت مراودات و استيلاي اجتهاد انساني تمام كره زمين را خانه مشترك جميع اجزاي بني آدم كرده، هر دولت مجبور است كه نهتنها در جنگ، بلكه در جميع عوالم زندگي و به خصوص در تنظيمات و تدابير مملكتداري به قدر اقتضاي تمدن حاليه دنيا يا اقلا به قدر دوّل همجوار ترقي نمايد.»
در «دفتر تنظيمات» به انديشههاي رجال ايران خرده گرفته، ميگويد: «وزراي ايران قدمت تاريخ ايران را سدّ جميع بلاها ميدانند، هرچه فرياد ميكني سيل رسيد، ميگويند سه هزار سال است همينطور بودهايم و بعد از اين هم خواهيم بود ...»
جواب آنان را در نامه 11 رمضان 1293 به ميرزا حسين خان اينطور ميدهد: «با هزار دلايل بايد عرض نمايم كه، علوم و تدابير اين اوقات و شرايط بقاي دول به هيچوجه ربطي به رسوم عهد خاقان مغفور ندارد و با هزار دلايل بايد اصرار نمائيم كه اگر اين علوم و اين تدابير را اخذ ننمائيم، زندگي ما محال خواهد بود.»
در رساله دستگاه ديوان، بههمين معني اشاره كرده است: «انوار علوم فرنگ، مثل سيل به همه ممالك اطراف هجوم دارند، هر قدر ممر اين سيل را زيادتر نمائيم، از فيوضات طرّاحي «يوروپ» بيشتر بهره خواهيم برد، بقاي ايران موقوف به اخذ ترقيات فرنگستان شده است ...»
ملكم در توجيه فكر جهانبين خود نسبت به لزوم اخذ تمدن غربي كه ثمره آن را عمران و آباداني دنيا ميدانسته، در نامه 20 شعبان 1294 به ميرزا حسين خان ميگويد:
«حال ديگر وقت آن گذشته است كه يك دولتي به دور خود سدّي بكشد و به سايرين بگويد اين ملك من است و من نميخواهم ترقيات اين عهد را اخذ بكنم. حالا از اطراف
ص: 255
جواب ميدهند كه بلي اين ملك شماست، اما آبادي دنيا تعلق به عموم انسانيت دارد.»
در نامه دوم صفر 1294 توضيح بيشتري داده است: «الان عموم حكما و كل ملل و دول معترف اين حقيقت هستند، كه تمام دنيا مال بني نوع انسان است و مأموريت انسان اين است كه آبادي اين دنيا را الي غير النّهاية ترقي بدهند؛ هر گروهي مادامي كه آبادي يك ملكي را به اندازه استعداد و طبيعت ترقي ميدهد، مالك بالحق آن ملك است و ليكن هرگاه يك گروهي يك جزو معتبر دنيا را به يك وجهي تصرف بكند و بر خلاف اوامر الهي بخواهد آن ملك را محض جهالت و وحشيگري خود خراب و مغشوش نمايد و تمام دنيا را از نعمّات خداداد آن ملك محروم بگذارد، بديهي است كه موافق احكام هر دين و به حكم اصول آبادي دنيا كه حال مذهب عامه دول شده است بايد آن ملك را از دست آن گروه ناقابل خلاص كرد.»
به عقيده ملكم: «عدم علم رؤساي سابق ايران، از براي ايشان تقصيري نميشود، بدبختي ايشان اين بود كه نتوانستند تصور بكنند كه خارج از عقل ناقص ايشان، از براي حسن اداره دول، چه نوع فنون مخصوص در دنيا پيدا شده است ... محمد علي، پاشاي مصر، سواد نداشت اما با استمداد از علوم خارجه با اعظم دول فرنگستان برابري كرد ...
در همين اوقات وزراي جاپون (ژاپن) بيآنكه علم داشته باشند، به واسطه حسن اعتقاد خود نسبت به علوم خارجه محيي ملك خود و موجب حيرت دنيا شدهاند ...» «1»
ملكم در جاي ديگر براي نشان دادن مقام و ارزش دموكراسي مينويسد: «به حكم يك قانون ازلي، عدالت، امنيّت، ترقي، آبادي و جميع نعمات زندگي بر هيچ نقطه روي زمين ظاهر نشده، مگر به يمن آئين مشورت، هيچ پيغمبر هيچ حكيم و هيچ شارعي نيست كه مبناي آسايش ملل را به آئين مشورت قرار نداده باشد ...» «2»
ملكم در «دفتر تنظيمات» ضمن طرح مسائل مختلف از حقوق ملت سخن ميگويد و مينويسد: «قانون بايد در حق عموم افراد ملت بطور يكسان اجرا شود و هيچ شغل و منصبي موروثي نباشد و عموم افراد بتوانند كه در مشاغل ديواني شركت جويند، از هيچكس چيزي نميتوان گرفت، مگر به حكم قانون، احدي را نميتوان حبس كرد، مگر به حكم قانون، دخول جبري در مسكن هيچيك از افراد ملت ايران جايز نيست، مگر به حكم قانون.»- درباره آزادي عقيده مينويسد: «سرچشمه جميع ترقيات بني آدم در اين حق ازلي است كه هر آدم مختار باشد افكار و عقايد خود را به آزادي بيان كند، اختيار
______________________________
(1). فكر آزادي، تلخيص از صفحه 114- 117.
(2). همين كتاب، ص 121.
ص: 256
كلام و قلم در عصر ما سلطان كره زمين شده است ...» «1»
ملكم ضمن بحث در لزوم احترام به آزادي كلام و اختيار قلم از امنيت جاني و مالي افراد جامعه و اهميت رعايت آن سخن ميگويد و سرچشمه تمام خوشوقتيها را در تعميم فرهنگ و دانش ميداند. او مدارس عاليه را به مثابه كارخانه آدمسازي ميداند و معتقد است كه اگر اين نوع مدارس در كشور داير شود، ساير كارخانهها نيز بالطّبع داير خواهد شد، زيرا مدارس عاليه چه در قسمت علوم و چه در رشته فنون براي كشور، متخصص و كارشناس تربيت ميكند؛ وقتي ما متخصص و كارشناس داشتيم، ايجاد كارخانههاي مختلف صنعتي كاري دشوار نيست.
ملكم ميگفت: «ايران نه «آدم» دارد و نه كارخانه آدمسازي كه بتواند راسا مباشر اجراي نقشه پيشرفت و توسعه اقتصادي خود گردد.» بنابراين پيشنهاد ميكرد كه يك هيأت صد نفري از مديران و مهندسين و متخصصين خارجي را به ايران دعوت كنيم تا آئين مملكتداري به ما بياموزند و ديگر مشكلات اقتصادي و اجتماعي ما را روبراه نمايند. او نزديك يك قرن پيش ميگفت كه بايد: «هزار نفر شاگرد به فرنگستان فرستاد كه تحصيل علوم و فنون جديد كنند و «آدم» بشوند نه اينكه دو سه تا زن بگيرند و تهيدست به وطن خود بازگردند، بايد پاي كمپانيهاي خارجي را به ايران باز كرد و با اعطاء امتيازات اقتصادي سرمايههاي خارجي را در ايران به كار انداخت! و از طريق احداث راهآهن، ايجاد طرق و شوارع، باز كردن بنادر و رودخانهها به روي كشتيهاي خارجي، اصلاح وضع مسكوكات، تأسيس بانك ملي، ايجاد كارخانجات، افزايش توليد محصولات صنعتي و فلاحتي و بالاخره توسعه تجارت داخلي و خارجي، وسايل احياء و ترقي مملكت را فراهم ساخت. ملكم معتقد بود كه فقط از اين راه ميتوان ايران نوي برپا ساخت كه در اجتماع ملل مقام و ارزشي داشته باشد (!) ...»
به نظر ملكم، براي مبارزه با فقر و بدبختي، سرمايه مادي و علمي لازم است. به نظر او براي تحصيل سعادت بايد «خلق ايران زياد كار بكند، زياد سرمايه و علم داشته باشد:
زياد كالا و امتعه به عمل بياورد و زياد امتعه به خارج بفروشد؛ و براي اينكه اين فعاليتهاي مثمر اقتصادي عملي باشد، بايد مردم از امنيت مالي و جاني برخوردار باشند و دولت از زراعت و تجارت و مصنوعات داخلي حمايت نمايد، بانك تأسيس كند و راهآهن بسازد.» بانك سرچشمه ثروت و محرك و محيي تجارت و آبادي مملكت است ... ملكم
______________________________
(1). همان كتاب، ص 136.
ص: 257
بارها و مكرر در آثار خود از نتايج مثبت بانك سخن ميگويد: «... بانك را بلاتأمل بسازيد، زيرا كه بدون بانك نه راهآهن خواهيد داشت، نه تجارت، نه ماليات، نه پولتيك (سياست)، ملكم طرفدار بانك ملي و ايراني بود. پس از تأسيس بانك شاهنشاهي با سرمايه «رويتر» انگليسي، ملكم زبان به شكايت گشود و گفت: «سود و عوايد اين بانك، به جيب يهوديهاي فرنگ خواهد رفت و مردم طرفي نخواهند بست.»
ناگفته نگذاريم كه در خاندان ملكم تنها ميرزا ملكم مرد سياست نبود، بلكه پدرش ميرزا يعقوب خان در نتيجه مطالعه و مسافرت به اروپا، مردي پخته و سياستمدار شده بود؛ وي در كتابچهيي كه در اسلامبول در اواخر زندگي نوشته ميگويد: «ايران به فاصله پنجاه سال سه دفعه از روش ترقي بازماند: دفعه اول از وفات مرحوم عباس ميرزا نايب السلطنه. دفعه دوم از قضيه مرحوم قائم مقام، دفعه سوم از قضيه مرحوم ميرزا تقي خان؛ مخصوصا از ميرزا تقي خان و كارهاي او خيلي به احترام ياد ميكند ... اشارهيي دارد كه «همه وقت محرم و هواخواهش بودم، خاصه در روزهاي پريشاني.» اين مطلب بزرگ را درباره نقشه اصلاحات امير كبير از زبان خود او شنيده بود كه گفت: «... مجالم ندادند والّا خيال (كنستي توسيون) مجلس قانونگزاري و تنظيم قانون اساسي داشتم تا حقوق و اختيارات ملت و دولت روشن گردد، و هريك به وظايف خود عمل كنند ... منتظر موقع بودم. «در ايران» از قديم الايام كار حكام، رعيت تازي بوده و هر وقت هم رعيت فرصت يافته، كارش حاكم دواني بوده است، موازنه و سازگاري هيچوقت ميانشان نبوده و علماي گرام نيز به مقتضاي صلاح شخصيّه گاه رفيق حاكم و گاه شريك رعيت، مدعي و مدعي عليه را هردو قسم شرعي دادهاند.» در مورد لزوم استقرار حكومت قانوني ميگويد: «... دولت و ملت وقتي از يكديگر راضي و بهرهمند خواهند شد كه كنستي توسيون (يعني قانون اساسي) در ميان واسطه باشد، و الّا تا به حشر اين قافله لنگ است ...» «1»
ميرزا يعقوب و فرزندش ملكم براي استقرار قانون و آشنا كردن مردم به حقوق بشري، اصول فراموشخانهاي در ايران بنيان نهادند. ولي مخالفين زبان به اعتراض گشودند ... يكي گفت ترسابچه بادهفروش «ميخواهد قوانين فرنگ را در ايران جاري گرداند، و ذهن پادشاه را به شعبده ربوده است ... ديگري گفت فراموشخانه ... كانون فتنه و فساد است ...» «2» در نتيجه اين تبليغات به دستور شاه فراموشخانه را منحل كردند.
______________________________
(1). تحقيق در افكار ميرزا ملكم خان، تأليف دكتر فرشته نورائي، ص 7 به بعد.
(2). همين كتاب، ص 16.
ص: 258
علي رغم ميل باطني شاه، در نتيجه مساعي ملكم، بعضي از رجال ترقيخواه ايران مانند ميرزا علي خان امين الدوله و ميرزا يحيي خان مشير الدوله برادر سپهسالار و ميرزا محسن خان مشير الدوله، و از روحانيان بزرگ حاجي شيخ هادي نجمآبادي و جمعي از ديوانيان و شاهزادگان و فارغ التحصيلان دار الفنون و شاگردان فرنگ رفته، با وي همآواز شده بودند. هدف آنان قبول مظاهر گوناگون تمدن غرب و استقرار حكومت قانون در ايران بود، طبيعي است شاه مستبد و درباريان فاسد او با اشاعه اين افكار موافق نبودند و ملكم و همفكران او را «جمهوريخواه» ميخواندند. «مشهور است كه وزير مختار روس، مقيم تهران، شرح تأسيس فراموشخانه و اعمال آن را به پترسبورگ (پترزبورگ) گزارش داد، الكساندر دوم امپراتور روس در نامه خود به ناصر الدّين شاه نوشت: «انجمن سرّي بر ضد تو و من و برهم زدنش صلاح هر دو مملكت است ...» «1»
ملكم معتقد بود كه براي آشنا كردن مردم با حقايق علمي و قطع ريشه اوهام و خرافات بايد روشي عاقلانه در پيش گرفت بر اساس اين فكر به آخوندزاده پيشنهاد ميكند كه در مورد «... ساكنين ممالك عثمانيه و ايران و قفقاز كه پيرو يكي از اديان سهگانه اسلام و نصرانيّت و يهود هستند، نبايد ارشاد را از انتقاد دين شروع كرد. «تو ميرزا فتحعلي، به دين هيچيك از ايشان نبايد بچسبي و نبايد به ايشان بگويي كه اعتقاد شما باطل است و شما در ضلالت هستيد ... تو بدين شيوه ناملايم، براي خود هزار قسم مدّعي و بدگوخواهي تراشيد و به مقصود خود هم نخواهي رسيد، هركس از ايشان از روي لجاجت و عناد حرف تو را بيهوده و دلايل تو را پوچ خواهد شمرد و زحمت تو عبث و بيجا خواهد شد، چرا به دين ايشان ميچسبي؟ تو دين ايشان را كنار بگذار و درباره بطلان آن هيچ حرف مزن، ارشاد را چنين آغاز كن: در تواريخ گذشته، آغاز آفرينش جهان را هفت هزار سال دانستهاند، در حالي كه دلايل قطعي و علمي امروز ثابت كرده كه از عمر زمين ميليونها سال ميگذرد و قبل از دين موسي و عيسي، اديان مختلف ديگري در اين جهان رواج داشته و تمدن بشري با اديان اهل كتاب آغاز شده است؛ قبل از آنان، اديان متعدد باطله در دنيا ظهور داشته است، از قبيل دين بتپرستي و آتشپرستي و برهمني و از كثرت خدايان يونانيان ... عقل انساني متحيّر است كه آيا به چه سبب خداوند عالم، آن نوع اديان باطله را چندين هزار سال قبل از ظهور اديان ثلاثه صحيحه پايدار و برقرار گذاشته است، حكم عقل آن است كه خداوند در ظهور بقاي آن اديان باطله، مداخلهيي نداشته، بلكه همه آنها را مردمان زيرك و رياستطلب به جهت نيل به مقاصد خودشان احداث نمودهاند.»
______________________________
(1). از صبا تا نيما، تأليف يحيي آرينپور، ج 1، ص 315.
ص: 259
وقتي كه بطلان اديان قديمه به پيروان اهل كتاب روشن شد، آنوقت بلا اختيار وضع اديان خودشان را نيز از آنها قياس خواهند كرد، و خواهند فهميد كه اگر دين حق در دنيا لزوم ميداشت، چرا چندين هزار سال خداوند عالم پيغمبر برحقي نفرستاد كه آن اديان باطله را از روي زمين كم كند، تا زمان حضرت موسي؛ مگر تا آن زمان اين دنيا و اين بندگان تعلق به او نميداشت؟ يا مگر تا آن زمان نميدانست و خبر نداشت كه دنياي او را اديان باطله ملوث كردهاند. آنوقت به فكر فرستادن حضرت موسي و ديگر رفقايش افتاد ...» «1»
اين بود شمهيي از افكار تند و افراطي اندرزهاي سياسي و اجتماعي ملكم به رفيق همرزمش آخوندزاده، اكنون برميگرديم به حوادث اجتماعي آن ايام.
يكي از وقايع پرارزش تاريخي در عهد ناصر الدين شاه، قيام مردم در راه لغو قرارداد «رژي» است، با اين تلاش ثمربخش، مردم خريد و فروش تنباكو را در اختيار خود گرفتند و براي نخستينبار به ناصر الدين شاه و اجانب نشان دادند كه ميتوانند از حقوق و منافع ملّي خود دفاع نمايند.
مخالفت مردم با قرارداد رژي
چون قرارداد رژي از رجب (1307 ه. ق) فروش تنباكو را در اختيار اجانب ميگذاشت، مورد اعتراض مليّون و آزاديخواهان در داخل و خارج ايران قرار گرفت. سيّد جمال الدين اسدآبادي و ميرزا رضاي كرماني، تبليغات وسيعي عليه اين قرارداد انجام دادند، مخصوصا سيّد چندين نامه به ميرزاي شيرازي كه مرجع تقليد شيعيان در آن دوران بود نوشت. چون مطبوعات زير فشار سانسور قرار داشتند مردم با انتشار شبنامهها به روش دولت و دربار اعتراض ميكردند و شبانه اعلاناتي عليه رژي و استبداد حكومت بر درهاي مساجد، كاروانسراها، معابر عمومي و سفارتخانهها چسبانيدند، از جمله نوشتند:
«... تنباكو مال ايراني، خريدار استعمال كننده ايراني، به چه دليل فروش و خريد منحصر به اجانب شده است؟»
چنانكه كسروي يادآور شده است در جريان اين مبارزه و مخالفت «... پيش از همه تبريز به كار برخاست و مردم آگهيهاي كمپاني را كه به ديوارها چسبانيده بودند پاره كردند و بهجاي آن نوشتههاي شورانگيز چسبانيدند ...» «2»
______________________________
(1). گفتگوي ملكم و آخوندزاده، الفباي جديد و مكتوبات ص 290 به بعد.
(2). احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، امير كبير، ص 15.
ص: 260
پس از آنكه دولت و دربار، در برابر تقاضاي مردم، داير به لغو امتيازنامه رژي، بياعتنايي نشان دادند، ميرزاي شيرازي به پيروي از افكار و تمايلات عمومي، فتواي معروف خود را در اول جمادي الاول (1309 ه. ق) صادر كرد و استعمال تنباكو را تحريم نمود. اين اقدام شجاعانه ميرزا، به حيثيت و اعتبار شاه و دولت پوشالي او لطمهيي گران وارد ساخت و تودههاي وسيع، تا حدّي به مقام و ارزش اجتماعي خود پي بردند و براي نخستينبار دريافتند كه اگر دولت و شاه برغم تمايلات و مصالح خلق قدمي بردارند، مردم حق دارند و ميتوانند در مقابل آنها مقاومت و پايداري كنند؛ اعلانات و شبنامههايي كه در اين دوران منتشر شده، مبيّن شور و هيجان عمومي است. در يكي از اين نمونهها يا بهتر بگوئيم ادعانامههايي كه عليه حكومت منتشر شده، از جمله چنين آمده است:
نمونهيي چند از بيدادگري دولت و زمامداران: «... اي برادران غيور ديندار و وطنخواه، همت را عالي بداريد، رنج را راحت شماريد، مطيع ظالم نشويد، اگر پدران ما قبول ظلم نكرده بودند، ما الان آسوده بوديم، ايشان تكليف خود را ندانسته يا انجام وظيفه نكردهاند، ما بايد قرض ايشان را ادا كنيم ... تمام اديان و فرق، ظالم را ملعون شمردهاند، مطيع ملعون نشويد، زير بار ظلم نرويد، بر اولاد و آيندگان رحم كنيد، مايه آسايش ايشان شويد كه ظالم در هيچ حدّي نميايستد، براي تعدي حدي نگذاريد، زندان دولت را ببينيد! از چهل سال پيش، كساني اسير كند و زنجيرند كه در اين مدت كسي اسم آنها را نشنيده، زنده در گورند، مگر اينان اولاد وطن و برادران ما نيستند؟ ... سرباز را رعيت ميدهد ولي بهجاي خدمت سربازي، براي امرار معاش، هيزمشكني ميكند، مواجب را صاحبمنصبان ميبرند و آنها ذلّت ميكشند، رعيت چه لطمه و سياستها ميبيند، او را چوب و فلك ميكنند، زنجير و تازيانه ميزنند، شكنجه ميكنند، گوش و بيني و دست و پا ميبرند، اين كيفرها براي بيتقصيران است، اشرار و ستمگران و مقصّرين و خورندگان مال مردم، از مؤاخذه و سؤال و جواب آزادند، چقدر بيگناهان را به تهمت بابيگري زدند و كشتند.- پادشاه، پاسبان درويش است- اين پاسبان به يك اشاره شصت نفر سرباز عارض را سر ميبرد و شكم ميدرد و شصت فوج را تير و كمان ميبخشد، گويي اينها گوسفندان قربانيند؟ اين است كه دربار شاه كه با گرگان بيرحم خونخوار احاطه شده است.
برادران! نميدانيد اهل عالم در چه امنيّت و آرامشي زندگي ميكنند، ما نبايد به ظالم ايراد كنيم، بايد انسان خود را اسير گرگ خونخوار نكند، آيا تمام اهالي ايران مردهاند؟ مثل ميرزا تقي خان امير كبير، اميدگاه نجات ايران را كشتند، كسي نگفت چرا؟
ص: 261
مردم را شبوروز به دلخواه از خانهها كشيده، زنجير و حبس ميكنند، مالشان را ميگيرند، كسي نميپرسد چرا؟ سربازان اصفهاني را كشتند كه چرا عارض و شاكي هستيد، كسي را دل نسوخت، هر رذل دوني را مالك جان و ناموس خلق ميكنند، همه تمكين ميكنيم، يك زن بياصل حكمران ايران ميشود (مادر ناصر الدينشاه) اطاعت ميكنيم، به گربه ارباب سجده ميكنيم، به بچه كثيف نانجيب قرباني ميشويم، چون «مليجك است، هرچه ميكنند تحمل ميكنيم ... آقا سيّد جمال الدين را به آن خواري راندند كه چرا نام «عدل» را برد. مردم! به چه اميد سكوت كردهايد؟ كيست كه ميتواند اسب خوبي يا عيال خوشگلي يا متاع خوبي داشته و ايمن باشد؟ كيست كه ميتواند دارايي خود را آشكار كند؟ كيست كه بتواند، هرچه بخواهند ندهد؟، كيست كه بتواند حق خود را مطالبه كند؟ ... اي مردم! كي اقدام به خلاصي كرديد و نشد؟ كي اتفاق نموديد و فايده نديديد؟ برخيزيد و حدّي براي ظلم بگذاريد، غيرت! غيرت! «1»»
از اين اعلانها كه هرچندي يكبار در محل اجتماعات عمومي چسبانيده ميشد، ميتوان به تقاضاها و مطالبات سياسي و اجتماعي مردم پيبرد، در يكي از آگهيها صريحا به ناصر الدينشاه گوشزد شده بود كه «... رعيت از وضع اغتشاشآميز اين دولت و سلطنت به ستوه آمده ... اگر در سوراخ جانوري پنهان شوي، بيرونت ميآوريم و خونت را ميريزيم» «2» از محتواي شبنامهها و بيانيّههاي اين دوران به خوبي پيداست كه نهتنها شاه و درباريان و حكام و استانداران ستمكار، مورد نفرت عمومي هستند، بلكه روحاني نماياني از نوع آقا نجفي كه در تحميق و چپاول رعيت با شاه و ايادي او همكاري ميكردند، هدف انتقاد شديد آزادگان قرار گرفتهاند، به عبارت ديگر مردم، شاه و مرتجعين را عالم زبوني و انحطاط خود ميشمردند و از امثال سيّد جمال الدين اسدآبادي و طباطبايي و بهبهاني قدرداني ميكردند: در يكي از اعلاميههاي اين دوران، استعلاما از يكي از آيات عظام سؤال شده است: «... آيا حالت و رفتار بزرگان و مقتدران را با رعايت و اصناف و كسبه ايران كه همه مسلمان و برادران يكديگرند درست ميدانيد يا خير؟ آيا اين رعاياي فلكزده كه شبوروز دمي آسايش نديده، هزارها از علما و طلاب و سادات را غرق نعمت و رحمت و راحت داشته، ايشان را آقا و خودشان را بنده ساخته و بوسيدن خاك پاي ايشان تبرك ميجويند و بهترين نعمتها و زنها و عمارتها و لباسها و اسبها و باغات و املاك را بر ايشان ارزاني داشته و خود ذلّت را قبول كردهاند، آقايان چه توجّهي به حال اين ضعيفان
______________________________
(1). تاريخ سانسور در مطبوعات ايران، پيشين، از ص 143 به بعد (به اختصار).
(2). تاريخ الدخانيّه باهتمام ابراهيم دهگان، ص 112.
ص: 262
كردهايد؟ با اين قتلها و غارتها كه بر ايشان وارد ميشود، حضرات آقايان چه اقدامي براي جلوگيري از اين مظالم انجام دادهايد؟ آيا برادري اسلامي و ترحم و امر به معروف و نهي از منكر و رفع ظلم و حفظ نفوس محترمه در شريعت، به علما متوجّه نيست؟ عجبا! گاهي ميبينيم، هرگاه صداي «دفي» در خانهيي بلند شود رگ امر به معروف حضرات آيات به حركت آمده، لشكر طلاب تا ريختن خون صاحبخانه ايستادگي ميكنند، اما فرياد مظلومان كه در زير چوب و فلك درباريان به آسمان بلند ميشود، آقايان را كك نميگزد! اين رنجها، توهينها و غارتها، حبسها و زنجيرها و شكنجهها كه به مسلمانان وارد ميآيد در نزد آقايان گويا از عاديّات است؟ آيا جوابي براي روز جزا حاضر كردهايد؟ ... به اين امّت كه براي تحصيل شما كرور كرور پول تحميل آنها شده چه مدد و كمكي رسانيدهايد؟ ... آيا امّت ودايع خدا و رسول نيست؟ با اين ودايع چه رفتار كردهايد؟ ... كي ملّت را دعوت به رفع ظلم نموديد و كسي نشنيد؟ ملت را ظالمان گوسفندوار سر بريده از گوشت و دنبه آنها، طعمه شما را هم ميدهند، كي گفتيد اين ظلمها را حق ندارند؟»
انتشار اعلانها، شبنامهها و تكثير روزنامه قانون و ديگر مطبوعات مترقي با دستنويسي يا چاپ ژلاتين و رفتن نسخههايي از اين نوشتههاي انقلابي به مقرّ و خوابگاه شاه، وي و نايب السّلطنه را سخت نگران و عصباني كرده بود. امين الدوله كه خود وزير پست بود، چون مردي خيرخواه و مترقي بود در پخش و توزيع مطبوعات مترقي سختگيري نميكرد. بالاخره دستگاه پليس عدهيي را به گناه دوستي با ملكم و انتشار روزنامه قانون دستگير كردند، در بين دستگيرشدگان حاج سياح با تحمّل شكنجه بسيار از افشاي اسرار خودداري كرد. وي با ميرزا رضا كرماني و 9 نفر ديگر در زندان باقي ماندند و بقيه آزاد شدند. اين گروه يازده نفري را زنجير به پا و گردن، همراه با 20 نفر سرباز مسلّح با گاري به قزوين انتقال دادند و پس از دو سال حبس و شكنجه، متهمّان به «قانونخواهي» در جمادي الاخر (1310 ه. ق) آزاد شدند، ولي ميرزا رضا كرماني در زندان باقي ماند.
در اين دوران فشار و اختناق روزنامههاي مترقّي كه خارج از مرزهاي ايران منتشر ميشد، رو به فزوني نهاد، غير از روزنامه اختر و قانون، روزنامه حكمت به مديريّت زعيم الدّوله در قاهره منتشر شد و مدت 20 سال در راه بيداري و آگاهي ايرانيان سعي و تلاش نمود، يك سال پس از انتشار حكمت، روزنامه معروف و كثير الانتشار حبل المتين در جمادي الثاني 1311 زير نظر مؤيد الاسلام در كلكته ايجاد شد و بيش از سي و هفت
ص: 263
سال، نهال انقلاب مشروطيت را آبياري و تقويت نمود و بارها براي نجات ايرانيان از ظلم و استبداد پيشنهاد قانون و حكومت مشروطه كرد. ملكم و سيّد جمال الدين اسدآبادي نيز در توفيق و پيشرفت حبل المتين دست داشتند.
در اين دوره، هنوز ايرانيان به اهميّت و ارزش احزاب و نقش عظيم تشكيلاتي اين سازمان سياسي پي نبرده بودند، اكثريت مردم ايران، يعني طبقه عظيم كشاورزان و پيشهوران از حقوق و وظايف اجتماعي خود چنانكه بايد آگاهي نداشتند، فقط گروهي ناچيز از روشنفكران آزاديخواه و كسبه و بورژواها و روحانيان ترقيخواه كه متوجّه عقبماندگي و انحطاط جامعه ايران و ظلم و ستمگري زمامداران بودند سعي ميكردند راهي براي درمان دردها پيدا كنند و با ايجاد كانونها و مجامع سياسي، هستهيي را براي مقاومت و مخالفت با ظلم و استبداد پديد آورند. در يكي از اين كانونها، بيش از چهل نفر از مخالفين دولت گردآمده بودند كه از آنجمله: سيد محمد طباطبايي، ملك المتكلمين، سيد محمد رضا شيرازي (مساوات)، سيد جمال الدين واعظ، حاج ميرزا يحيي دولتآبادي، ميرزا سليمان خان ميكده، حجة الاسلام كرماني، معين العلماي اصفهاني، ميرزا جهانگير خان صوراسرافيل را ميتوان نام برد. هدف اساسي آزاديخواهان حكومت قانون بود و آشكارا به مرتجعين ميگفتند: «هر وقت اقتدار آلمان، انگليس و فرانسه از قانون كم شود، مال ما هم كم خواهد شد ... قانون ابدا ضرري به دستگاه دولت ندارد، قانون دخالتي به مذهب ندارد ... وقتي كه مجلس براي وضع قانون منعقد شد، بايد مسائل زير مورد نظر قرار گيرد: 1. تنظيم قانون عدل و ايجاد عدالتخانه 2. مساحت ارضي و تعيين ملاكي براي تملك، به موجب دفتر دولتي 3. تعديل ماليات بر وجه صحيح 4. نظم قشون 5. اتخاذ روشي صحيح براي حكومات و تعيين حق حاكم و محكوم 6. ترويج تجارت داخله 7. اصلاح سازمان گمرك 8. اصلاح وضع ارزاق و اجناس 9. تأسيس مدارس و تشكيل كارخانجات و معادن 10. اصلاح وزارت خارجه 12. محدود نمودن قدرت وزرا و وزارتخانهها و ملاها به قانون شرع.
خيرخواهان گمان ميكردند هرگاه اصول 12 گانه سابق الذكر، به موقع اجرا درآيد، ايران در عرض 20 سال از ژاپن ميگذرد.» «1»
خلقيّات ناصر الدّينشاه به نظر تاج السّلطنه
در سال (1343 ه. ق) كه در فضاي سياسي ايران، سخن از مشروطيت، حريّت،
______________________________
(1). تاريخ سانسور، پيشين، ص 235.
ص: 264
مساوات بر سر هر كوي و برزن بلند بود؛ تاج السلطنه فرزند ناصر الدينشاه، در توصيف اوضاع اجتماعي آن ايام مينويسد: «صدر اعظمي و وزارت، در دوره سلطنت برادر عزيز من، خيلي شبيه به تعزيه شده بود كه دقيقه به دقيقه تعزيهخوان رفته، لباس عوض ميكرد و مراجعت مينمود و مطمئن نبود كه فردا در مقام خود باقي خواهد بود يا نه، اين برادر عزيز من به حرف يك بچه دو ساله يك صدر اعظمي را فورا معزول ميكند و به حرف يك مقلّدي يك وزير را سرنگون مينمايد. از جمله قوام الدوله بدبخت را سوار الاغ وارونه كرده از شهر به شميران بردند، براي اينكه اتابك با او بد بود ... هركس مسخره بود بيشتر طرف توجه بود، هركس رذلتر بود بيشتر مورد التفات زورمندان بود، تمام امور مملكتي در دست يك مشت اراذل و اوباش هرزه و رذل بود، مال مردم، جان مردم و ناموس مردم در معرض خطر بود.- تمام اشخاص بزرگ و عاقل، خانهنشين و تمام مردم مفسد و بيسواد و نانجيب، مصدر كارهاي عمده بزرگ بودند، اين سياست شوم، كموبيش در مردم مؤثر افتاد، كلاهبرداري، دزدي و مال مردمخوري رواج يافته است ...» «1»
______________________________
(1). خاطرات تاج السلطنه، به اهتمام منصوره نظام مافي، سيروس سعدونديان، ص 12.
ص: 265